دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

آدم هاعادت می‌ کنند به هرچیزی... حتی به خنجرهایی که ازپشت می‌خورند.

امروزاول بهمن

نه مهتاب می درخشد
و نه شب به انتها می رسد...
اینجا،سرزمین بی طلوع گذشته هاست!
تو را می بینم
بی احساس،
ایستاده بر فراز بلندترین قله ی محبت خود
نه پایین را می نگری
و نه شوق نگریستن داری!
خودم را می بینم
در انتهای جاده ی دراز و خاکی خیال
در انتظار تو...
با دست هایی قوی،اما #مه آلود!!!
و چشم هایی سیراب،
اما #خسته



 من به بهمن های بی فیلتروسیاه عادت کرده ام حتی اگربرف کویردلم راسفیدپوش کند

من به خنجرزدست دوست خوردن عادت دیرینه دارم ...

ادامه مطلب ...

سخت بودتحمل کسی که اوایل جوردیگه ای بود

توی این روزگارزیبااماکمی بیرحم ونامردخیلی دیرطول میکشه اونی روکه دوست داری بشناسی وشایدم

هرگزنشناسیش واین ناممکن ترین احتمالات راممکن میکنداگرحتی درخفابتوخیانت کنددرحالی که همزمان توداری

برای سالگرددوستی تان نقشه میکشی وشایدبه اینکه به ازدواج بامعشوقت می اندیشی که مطمینی ازاوبهتری وجودندارد...تمام پل های پشت سرت رابخاطرخواستنش خراب کردی!!!

اینکه قواعدعشق ووفاداری  روبهم میزنه شکی نیست امابیادمیاری که همه لذتهای دنیاروبخاطرش کنارگذاشتی

به عشق یک لبخندش همه کارکردم حالاکه همه چی ویران شدچطورمیشه سربلندکردچطورمیتونی توروی خدایت نگاه کنی بگی خداجون این همون بودکه زبونم لال داشت واسم خدامیشد.رغیب تو!!!ای وای برمن وما

گذشته هاگذشته من واقعاحالم خوبه اگه مینویسم به خاطراینه که مخاطبینم بدونن من زنده ام

شایدعیب من اینه که ازپایان میترسیدم هرگاه به پایان کتاب یافیلمی میرسیدم ناخداگاه اشکم سرازیرمیشد...ومن

روزی بایدواقعیت رابپذیرم که خداحافظ برایم شروعی دوباره خواهدبود

باتشکرازبهارمهربان وشیوای عزیز

میتونم تنهاچیزی که به همه عزیزان بگم اینه که مراقب خودتون ودلتون باشید


ادامه مطلب ...

حضرت عشق...دلم خانه توست.

وقتی شروع به نوشتن کردم ومشغول جمع آوری عکس ومطالب شدم هرگزگمان نمیکردم عزیزانی

بیایندوحرفهای معمولی مرابخوانندوخودراهمدردبنامند!نمیدونستم شایدبرای تخلیه احساس خودم باعث

رنجش کسی بشم یایادآوردردورنج عزیزی یشم.کیفیت مطالبم اگرخوب نیست ببخشیدچون من هرگزنتونستم

تراوشات ذهنی خودم رابااحساسم یکی کنم وبه زبان بیاورم!

میدونم دردهای مهم تری توزندگی هس که شایدبااهمیت ترازشکست عشقی باشه اماموضوع عشق

یک موضوع مقدس وحتی فرابشری وفرازمینی می باشدونمیتونیم نسبت بهش بی تفاوت باشیم وقتی

بدونیم سرچشمه همه اینهاخداست ومن اگرتمام اون داشته هایی که برای یک انسان فانی هدردادم رابرای

خدای حقیقی ام میگذاشتم الان مرجع تقلیدمیشدم!!!

من دریافتم که این خاصیت طبیعته وقتی که یک نفررابیشترازهمه دوست داری وهمه توجع ووقتت واحساست

روبراش میذاری تاکمبودی حس نکنه امااون ازت دورترودورترمیشه واینجاست که توهرچه داری مجبوری روکنی

مث یک برده میشی التماس میکنی امادیگه فایده ای نداره!کاش میدونستیم خدانمیگذاره کسی بیش

ازحدعاشق آفریده های خودش بشه چون میدونه بعدش دل کندن چه سخت وعذاب آورمیشه...حالابگذریم

که لیلی ومجنون یاشیرین وفرهادازدست دررفتن

تنهاعده معدودی بارش باران رواحساس میکنندوبقیه فقط خیس میشوند.پس ممنون ازتویی که احساس منو

میفهمی وناراحت ازاینکه طعم تلخ نامردی وبی وفایی روچشیدین یااگرهم مشکلی نداشتیم خب خداروشکر

همتون دوست دارم واستون بهترین آرزوهارودارم...به عنوان آخرین حرف میخوام

حقیقت تلخ دیگری درموردعشق های این دوروزمونه هست که...بخونیدبدنیست به

حقیقت عشق برسیدنمیخوام بگم همه اماداره اینجوری میشه...

ﭘﺴﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺁﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﻗﺸﻨﮕﻪ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭ
ﭘﺴﺮ : ﺟﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﮑﻦ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﺲ ﮔﯿﺮ ﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ
ﺩﺧﺘﺮ :ﻧﻪ ! ﻣﺎ ﺗﺎﺯﻩ 2 ﻫﻔﺘﻪ ﺱ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﯾﻢ
ﭘﺴﺮ : ﺗﻮ ﺩﻭﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﮔﺮ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯼ
ﺩﺧﺘﺮ: ﺭﻭ ﻣﺨﻢ ﻧﺮﻭ ﺩﯾﮕﻪ؛ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻣﯿﺸﻢ ﺍﻣﺎ
" ﻋﺸﻖ ﻗﻠﺒﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻧﻪ ﭘﺎﻫﺎ ﺭﻭ "

اما (دلشکته)نمیدونم گذرزمان میتونه همه مشکلات حل کنه یانه!ولی 

بهرحال زمان چه بخواهیم وچه نخواهیم میگذرداما

من که ازسهم رنجی که بوجودم آوردنمیگذرم

اگه خیانت نکردم...فکر نکن نمیتونستم...اتفاقا خیلی ها دور و برم بودن...
اگه خوب بودم...فکر نکن خوبی از خودت بود...خوبی تو ذاتم بود...
اگه بردمت بالا...فکر نکن چیزی بودی...میخواستم هم قد خودم شی....
اگه تک پر بودم...فکر نکن پریدن بلد نبودم...فقط میخواستم با تو بپرم...
اگه دلمو فقط به تو دادم...فکر نکن تو عالی بودی...دلم راضی نمیشد...
اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم...فکر نکن خیلی شاخ بودی...به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم...
اگه...اگه...اگه...خلاصه اگه حالا دارم فراموشت میکنم...فکر نکن واسم آسونه...
خودت راه موندن رو سخت کردی که مجبور شدم آسون برم...
رفتم چون جواب وفادری منوباخیانتت دادی...

 

هورمونی هست به نامِ هورمون "که چی بشه"
که گند میزنه به هورمونِ "اراده"

ادامه مطلب ...

شراب اشکاهم دست رنج توست بخوربسلامتیه دلبرامروزت...

ایکاش
همان آدمهایی که
نوشته هایم رامی خوانندیابرای خودبرمی دارند
و حرفهایم را
به نام خودشان می زنند!
گوشه ای از دردهایم راهم برای خود

و به نام خودشان بزنند!!!


یادم میادچه شبهابا گریه میخوابیدم به بالش مشت میکوبیدم

نمیدونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم...یه مدت بی خبربودم وآروم میشدم

تابازمیومدی ظالم تازه داشتم خوب میشدم فراموشت میکردم امادوباره روزازنوروزی ازنو

وتوتجربه بدزندگی من بودی هانطورکه آدمای خوبی هم اومدن وماندندوتجربه خوبم شدندشادآمدندوشادرفتند.

ملامتت نمیکنم توهم حق داری بدباشی نمیدونم شایدراه خوب جداشدن رونمیدونستی شایددیگه

دل شکستن واست عادت شده بود!نمیدونم قضاوت باوجدانت

تودیگه خودت نبودی توهمون بامحبت همیشگی منم گاهی مجبورم بگم بی خیال گذشته بی خیال احساسم

بی خیال عمری که هدرشد...آخه مجبورم میفهمی مجبورم خودم گول بزنم مث یه قمارباز

راهی ندارم جزاینکه بگذارم زمان خودش مشکل گشابشه بقول شاعر...

رفیق من سنگ صبورغمهام                    به دیدنم بیاکه خیلی تنهام
هیشکی نمی دونه چه حالی دارم          چه دنیای روبه زوالی دارم
مجنونم ودلزده ازلیلیا                              خیلی دلم گرفته ازخیلیا
نمونده ازجوونیام نشونی                         پیرشدم پیرتوای جوونی
تنهای بی سنگ صبور                              خونهءسردوسوت وکور
توی شبات ستاره نیست                          رفتی وراه چاره نیست
اگرچه هیچ کس نیومد                              سری به تنهاییت نزد
اماتو کوه درد باش                                    طاقت بیارومردباش
اگربیای همون جوری که بودی                   کم میارن حسودا ازحسودی
صدای سازم همه جاپرشده                       هرکی شنیده ازخودش بیخوده
اماحالا پرشدم ازگلایه                                چیزی ازم نمونده جزیه سایه
سایه ایی که بدون عشق وامید              همیشه محتاجه به نورخورشید


..حرفش را ساده گفت : من لایق تو نیستم !

اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاداوری کند یا خیانت خودش را توجیح !؟

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم ، با اشک تمام کوچه را تر کردم ، وقتی که شکست

بغض “تنهایی” من ، وابستگی ام را به تو باور کردم...

 

ادامه مطلب ...

توی ترکم ترک اغوشی که فقط برای من نبود

یکنفرازآرزوهایش گفت ودلبری کردودلی راوابسته خودکردو...رفت!

یکنفرزجرکشیدوناکام شدبزوردلکندو...اماماند!

من نمیدانم چرااین روزهازودمیگذرندحتی فرصت عشق ورزیدن راازماگرفتندومن فهمیدم کودک نامشروع درونت وشایددرونم

بعدگذشت ۱۰ماه کذایی دیگربی تابی نمیکند!!!

این ماههابرایم هرشیش شب یلدابودامابیشترازتبریکی که منتظرش نیستم بخاطرایام پیش روبه دلم بایدبگویی تسلیت دل صبورم!!!

خب لااقلش میدونم شب یلدابرات شب خاصی بوده ودراندک خونه های روشن شهردرظلمات شب چراغ خانه شوماروشن ترازگذشته بوده وحیات بیشتردراطرافیانت درجریان بودآخه فک کنم اولین شب چله ویلدات درکنارشایدشوهریانامزدت بوده وبرای هم سنگ تمام گذاشتین وتوخوشحال ترین دختراین شهربودی...

ازتومیخواهم بگذاری کودک درونم درآرامش زندگی کندکه من به اوآموختم ناله نکند!ازتومتنفرباشدوبااین حس زندگی کند...

آخرنمیدانی این آمدن این رفتنت چه بلایی برسرش می آوردوقتی که بهانه ات رامیگیردمن مجبورم بگویم مرده ای یاازاین کشوررفته ای!!!

پس باتمام خیانت ونامردی وبی وفاییت وحتی نمک نشناسی ات کنارمی آیم اگربگذاری آخراین جاده وپایانش دیداردرقیامت باشدحسن ختام این عشق نافرجام ویکطرفه...

ساعت جدایمان روی ساعت 10صبح شکسته وبی حرکت مانده هرروزش ساعت 10وهرشبش شب یلدای نامبارک بود

تمامش کن اگرخداحافظی نمیدانی لااقل بگذارساعت خوابیده دل شکسته ام رادوباره کوک کنم بگدارتارعنکبوت های دلم را

خانه تکانی کنم وبه زندگی بعدازتوبعدازساعت ۱0برسم وبرگردم مدتهاست نمیدانی قبل وبعدازساعت 10چه برسردلم آمد

10ماه بعدازاولین دیده خون بارم بعدازاولین خوردن قرص اعصاب بعدازاولین نفرینهاباخودم حساب کردم تعدادهم آغوشی هایت رابایارجدیدت وحس میکنم حتی اگردرآغوش هرکسی باشی مراهمان لحظه بیادخواهی آوردمیدانم اگردرکوچه پس کوچه های خاطراتمون عبورکنی بادلبرت وقتی دست تودست هم هستین یادمنوباهم بودن لحظه ای بیفتی وبدانی دیگردعای من نیست که همراهته بلکه...وفعلاهمین مرابس که خیال سنگین من که عذاب وجدانت روزی خواهذشدوبه همه عذابهایی که بعدازشکستن دلم ونامردی بهم کشیدی برسی خواهی فهمیداین آه منه




خسته ای ؟

دلت گــرفته ؟
دلت تنگ شده میگی کــاش بود ...
آدمای عاشق و دو فنره ی دورو برتُ میبینی یاده روزای خــوب خودت میُفتی ؟
میگی اگه اونم الان بود ماام مثل همه دست تو دست
توی این شب ســرد میرفتیم قدم زنی ....
اره یهو تمام خاطرات میاد جــلو چشمات ...
حلقه ها ی اشک چشتُ پــر میکنه ولی حیــــف حتی نمی تونی گریه کنی ....
فقط ُ فقط میتونــی یه نفــس عمیق بکشی
همیــن!
فقط میتونم بــگم گذشــت تا الان از این به بعدشم میــگذره!
بلاخــره ماام خدایی داریم .........


گیرم که یلدا هم بیاید.

شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد.
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم.
چه یلدایی؟
چه برفی؟
چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست.
همه شب سرد است.
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو


 صد سال نماز عشق می خونم ، قربه الی الله ، الله اکبر ، بسم عشق .......

 

ادامه مطلب ...