دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

تو به تک تک لحظه های من یک بودن بدهکاری...!!!


میدانم توروزی به رویای من بازخواهی گشت اماکاشکی بدونی هیچی مث گذشته نیست ومن باسپیدی های موودستانی لرزان وکمرخمیده درکنارگورستان مرده دلم ایستاده ام وهرروزبه دل شکسته ام سرمیزنم وبرایش مرثیه های تکراری کاخ آرزوهایم راکه فروریختندبه باورهایی که تبدیل به ناامیدی نافرجامی شدندهمه رابرایش بازگومیکنم حتی گاهی الکی میگویم ولش کن دیگه اون ازدواج کرده بچه داره  سرش گرمه دیگه بفکرت نیست این درست نیست که بخوایش...تنهات گذاشته له کردت آروم بگیرامابازبهونه میگیره ویگه بایدجواب گوباشه حلالش نمیکنم بایدبیادوبخاطرهمه بلاهایی که سرم آورده جواب پس بده...

خب چه فایده دیگه دیره امااین دل احمق مگه میفهمه!!!ارزون فروخته شدی بااحساست بادلت بازندگیت بازی شداما!!!

همه چی یهویی نبودمن نفهم بودم بی محلی دیدم سردی دیدم گریستم وتودیدی ورفتی اون داشت بازبون بی زبونی میگفت نمیخوادت ولی من که باورنداشتم امکان نداشت ترکم کنه بهم خیانت کنه من باورش داشتم!!!!!!!!!!

نمیدونم خنده هات این مدت حرفهات حال کردنات شیطنت هات این مدت نصیب کی شد!امااین مدت بدترین چیزهارونصیب من کردی چه بلاهای درنبودت برسرم اومد...برای ترک من بایه اس ام اس تونستی خودت روراحت کنی امابرای دل کندن من ازتوتنهایک بسته قرص برای من کفایت میکردولی نشدوزنده ماندم زنده ماندنی بدترازمرگ سکوتی مرگ بارومن افسردگی وسیگارپشت هم چوب خط نبودنت روباتیغ روی دستم میکشیدم و تنهایی خویش راباهیچی عوض نمیکردم هرروزبه قتل میرسیدم سرساعت 10صبح بدست توبه تکراراون آخرین جمله شوم که برایم نوشتی ولی حالاممکنه دیگه افسرده نباشم اماهنوزهم همه چی روباخیال توضربدر2میکنم منهای دلم...

شکستی که من خوردم بخاطرساده بودنم بخاطرمحبت هام بخاطرصبرم بود...

ساده که باشی آدم ها خیلی زود دوستت می شوند و تو خیلی دیر می فهمی دشمنت بودند ...
ساده که باشی آدم ها با همه کمبود هایشان به غرورت حمله می کنند و با همه غرورشان مچاله ات می کنند ...
ساده که باشی تو همیشه رو بازی می کنی و آدم ها همیشه بازیگران ِ پشت پرده می مانند ...
ساده که باشی اوقات بیکاری آدم ها راباسادگی ات پُر می کنند و خود در
لحظه های اندوه ، تنها
می مانی ...
ساده که باشی سادگی ات را حماقت می خوانند کسی نمی فهمد که تو از فرط ِ " آدم بودن " ساده ای ...

برای داشتنم بایدسختی بکشی همونجورکه من کشیدم بایداون زجرهارواحساس کنی..

توبه قلبم هزاران بارشکستن گریستن ومردن بدهکاری

توبه من روراستی وعشق وصداقت ج.ن دادنهاسوختن هاوساختن هاویک دنیاعشق بدهکاری!!!!!


هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم

یادم می افتد ”دلـتـنـگی”

هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !

 

ادامه مطلب ...

تقدیربی تقصیرنیست...!!!

این روزهاپرازحرفم اماچیزی برای گفتن ندارم حتی جنس حوصله ام ازشمعی دربادست که هی روشن وخاموش میشودهی کبریت میزنم که دلگرم شوم اماامان ازبادی که میوزدو...چون یادتوکه می آیدودرهوایم درقلب وگوشم درنگاهم...می ماند.

دیگراشکهایم راخودم پاک میکنم میدانم همه رهگدرندومن هستم وروزگارم!من هستم حتی گاهی که بی تاب وبیمارم خب من ازپس خودم دیگربرمی آیم  خنجری که توبرمن زدی راحالاخودم طبق عادت برقلب خودم میزنم!!!میدانی نگرانت نمیکنم امامن ازخودم هم بیزارم!!!چون توکه ازقلبم بیزارشدی...

ﻣﯿﮕﻦ ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﮐﻞ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﺯ ﮐﻞ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺨﺺ !!!...
ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ازت دارم... ؟؟؟؟؟ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ !...؟

ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻮﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺟﻠﻮﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩی وبی وفایت ﺩﺭ ﻧﯿﺎﺩ !.... ؟
ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﺍ ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺢﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ !.... ؟
ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ بهت محبت کرده واست جون داده ﺍﻣﺎ ﻣﺤﺒﺖﻧﺪﯾﺪﻩ !... ؟
ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺰ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽﭼﯿﺰﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ !... ؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻮﻭﻧﯿﺸﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ !... ؟
ﺍﯾﻦ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﯾﻪ ﻫﺎﺵ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻢﻟﻄﻔﯽ خودش روظلم این روزگاربه من رو ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻪ !...؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻭ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻟﺬﺗﺶ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ﻋﺸﻘﺶ ﺧﻮﺭﺩﻩ !...؟

اگه عرضه خودکشی داشتم چی میگفتی...هرگزکسی دلیلش رانمیفمد...

دیگه نه بارون نه یک فنجان چای نه حتی یک موسیقی ملایم دردمن رادوانمیکند!توبایدباشی تامن دستانم رابرروی گلویت بفشارم وباگریه وفریادبگویم لعنتی چرا.........................!!!!!!؟؟؟؟

من قدرتمام لحظات جدایمان ازتونمیگذرم به اندازه قلب شکسته ام واشکهای دیده بخونم...


من قلبم روباتوتقسیم کردم وهرآنچه که میشدحتی جانم راامانمیدانستم بایدبرای آن چیزی که به توسپردم توضیحاتی دهم که بدانی این قلب ظریف ازست وشکننده زودمیشکندمراقبش باش تحقرش نکن بجرم عاشقی بخاطراینکه میلرزدوگریه میکند!متاعی بسیارباارزشی بوداماقدرش راندانستی ومن هرتکه ازاین قلب شکسته رادوباره جمع کرده اززیردست وپاهای رهگذارن وتورانفرین کردم بدلیل اینکه امانت دارخوبی نبودی...

حس وحالم رامیدانی وقتی دردمیکشم وسراغم رانمیگیری این ظالمانه هست


ازمنی که سکوت کرده ام بیشتربایدبترسی تامنی که باحرفهاوکارهایم بیایم وآزارت بدم وتهدیدت کنم بترسونمت...

اینجاست که سکوت من یعنی پایان همه چیزیعنی...

 

ادامه مطلب ...

هرگزبودنم رانفهمیدی! پس مرگ مراباورکن

ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻭﺣﺸِﯽ.ﺗﻨﻬﺎﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳتم ﺩﺍﺭﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﯿﻘﺒﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﭙﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﭘﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﻩ

ﮐﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﻪ آری وآنگاه که ازبهارتقویمی بماندازمن فقط استخوانهایی که توراروزی دوست میداشت اماروحم درآرزوی جهانی دیگروروزمحشرمنتظرت خواهدماندتاجوابی برزخمهایم باشی که چراوقتی بودم مرحمم نشدی!!!منی که مرحمت بودم تکیه گاهت بودم اما...

به سکوتم نگاه نکن بغضی مبهم گلویم را گرفته که اگر بترکد دریا دریا برایت گریه دارم واگر بشکند کتاب کتاب برایت حرف دارم

به سکوتم نگاه نکن روزهایم راباتظاهربه بی تفاوتی وبی خیالی میگذرونم وشبها...دل‌ تنگم دل‌ تنگ خیلی چیزهادل‌تنگ همه گذشتن‌ های بیهوده روزها و شب های رفته تمام آن‌ چه به من گذشت و هرگز بازنگشتی حتی پشت سرت راببینی که بی توبرمن چی گذشت...
دل‌تنگ عهدهایی که ناعهد شدقول‌ هایی که داده نشدقرارهایی که فرار شدتمام چیزهایی که می شد باشه و هیچ‌ وقت نبود
تمام بودن‌ هایی که نبوددلتنگ اونایی که دل شون برای من هیچ‌ وقت قد من تنگ نشدو دلتنگ فردای دوست‌ داشتنی‌ ای که بی تو هرگز شروع نشد ...

فک میکردی میشه یک رابطه عاشقانه تبدیل به رابطه ای خواهربرادرانه بشه این ازمحالات بودقلبی که عاشق ومجنون وشیدایت بودحسی جزاین داشته باشد!!!میشد جداشدتاابد...وباخاطری خوش ترکم میکردی پایانی بهتربرای دک کردنم میافتی اماتوازدری واردشدی که نقطه ضعف یک عاشقه احمق مث من بود...

وای وامان ازآن روزشوم ساعت 9ونیم صبح روزیکشنبه من بتوصبح بخیرگفتم وبی خبرازهمه جاتوگفتی که داری ازدواج میکنی دیگه مزاحمم نشو!!!!!!!!!!ومن آیامزاحمت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه من مردم ودم نزدم چه برمن آن لحظات گذشت وبعدآن شایدسختی اش مث جان دادن وشب اول قبربودومن بعدازآن دیگرخودم نبودم...

حالا بهت دوباره یادآورمیشوم ﯾﺎﺩﺗﻪ

ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩم تکیه گاهت شدم خودم فدات کردم

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ پرﺭﻧﮕﺘﺮ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﺸﻘﺖ ﺭﻭاحساست روتقدیمش کردی ﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ نگه نداشتی نمک خوردی و...

البته این زندگی خودته امابخاطرش ببین زندگی مرانابودکردی این جنایت بود

خوشبختی بهرقیمتی!؟من هرگزسدراهت نمیشدم اگرازهمان لحظه اول حقیقت رادرست میگفتی شایدکمی گریه امابرایت آرزوی خوشبختی میکردم و...ولی اکنون ...آهی کشیدم که شایدباگریه هایم وفریادهایم درآن لحظه شوم عرش خداهم لرزیدآنقدرگریستم تاچشمه اشکم خشک شدن آنقدرمشت به دیوارکوبیدم وبه سینه ام کوبیدم که بی هوش شدم اون لحظات گیج ومنگ بودم وباورم نمیشدکه کاخ آرزوهایم فروریخته باشدومن به توعشق وباورهایم به احساسم به خدایم به زندگیم به همه وهمه چی کافرشدم ومن دیگرخودم نبودم...

ازکیک هاوپاستیل هاازعطرهاوماشین اصلاح ازکفش ولباسهاازهمه آنچه که بتومربوط میشدبیزاربودم ازرنگ صورتی ازاردیبهشت لعنتی ازکلاسهای آشپزی ازبافتنی هاوحسابداری ازاتوبوس هاوکافی شاپهامتنفرم ...

ببین درده هنوزهم تازه هست ودلم که حالیش نیست ونمیتونه درک کنه دلیل رفتارات هاروآخه این دلم پراست اززخمهایی که مرورزمان نتهاالتیامی نشدبرآن بلکه تازه ترشدن ...همه اون احساساتم گریه هایم سوختن وشکستنم هایم برایت بازی بودوتوبی خیال ترین دخترروی زمین دیدی که میسوزم امارفتی وشعله آتش درونم رابیشترکردی...تومث همون آدمایی هستن که دارن حکم بازی میکنندوتازه آخربازی میپرسندحکم چی بود؟آری رفتی...


افکار جورواجور به ذهنم میاد، این آدمایی که اینطور رفتار میکنن اصلا دچار عذاب وجدان میشن که با یه بنده خدایی چطوری رفتار کردن؟ اصلا چطوری میتونن روزگار بگذرونن؟ حالا اون بنده خدا هم همون کسی بود که یه وقتی داشتن عاشقانه ها واسش می سرودن! خب مگه عشق تاریخ مصرف داره. نمیدونم! حس و حالی که من نسبت به عشق دارم شاید با آدمای دیگه متفاوت باشه، شاید بعضی ها باشن بعد یه مدت از این حس خسته بشن ولی واسه ی آدمایی مثل من یه چیزی مثل پله پله تا آسمونه که هر چی میری بیشتر دلت میخواد بری تا به عظمت عشق برسی...! (یاد کتاب پله پله تا ملاقات خدا افتادم از دکتر عبدالحسین زرین کوب)

نفرین نمیکنم این باراماسوالی دارم؟چگونه دلت آمدبهارم زمستانم باشی؟چگونه توانستی منواینهمه آزاربدی؟رنج کشیدم کنارت اون اواخر.وبعدازآن جان کندم ازاون همه بی مهری ونامردی ات مدتهافکرمیکردم بازیچه شدم تحقیرشدم توفقط نظاره گربودی!!!باتمام دلهای شکسته دنیاتمام مدادرنگی های کودکی ام تابه امروزباهرنفس درآخرین روز نوشتم دوستت دارم ومیمیرم برات اماترکم کردی ولی اینک فقط بایک حرف ساده میگویم ازتونمیگدرم ودوستت ندارم نامرد...خیلی بدی خیلی بی وفایی!!!

خیلى بده احساس کنى مثل دارویى فقط وقت نیاز ازت استفـاده کنندیا سراغی ازت بگیرند

آدمــها کنــارت هستند . . .تا کـــی ؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . . .کدام روز ؟وقتی کســی جایت آمد !دوستــت دارند . . .تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !
نه ! . . .فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود . . .و این است بازی باهــم بودن ! .

 

ادامه مطلب ...

میخواستم یادت رابسوزانم اماخاکسترش مراسوزاند!

دلهره! دلهره!فرو ریختن؟آوار؟آواردلم...دلی ازجنس سادگی دلبستگی خستگی گاهی تنفرگاهی سکوت شایدفریاد!فریادی ازجدایی بی گناهی شکستن های تکراری فغان ازیک سال و5ماه بی قراری اشک وآه نفرین سوگواری

میخوام دنیاروزیباببینم مث اون روزاکه بودی وگاهی بچه گانه باهام حرف میزدی همیشه فک میکردم قلبت هم مث قلب یک کودک پاک وصادقه!!!ببین منووقتی پای تودرمیان بودهرچه ازتوبودمن حفظ کردم حتی پوست آدامسهایت حتی تارهای مویت هرچه دستت باآن تماس داشت من برای خودم یادگاری حفظ کردم ومن جعبه ای بزرگ ازیادگاریهایت دارم که شایدازدیددیگران ارزشی نداشته باشدامابرای من هرکدامش تداعی خاطره ایست هرچندکه گاهی میخواستم خودم راباآنهابسوزانم تاراحت شوم امانتوانستم...ومن می اندیشم 

ازجایی شروع کردیم که توداشتی دردهایت راپایان می دادی ونمیشدومن ازهمان لحظه شروع آمدم وپایان دردهایت شدم وسرآغازقصه تلخ دلبستگی به تورارقم زدم ومن سوختم تاتوآرام بگیری ومن فداشدم تاتوراه خوشبختی رابیابی ومن مردم روانی شدم مجنون عاشق واله شیداسرگردان بیمارتبدارودل شکسته ولی تواحیاشدی وازجان من گرفتی وخودت رانجات دادی دست مراپس زدی مث قلبم ومن شدم تنهاترین آواره مجنون بی جان وآواره بی دل وسنگ بی اعتمادوسرد!!!رسواوترد...

سوختم وساختم تابدین جارسیدم نوشتم وقافیه هادرنبودت ساختم وبرطبل رسوایی خودنواختم اماهرگزنامت راچهره ات راقلبت رانشان کسی ندادم...من که میگویم من نیستم اون انسان سرزنده کنارتومن هیچ نبودم وتوهمه چی بودی ومن باتوبودم وتوباهمه جزمن!!!

بزرگترین هدیه ای که من بتودادم آرامشی بودکه چه بامن چه بعدمن نصیبت شد...زمانی بودکه برایت وقت میگذاشتم چه باتوچه بعدتو.قسمتی اززندگی ام رابتودادم که هرگزبازپس نگرفتمش چه باتوچه بعدازتو...خوب اینهابس نبودکه رفتی ودرکمال ناجوانمردی جانم راگرفتی!!!مگرمن اعتراض کردم بخاطررفتنت؟من سدراهت شدم؟پس چرامدتهابااحساسم وجونم بازی کردی

ببین درسکوتی محض دیگرشکایت بتونکردم وفقط خداروشاهدگرفتم ...

عاشق روزهایی هستم که گاهی مهربان میشدی ودلیلش رونمی فهمیدم ومیلرزم ازحرفهایی که شنیندشان درآخرین جملاتت مرابه نابودی کشاندومیسوزم ازبی خیالی هایت راهرگزنپرسیدی که بعدازتوبرسرم چه آمد

از یه جایی به بعد به خودت میگی...
اصلن چه دلیلی داره به کسی بگم حالم بده ؟
اونا چیکار میتونن واسم کنن...
جز گفتنِ یه الهی بمیرم ،
جز گفتنِ یه ناراحت نباش میگذره ...
در روز اونقد می خندیو میگی وای ...
من چقد خوشحالم که خودتم باورت میشه
واقعن حالت خوبه اما شبا
وقتی سرتو میذاری رو بالش میگی نه !!
اونقدرا هم خوب نیستم .
کم کم گریه کردن یادت میره ،
میریزی تو خودت ؛
چند وقت بعد میبینی دیگه نمیتونی ...
سره یه موضوعِ کوچیک گریه میکنی ،داد میزنی ،
میگی چه بلایی داره سرم میاد ؟
به خودت فُحش میدی ، میکوبی به درو دیوار، همه بهت میگن چته ؟
تو که اینقد ضعیف نبودی !!
توو دلت میگی ...!
اونقد قوی بودم که دیگه ته کشیده ...
تمومِ افکارم ، باورام ، احساسم ،
حتی خودمم دیگه ته کشیده ...


 

ادامه مطلب ...