-
"آرامش "این روزهایم را مدیون همین "انتظاری" هستم که دیگر از کسی ندارم....!
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 18:40
هرکسی بنا به قلبش وپیمانش یه چیزایی میفهمه .میدونستی تصور تو ا ز کسی که عاشقش میشی تصور قشنگ از درون خودته وزیباییهایی که ایده آل تو اا نه اینکه اون شخص انقدر زیبا وخوب وراستگو وبی نقصه این چیزهایی که تو دوست داری ودر آینه میبینی چرا اکثرا که به وصل میرسن میفهمن اون شخص زمین تا آسمون با اونی که تصور میکردن ومیپرستیدن...
-
چه احساس پوچی..!.. که لایق "اعتمادی.
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 20:25
همه دردیک عاشق اون اعتمادیست که یکهوبه اندازه صدم ثانیه ممکنه ازبین ببره وقتی که بفهمه چقدرساده واحمق بوده چه احساس بدی بهت دست میده که کلمه لایق رومیشنوی! هرچندکه خودت بارهامیگفتی من لایق محبت تونیستم ومن چه ساده لوح بودم که جواب میدادم نه عزیزم تو لایق این عشق وعلاقه ای من ازچشمام بیشتربهت اعتماددارم.....آه میخواستم...
-
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻴﺎﺯﺍﺭ ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ، ﺁﺭﺍﻣﻢ ﻧﻜﻦ!!!
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 20:12
مــخاطب خاص: خاص بودن خاصیت توست تـــو همـیشه خاص می مونی ، چــون سلیقه ی منی ... چون اومدی ومنوباحرفهات آروم کردی بااینکه خودت کوه دردی...مرسی دیگه زخمام دردندارندچون ازعصب گذشتن من خوبم وزندگی میکنم لعنـت به اونایی که خود عوضیشون تو بغل یکی دیگـست ولـی... یاد کثیفشون پیـش ماست!!! درست همون موقعی که داری از دوریش به...
-
من وتومثل دوتاخط موازی شده ایم...بفهم!!!
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 20:10
عمر را از هیچ به هیچ رساندیم و زمین سرگردانی ما را پیوسته تکرار می کند... زندگی وعشق برای هرکس تعریف ومفهوم خاصی داردامابرای یکنفرعشق هیچ معنی نداشت!همه چی مثل جک بودواحساس عاشقانه فانتزی ترین جمله...هرچندکه میدونم توچرابه این مرحله رسیدی امانمیدانم چرامنوبه این لحظه کشوندی که تسلیم این احساس بشم هااااااا؟ اینکه این...
-
درروزگاری که لبخند ادمها به خاطرشکست توست برخیز تا بگریند......
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 18:28
صفحه ام راکه بازمیکنی وحرفهایم که میخوانی دل کوچکم راشادمیکنی!میدونم که کسی هست... هرچندکه میدانم بعضی وقتها باید سکوت کرد باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کردباید حرف دل را قورت داد باید نشست و دید روزگار چه برسرت می آورد حتی نمیتوان گریه کردباید بغض کردباید دم نزد و سکوت کرد...سکوت!!!اماازخداکه پنهان نیست ازشماچه...
-
هر چه میروم نمیرسم شاید کلاغ آخر غصه ها باشم !
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 00:13
می نویسم که تو بخوانى، اما حیف ! دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند ! و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …! بالاخره یاد می گیری از یک دوستت دارمِ ساده، برای دلت یک خیالِ رنگارنگ نبافی... که رابطه یعنی بازی و اگر بازیگری نکنی، می بازی... ... که داستان های عاشقانه، از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود...
-
اینجا زمیـــــــن است... قیمتـــــــ یک عشق تا عشق دیگر یک قهر ســــــاده است....!!!!
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 23:53
می خواهم این راهی که من وتو آمده ایم را… از ابتدا ویران کنم… تاهیچ کس.. به اینجایی که ما رسیده ایم… نرسد… همیشه همینجوریه ... تا میای عادت کنی به اینکه تنهایی از زندگی لذت ببری بدون هیچ آشفتگی و دلتنگی... یکی از راه میرسه ... یه مهربون....اولش خیلی ساده میگیری میگی اینم یکی مثل بقیه است ، اما بعد چند وقت میبینی روزاتو...
-
آدم هاعادت می کنند به هرچیزی... حتی به خنجرهایی که ازپشت میخورند.
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 12:28
امروزاول بهمن نه مهتاب می درخشد و نه شب به انتها می رسد... اینجا،سرزمین بی طلوع گذشته هاست! تو را می بینم بی احساس، ایستاده بر فراز بلندترین قله ی محبت خود نه پایین را می نگری و نه شوق نگریستن داری! خودم را می بینم در انتهای جاده ی دراز و خاکی خیال در انتظار تو... با دست هایی قوی،اما #مه آلود!!! و چشم هایی سیراب، اما...
-
سخت بودتحمل کسی که اوایل جوردیگه ای بود
شنبه 21 دیماه سال 1392 19:30
توی این روزگارزیبااماکمی بیرحم ونامردخیلی دیرطول میکشه اونی روکه دوست داری بشناسی وشایدم هرگزنشناسیش واین ناممکن ترین احتمالات راممکن میکنداگرحتی درخفابتوخیانت کنددرحالی که همزمان توداری برای سالگرددوستی تان نقشه میکشی وشایدبه اینکه به ازدواج بامعشوقت می اندیشی که مطمینی ازاوبهتری وجودندارد...تمام پل های پشت سرت...
-
حضرت عشق...دلم خانه توست.
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 12:26
وقتی شروع به نوشتن کردم ومشغول جمع آوری عکس ومطالب شدم هرگزگمان نمیکردم عزیزانی بیایندوحرفهای معمولی مرابخوانندوخودراهمدردبنامند!نمیدونستم شایدبرای تخلیه احساس خودم باعث رنجش کسی بشم یایادآوردردورنج عزیزی یشم.کیفیت مطالبم اگرخوب نیست ببخشیدچون من هرگزنتونستم تراوشات ذهنی خودم رابااحساسم یکی کنم وبه زبان بیاورم! میدونم...
-
شراب اشکاهم دست رنج توست بخوربسلامتیه دلبرامروزت...
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 07:40
ایکاش همان آدمهایی که نوشته هایم رامی خوانندیابرای خودبرمی دارند و حرفهایم را به نام خودشان می زنند! گوشه ای از دردهایم راهم برای خود و به نام خودشان بزنند!!! یادم میادچه شبهابا گریه میخوابیدم به بالش مشت میکوبیدم نمیدونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم...یه مدت بی خبربودم وآروم میشدم تابازمیومدی ظالم تازه داشتم خوب میشدم...
-
توی ترکم ترک اغوشی که فقط برای من نبود
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 12:09
یکنفرازآرزوهایش گفت ودلبری کردودلی راوابسته خودکردو...رفت! یکنفرزجرکشیدوناکام شدبزوردلکندو...اماماند! من نمیدانم چرااین روزهازودمیگذرندحتی فرصت عشق ورزیدن راازماگرفتندومن فهمیدم کودک نامشروع درونت وشایددرونم بعدگذشت ۱۰ماه کذایی دیگربی تابی نمیکند!!! این ماههابرایم هرشیش شب یلدابودامابیشترازتبریکی که منتظرش نیستم...
-
اگه مهم بودی... زیرت خط میکشیدم... نه دورت
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 18:13
دخیل می بندم که یلدا تو را با خود بیاورد ... یلدای بی تو به چه کار آید ؟ کاش یلدای امسال کوتاه ترین شب سال شود ... اگر نباشی .... که نیستی ...! چه زودعاشقت شدم چه بی اندازه توراخواستم آروم شدی آروم شدم محبت کردم محبت کردی وایستت شدم وایسته ام شدی نوازشت کردم نوازشگرم شدی وفاکردم وادادارم شدی...اماوقتی عاشقت شدم عاشق...
-
تحقیرت هم کنم کافی نیست… تفریقت میکنم از تمام زندگی ام
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 17:40
یکی بود یکی نبود عاشقش بودم، اومدوگفت دیگه هیچ حسی بهم نداره ..می گفت از من بیشتر عاشق اوست. اصلادارم ازدواج میکنم ومن از عشقم گذشتم،عشقم بود غمش برایم درد بودوشادیش شادی من... جلوی چشمانم عشقم را پر پر کرد،مرا فروخت،از پشت خنجر زد..فقط و فقط به خاطره هــوسش. در آخر عشقم را فاحشه خواند چون ارضایش کرده بود. دلم وشکست...
-
ایـــن روزهـــآ ... پــــر از احــــســآســم، امـــآ ... خــآلـــی از اعـــــتـمـآد ...!!!!
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 06:35
توی این 9ماهی که ازجداییمون میگذره فقط یک بارباهم رودروشدیم وچندباربارهم بهم اس ام اس دادی ومن هرگزشروع کننده نبودم بااین که توتمام کننده این رابطه شدی وباعث شدی من بازجرفراوان ازتوی نامرد جداشم وزندگی ام رابرای اولین باربدون توشروع کنم!!! تولدی دوباره بودلحظه ای دلکندنم ازتووبرای توزندگی جدیدبایارجدید!!!خب من...
-
پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن …
شنبه 16 آذرماه سال 1392 15:10
چه بی هوامیای ومیری حتی برای ثانیه ای ونمی فهمی این آمدن این رفتنت منودیوونه میکنه منوهوایی وخراب میکنه چی میدونی ازدل من دلی که مجنون ترین مجنون زمان خودبود. من ازانتهانمی ترسیدم من ازبی وفایی نمیترسیدم بلکه ترس من ازضربه ای بودکه بعدازاعتمادبتومیخوردم ومی ترسیدم ازنفرین های دل شکسته ام ضربه بخوری... بذارروزگارم خالی...
-
آدمک برفی
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 18:06
بارش اولین برف امشب آغازشدامایادوقتی که کوچک بودم افتادم ...بارش برف برایم زیباوجالب بود'هرگزنمیدانستم سردی آدمهامیتونه ازسوزوسرمای برف بیشترباشه!وقلبهایی هم یخ زده وجودداشته باشند... چقدرلذت داشت آدم برفی باپدردرست میکردم آدم برفی بی جانی که بادستهای پدرم جان میگرفت ودرذهن کودکانه من همدمم میشد،دماغ ودهن ودست...
-
عشق ومهربونی ام برایت نقطه ضعف شد
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 19:22
بارهاتواین مدت توروتوذهنم کشتمت و باتنفرازت عشقت وتودلم نابودکردم اما!امانمیدونم پس چراتوهنوززنده ای اوایل جدایی چون خون گریه میکردم خون به اشک واشک هایم خشک شدند!چون کویرلوت شدم! وقتی رفتی منگ شدم مات ومبهوت وبعددیوانه وارفریادمیزدم وخودم رابه زمین وزمان کوبیدم ... زجرهاوناله هایم تبدیل به غصه هاوغم هاکم کم خشم...
-
هرگزمرانشناختی
شنبه 2 آذرماه سال 1392 20:16
کاش آدمهابرای شناخت یکدیگرقبل ازوابسته کردن ووابسته شدن اول جنس طرفشون وبعداحساس اون روبشناسن وبعدعاشق بشن تامجبورنشن دل بشکنن... امسال واسه من خیلی زودداره میگذره،حواسم پرت دنیای توکه بودبرام زمان حساب نمیشد.به لحظاتی می اندیشم که کنارم بودی وکوروکرشده بودی نگذاشتی حتی جدایمون هم پایان خوبی داشته باشه.تقریبا داره...
-
موردداشتیم که...
جمعه 1 آذرماه سال 1392 10:32
امروزجمعه اول آذروآخرین ماه پاییزفرارسید.خب بیرون هواسرده ومنم گفتم ازاین حال وهوادربیام ویکم زنگ تفریح بذارم هرچندعکسهایی که گذاشتم ربطی به مطالبش نداره سخت نگیرید اینم لبوی داغ واقعامیچسبه الان مورد داشتیم : با هم دیگه دعواشون شده دختره برگشته گفته : شیرم رو حلالت نمیکنم ﭘﺴﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺠﺎ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ؟ ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﺮﺟﺎ...
-
من آدم نبودم...!؟احساس نداشتم...؟!
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 04:50
ﺑﻪ . ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﻢ ~ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﺣﺖ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﮑﺮﺩﻡ ~ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺗﻮو ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ~ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿت هـﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺕ ﻣﻮﻧﺪﻡ ~ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﺮﯾﺪﻡ ~ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﻧﺰﺩﻡ ، ﻧﺮﻓﺘﻢ ، ﻣﻮﻧﺪﻡ ~ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﻓﺎﻡ ، ~ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ...
-
وقتی که عشقت آلوده به نیرنگ شد...
شنبه 25 آبانماه سال 1392 20:03
عشق من چیزی نبودتوی دلم که لب تاقچه عادت ازیادم برود!من این اشتباه رادوست داشتم وبهایش رادادم .قلب وروحم وجسمم باتمام تنفری که سعی کردنسبت بهت داشته باشه اماباز نمیتونه احساسش روکنترل کنه وقتی توبه سراغش میای!توبازهم بعدازمدتهااومدی وبازداغونم کردی،دیدم اس ام اس دادی سلام چطوری ومن باحالی دگرگون نوشتم خوبم وبعدتوگفتی...
-
بیاازنوشروع کنیم...ای دل
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 07:21
میدانی عزیزکم وقتی عاشق میشوی بی دفاع ترین موجودروی زمین هستی میدانی که چون قاصدکی باهرنسیم وبادی سرگردان ودورشده ازاصل خویش میشوی!وجنس بلوردلت شکننده ازهرناملایمات. گاهی میخواهم متنفرباشم اما!امابعدازهزاران سال دوری وفراغ وحتی کینه تولحظات فراموشی درست تواوج برگشت به زندگی ناگهان اندک خبری دنیایت رابه روزاول جای اول...
-
آنکه خنجر بر پشتم فرو کرد بویش آشنا بود ؛ آن عطر را خودم برایش خریدم !
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 00:10
بامن زاده شدوقتی که دستش راگرفتم همپاشددروجودم درجانم همه آرامشش بودم رام وسجده گرش بودم اینقدر عاشقش بودم که خدای دومم شد!بامن زیست وبامن نفس کشیدهمنفسم شد. دردستانم دربسترم درآغوشم جسم وروحم شد...همه دقایقم دل مشغولی ام هم پدزومادرهم خواهروبرادروهمسرم همه کس وکارم شده بودبااوخوابیدم وبرخواستم هرچنددورامااین حس من...
-
تنهایی وقتی سخته که بدونی : اونی که تنهات گذاشت , تنها نیست ......
جمعه 17 آبانماه سال 1392 00:09
وقتی نشدحرف دلم روراحت بزنم این شدعاقبت من که همش این پستهای غمگین وناامیدکننده روبزنم اینکه میدونم مینویسم وفایدهای نداره اینکه منم ویک دنیاشکست وتنفرپس بایدتموم کنم این نوشتن رو... می دونی چی بیشتر از همه آدم و داغون می کنه؟! اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی... آخرش برگرده بگه مگه من ازت خواستم....آره...
-
حتی اگه من از این عشق بگذرم قلب شکستم از حقش نمیگذره ...
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 00:04
ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥヽ、ヽ``、、、 `、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、、ヽ ヽ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、 ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽヽ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、 `、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、 `、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ`、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ ﭼﺸﺎﻡ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﻧﻮﺭﻩ ﭼﺮﺍﻍ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ、ヽ`、ヽ、ヽ` `、、`、、ヽ`、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ `、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`...
-
تاریخ تکرارنخواهدشد...
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 22:00
امشب 2شنبه وهوای بارونی وقشنگی بیرونه.فقط به گذشته کمی فکرکردم... نمیدونم به منووکارهام فکرمیکنی یانه دیگه نمیتونم حدس بزنم! نمیدونم دیگه حتی کی هستی وبه چی فکرمیکنی وچیکارمیکنی!منی که یه روزکاملامیتونستم درک کنم وبفهمم درچه حالی هستی حتی لحظه ای بیخبرازت نبودم اماحالامن موندم و...اگه بهم فکرمیکنی پس بایداعتراف بکنی...
-
شادمانیهای کوچک
شنبه 4 آبانماه سال 1392 18:06
خدایا برای خاموشیه شبهای انتظارم فقط یک فوت کافیست! خاموشم کن.... خسته ام چندروزه هواخیلی سردشده بوداونم توآبان ماه،داشتم باخودم فکرمیکردم کفش چی بپوشم یادکفشهای بوت گرمی که واسم خریده بودی افتادم ناگهان بی اختیارلبخندزدم وبعدمدتهاکه ازجدایمون میگذره به یک چیزمثبتی ازتوکار خوب وخیری که انجام دادی فکرکردم.امایادم...
-
یک روزباهام خندیدو...یک روزبهم
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:01
یاد مان باشد ... پایان مهر است نه پایان مهــــــربانی ، مهربانیمان را از هـــــم دریغ نکنیم. امروزهوای بارونی ازصبح داره منوهوایی میکنه ومث دیوونه هابرنم زیربارون وبه یادزجرهای عاشقانه وترنم خاطرات پاییزی هق هق کنم ودرخیابانهای وابستگی بایادعشق گذشته ام قدم زنان خودراخالی کنم ازهرچه دلبستگی که بهت دارم اماازصبح خودم...
-
با احتیاط عاشق شوید جدایی خبر نمیکند!
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 12:11
{ تقدیم میکنم به تمام عاشقان } برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند !...