مراببخش ای دلبرازیادرفته
مراکه کودکانه تراازخودراندم
مراکه ترادرمرداب وجودم غرق کردمت
منی که به آخرجاده نمی اندیشیدم ببخش
وخلاصم که ازاین عذاب وجدان وزجرابدی ام
میدانم خواسته بزرگی است ولی منوببخش
مراببخش
مراببخش تویی که اومدی توی زندگی من نتونستم حقایق زندگی ام رابتوبگویم ...حقیقت های تلخی که نمیشدبهت بگویم من دنبال حس خوب بودم وتواین حس رابه من دادی ومن گذشته ام فراموش کردم اما...مراببخش وازمن بگذر
تقدیم به عشقِ لعنتیِ زبان نفهم ...
می میخورم یک پیک مانده تا ته شیشه
می میخورم دردم رسیده تا خود ریشه
یک پیک مانده تا به مستی و سبکبالی
میبینمت در اشکایم غرقِ خوشحالی
با مستیام این شب را سحر کنم بی تو
من مُستم آمادهام سفر کنم بی تو
یک پیک مانده تا ته مستی فروپاشی
تردید دارم تا ابد منتظرم باشی
یک پیک مانده تا سیاه مستی و بیهوشی
یک پیک مانده تا فراموشی فراموشی
هی پیک میریزم دوباره پیک میریزم
با یک خشابِ قرصِ خوابِ ریخته رو میزم
یک پیک مانده تا بمیرم تا تهِ کارم
بانوی خائن تا ابد من دوستت دارم
پر میکنم با اشک هایم پیکِ آخر را
دنیا فراموشش شده این مردِ آذر را
لب را گذاشتم بر لبت رو صفحهی گوشی
امشب تن دادم به تمرینِ فراموشیم
میبوسمت با مزهی ویسکی و با فریاد
میبوسمت اصلن مهم نیست هرچه بادآباد
این بوسهات شد مزهی این پیک زهرآلود
باور بکن این انتهای قصهی من بود ...
"ساسا" ادامه مطلب ...
به احمقانه ترین شکل ممکن،
دلتنگ زنی هستم
که هیچ خیابانی را
با او قدم نزده ام...
اما او
در تمام خاطرات من راه می رود !
مراببخش ای دوست تهی ازهمه چیزوهمه کس دستانم خالی وقلبم مالامال اندوه وحزن وپشیمانیست ویه دنیادلتنگ...خسته ام خسته وقتی که میبینم هیچ چیزدرست نمیشه...
اسکارلت: من هیچوقت در زندگی آدمی نبودم
که قطعات شکسته ظرفی را باحوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم
و بعد خودم را فریب دهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست، شکسته
و من ترجیح می دهم که در خاطره ی خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم
تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمانم ببینم.
بربادرفته
گاهی بی هیچ بهانه ای کسی را دوست داری، اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی، یکی را دوست داشته باشی...!
ما همیشه،
یا جای درست بودیم در زمان غلط،
یا جای غلط بودیم در زمان درست،
و همیشه،
همین گونه همدیگر را از دست داده ایم...
ادامه مطلب ...
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﯽ میکشم!+
خـــــــــــــــــــــــــــدایا
جـــــواب اشـــــــکهــاے
چشــــــــــــــمانـﻢ را
ﺍﺯ کـــﮯ بگیــــــــــــــرم؟
ﺍﺯ کـﮯ شاکـﮯ بــــــاشم؟
ﺗـــــو یــــــا خــــــــــــــــــــــودم؟؟
ﺧـــــــــــــــــــــــــدایا
وقت شکــــستن دلـــــ♥ــم
کجــــــــا بــــودے؟
ﺑ
خــــــــــــــــــــــــــدایا
ﻣــــن که ســـــــــــــــاخته،
دست خـــــــودت بــــــودم...
به کــــــــــــــــــدامین جـــــــــرم
اینــــــــــــــــگونه به تماشــاے
آب شــــــدنم نـــــشستــﮯ؟
سکوت کمر فکرم را شکست…
خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…
اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…
آن هم به زبان خودشان…
خسته ام ....+
نرم نرمک میرسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار ، خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش به حال غنچه های نیمه باز . . .
امسال هم تموم شدبی انکه زندگی تغییری جزسرعت حرکتش بسوی مرگ بیشترمیشودچیزی محسوس نبودبرایم ...سرعتی که قبلابوی زندگی راداشت ولی اینک لحظات غمگینی راتداعی میکند...میدونی که تنهانیستم وتوهم تنهانیستی وماهمه بهم خیانت میکنیم وبعدفریادمیزنیم تنهاییم...عجیب است مگه نه!!!تمام سهم من ازتونوشتن پستهای گاه بگاهی شایددوتادرماه من احساسم راخلاصه کرده ام به همین دقایقی که مینویسم ودیگربعدازآن فراموشت میکنم فراموشت میکنم تاببخشمت فراموشت میکنم چون میخواهم دیگربوی مرگ راحس نکنم بوی زندگی رااستشمام کنم...بله اینکه توهرکاری کردی هربلایی سرخودم وخودت آوردی مقصرش من بودم چون میدانستی طاقت جدایی ازتوراندارم پس به انواع حیله هامتوسل شدی تابدون اینکه من ناراحت بشم بری اززندگیم!!!خب امانشدچون من مثل کنه ای به قلبت پیوندخورده بودم پس مراااشیمی درمانی کردی ومن ....
مهم نیست دیگرچه کردی بامن امامن نگرانم برای رهایی ازمن باخودت چه کرده ای ....
بگذریم ناسلامتی داره عیدمیاد...
خداوندا ! در این آخرین روزهای سال دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال
رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان، هر کجا زخمی هست مرهم، هر کجا
نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق، جای آنرا فرا گیرد
“سال نو مبارک”
ادامه مطلب ...
بازمینویسم وبازمی سوزم میگریم وشمعی روشن میکنم...دوباره اومدسالگردجدایی منوتوومن دوباره بی انگیزه وسست نسبت به تمام دنیابتومی اندیشیدم ویادت راگرامی داشتم مراسم خیلی ساده
گاهی میگم خدایا!خسته تر از آنم که ناله ای کنم یا گله ای...!؟ میگویند مرگ حق است؟حقم را می خواهم...!!!!!خواسته ی زیادیه؟!!امابازتوبه میکنم ازناشکریم
دیگه بریدم ....چی بایدبنویسم ای عهدشکن ای بی وفامیگذره روزگارامااین دل احمق من ازت نمیگذره آخه عذاب کشیدلال شدسکوت کردوسوخت...به حرمت آنچه که بین مابودروزی فقط مراسمی ساده واسه درگذشتمون برگذارمیکنم وشمعی میسوزدتاوقتی هق هق من بپایان رسدوشایدعمرمن... منی که سپربلات بودم اماتوبی تفاوت ازم گذشتی چه بگم ازاین همه نمک نشناسی
نخواهدبودونخواهددیدبرماچه میگذرد...ودل بسوزدواین بیهوده سوختن من راکس نخواهددید...بذارمراسم رامث همیشه بی دعوت ازخلایق بگیرم کسی باخبرازحال من نشود...فقط وفقط دست نوشته هایی ازمن باقی میماندازاحساس این روزهای من...نمیدانم این سناریوی خاطرات توکی به انتهامیرسداماآخرجاده چون سرابی مرافریفت ومن به هوای چیدن سیب سرخ آرزوهایم ازهمه خط قرمزهاردشدم وازبهشتی که ساخته بودم ازاحساسم بتوبه جهنم روزگارنامردتوپاگذاشتم وجهنم توسردترین جهنم احساسات یک انسان بودهرچندکه سوختم لطمه خوردم اماقطبی ترین منطقه دنیارومیشه دل تونامیدومن اینوحالاخوب میدونم تداومی توراه منوتونیس تفاهمی نیست وتفاوت است میان خواسته های ما...اززندگی چیزی جزکوه به کوه وآدم به آدم میرسدرانمیتوانم برایت عنوان کنم ...بازدوباره فکرتوبازدوباره ادامه فکرتویادتووغم زدست توعاشق نیستی ک بفهمی عاشق باشی حالتت اینه نمیشه گذشت ازخاطرت هرچندتلخ هرچندکه جان گرفتی ودل شکستی...
این را برای کسی مینویسم, که روزی دوستم داشت ، به حرفهایم ، به عشقم به احساسم ، احترام, میگذاشت, برای کسی مینویسم که روزی نگرانم بود, روزی دلتنگم میشد, اما با آن همه نگرانیها ، حرفها, واحساس , تنهایم گذاشت تنهای تنها, ومن با تمام وجودم شکستم, ومن باتمام احساسم باتمام عشقم درخودشکستم, خورد شدم, ولی حتی کسی صدای شکستنم رانشینید, حتی کسی صدای خوردشدنم رانفهمید, درخودم شکستم مثل همیشه, امشب میخواهم بنویسم, امشب میخواهم بنویسم, از تمام شب های تنهایم ،می نویسم, ازتمام شب هایی که بیهوده انتظار, ازشبهایی که انتظار دستهایی میکشیدم, که بی منت اشکهایم را پاک کند, مینویسم تا همه بداند, شب هایی راکه با هق هق گریه هایم گذشت, می نویسم تا بداند حتی , کسی نپرسید ازدل من ، ازسکوت من, همش سکوت بود, و... منو شبوتنهاییام , می نویسم برای خودم ، برای تنهایی دل خودم...
ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﻢ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺁﺧﺮ ﻋﺸﻖ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﯼ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﻂ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﯿﺮ ﺷﺪﯾﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﻓﺘﺮ ﮐﻬﻨﻪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﯽ ﻫﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺭﻭﺯﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﻢ ﻣﮕﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺗﻮ
سالروز نبودنت مبارک. بی من بودنت... با او، او، او...بودنت. نخواستنت... رفتنت... عاشقانه رهاکردنت... ندیدنت...وعده هایت...ارزوهای محالت... سالروز نادیده گرفتن عشقت مبارک...همه و همه... سالروز ازبین بردن ارزوهای شیرینم مبارکت باد... کشتن احساساتم مبارکت باد... قهرمان!!! بازوان قوی داشتی؟ یا دل سنگی که توانستی یک شبه... هرچه که بودی...ضربه ات کاری بود... ضربه ای به بهای زندگی ""..
ادامه مطلب ...
آدمهای که امروزقدرشناس محبتت هستند؛فرداطلبکارمحبتت"!آدمهای که تو رابا تعریفهایشان به عرش میبرن فردا سخت برزمین میکوبند"!' ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ اﺯ اﻳﻦ اﺩﻣﻬﺎ ...ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ....
خسته ام اززمین خوردن های پی درپی ازشکسته شدن قلبم میترسم وبیزارم ازعشقی که جازدوپشیمون نشد...ومن باهرآهنگ غمگینی گریستم ومن وقتی رفتی حرفی نزدم وازگریه سبک نشدم وشروع به نوشتن کردم سوال جوابت کردم وگلایه وناله آری این قصه یک مردبودکه ازخودگذشت تابتوسخت نگذره دیونگی کردومردونگی کردگذاشت همدمش جونش بره باکسی که دوستش داره وسدراهش نشد
دوستت داشتم ، همین برایت کاقی نبود!که من عاشقت شدم جان دادم گریه واسم کم بودمردم وزنده شدم...
حیف از جوانیم که با درد و غم گذشت... این نه قابل محاسبه است نه قابل شمارش ، حتی نمی توانستی میزانش را تخمین بزنی !
بی انتهابود تا وقتی بودی وبودم تا وقتی هستی وهستم، هست به امتداد زندگی …اماتوزندگی راازمن گرفتی واین غیرقابل جبران بود
خودت
میدونی درمقابل آزارواذیت های توونخواستن هاوبی محلی هایت چه قدرصبرکردم
وبازهم کنارت بودم ومراقبت فقط توی دلم بهت حق میدادم بخاطریکسری
مواردتوزندگیت برخوردت اینجوری باشه امالحظه ای که واقعاکاردبه استخوانم
رسیدسکوت روبهترین راه دیدم درمقابلت وباهزاران دلیل وامااگروترس ازآینده
بیتوساکت شدم وپناه بخدابردم ازشرتوووووو...
عاشقانه می گِریَم…عاشقانه می خندم…عاشقانه می نویسم…و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…وتوهمچنان بیتفاوت وبی خبر!!!!!!!!!
چه قانون نامردیه " واسه شروع یه رابطه هر دو طرف باید بخوان ولی واسه تموم شدنش همین که یه نفر بخواد کافیه!
میخوام ازت سوالی بپرسم اگه من بتونیازداشته باشم وکمک ویاری توروبخوام بایدچه کنم !!!من عمری یارویاورت بودم اماتوچطوری میتونستی یاوروغمخوارمن
عاشق بودن و تعهد داشتن رو کسی یادم داد که نه پای عشقش موند نه تعهدش...!این حاصل چیزهایی بودکه تودرمقابل خوبی هایم پرداختی ومنم واین داستان تکراری شکایتهای بی پایانم ازدنیای نامرد.
من چیزی نمی بینم آینده روشن نیست من کوربودم حتی درروشنی روزومن وقتی تورونداشتم تازه دنیابرام روشن شدوتوسیاه ومن ...
حاضرم همه چیزم وبدم تااحساساتم بمیرن وبحالت اول برگردم به اون روزی که اصلانبودی
همه چی بدتموم شدنتونستم باخودم کناربیام چراتواینجوری کردی خونه ودلم وویرونه کردی فکرمیکردم ازتوپاک نرومهربونتروباوفاترنیست تودنیاچقدرابله بودم توتمام این مدت توخواب بودی ومن نتونستم بیدارت کنم شایدساده نباشه بگم میخوام ازت دل بکنم ودیگه دوستت نداشته باشم اماهرکاری میکنم نمیشه توهنوزهم برام بهارهستی سردوکویری...
من این زجرکشیدن ودوست دارم این حال ناخوش رودوست دارم هرگزجلوراهت ونگرفتم تواختیارداری هرکاری دوست داری بکنی تونمیتونی اسیرباشی میتونی ضربه بزنی واین قلب وبشکنی من خودخواه نیستم واین عشق وواسه خودم نمیخوام تومیتونی انتخاب کنی من اگه دارم میسوزم چون خودم انتخاب کردم وفک میکردم توبایدمث من وپابه پای من باشی
عهدی بسته شدوتوشکستی این عهدی بودکه من باتوبستم اماتوکه پابندنبودی توهم حق انتخاب داشتی من زیادی وابسته وعاشق بودم من مث یک بیماری که توداروش بودی اماحالاباین تحریم هاتوهم نایاب شدی خب منم اهل بازارسیاه وبازارآزادنبودم کاش منم مپ توآسون میتونستم بگذرم وبرم اماعیب ازمنه خودخواهه بایدطلاق میدادم توروازیادم
توبی رحمی ونامردخوب اشکالی نداره مگه بده اینجوری بودن اینم مدل توست توراحت بااحساسم بازی کردی خب بازیگرخوبی هم نبودی من تماشاگربدی بودم
اگه دلگیرم ودلتنگ اگه گریونم اگه مجنون اگه متنفرم ازت همه ایناواسه من لذت بخشه این همه دردمنوازپادرنیاوردبخودم امیدوارشدم پوستم کمی کلفت ترشده امادلم نازک تر...
وقتی میخوای یه رابطه رو به هم بزنی خوب به هم بزن …اما لگد کوبش نکن …اما داغونش نکن …با احساسش ، فکرش ،
اعتمادش و غرورش بازی نکن …چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه ...تا سال ها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه
و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه ...حتی برای یه دوستی ساده ...!واین بخاطردل نازک منه که بتارمویی وصله
یادم که نیستی
دوستم هم که نداری
فراموشم هم که کرده ای
پس چرا من باز هم هر شب برای تو می نویسم ؟!
توسرگرم عشقی دیگری همان عشق اولت شایدومن همچنان مینویسم برایت اما
ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﻢ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ تونخواهی ﻧﻔﻬﻤﯿﺪمیدونم! ﻓﻘﻂ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪ .… ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ
ادامه مطلب ...
به اول رابطمون می اندیشم وبه میانه راه وبعدازاون به پایانش...چقدرتفاوت بودوتناقص بین حرفات وکارهات!!!
چند ماه اول خیلی خوب بود... میگفت از ته قلبش دوسم داره...وقتی میگفتم منم همینطور باورش نمیشد... میگفت به قیافت و طرز رفتارت نمیخوره که انقد زود بگی دوسم داری...میگفت داری مسخرم میکنی... میگفت تو قیافت خیلی مغرورِه...ولی خبر نداشت که من واقعا عاشقش شده بودم...گفت بهش ثابت کنم...گفت اگه بهم ثابت کنی زندگیمو بهت میدم....تو چند روز بهش ثابت کردم که عاشقشم...واقعا بهش ثابت شد.... اونم تمـــام زندگیمــو ازم گرفت با رفتنــش... تو این دوره هرکی بفهمه دوسش داری خود به خود ازت زده میشه و میره سمتِ کسی که بهش محل نمیده...
لعنت به هر چی عشق و عاشقی ِطوری زندگی کنید که عاشق نشید به هیچ کس وابسه نشید
که هیچ کس واستون چندان مهم نباشه وقتی یه نفر واستون ارزش پیدا کرد کوچیک ترین رفتارای اون می تونه تا عمق دلتون رو بسوزونه لعنت به عشق و عاشقی
فک نکن من ازشکست عشقی رنج میبرم نه من ازاعتمادی که بتوکرده ام شرم سارم من ازفروریختن این باورهاسخن میگویم من ازاینکه نمیتونم رفتارت وببخشم سخن میگویم حتی اگربخاطرعلاقه ام %1 توروببخشم امارفتارهات ونامردیت ونمیبخشم ...تومنوتنهاگذاشتی توبدترین حال وروز...عشقت بودم وحسم نکردی ودرکم نکردی
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﻢ ﺩﯾﺪ
ﺩﺭ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖِ ﻇﺎﻫﺮﯼﻧﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﮐﻤﺘﺮ ...
میگـــن واسه آرامــش خـــودتم که شـــده ببـــخش و فــراموش کن,
ولـی وقتـــی از کســایی که توقــع نـــداری میــرنجــی،
هــر چقـــدر هـــم که بخوای ببخــشی و فــراموش کنــی نمیـــشه،
انگـار داری خــودتو گــول میـــزنی,وقتـــی از یـــه دوســت میـــرنجی,
حتــی اگه بگـــی بخــشیدی یه چــــیزی ته دلــــت میمـــونه,
کیـــنه نیـــست... یه جــای زخـــــم...
یه چیـــزی که نمیـــذاره اوضــاع مثل قبــل بشــــه،
هــر چقدر هم که تلاش کنــــی،خودتو بزنی به اون راه و بگی نـــه ...
بی فایـــده ست ,
یه چیزی این وســـط از بیــــن رفتـــه و جای خــالیــــش تا همیـــشه درد
میکــــنه , یـــه چیــــزی مثــــل ""حـــــــــــــرمـــــــــــت""
ادامه مطلب ...
مرا که میشناسی؟! من خودمم... کسی شبیه هیچکس! کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی... شبیه شعرهایم هستم، شاد، گاهی غمگین، مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام... شبیه باران پاییزی؛ از فاصله ها دور و به عشق نزدیک...!
تلخ است باور نبودن آدمهایی که ادعای ماندن داشتند و سخت است امروز باور آنهایی که ادعای ماندن دارند ...
ادامه مطلب ...
سلام به "آنها" که همیشه هستند...
آدم هایی که عجله ندارند.
"آنها" که «گوش» هستند.
"آنها" که هوای گفتگو دارند.
"آنها" که کلمه به کلمه با تو هستند.
"آنها" که وقتی تلفنی با آنها حرف می زنی مرتب نمی گویند:«باشه باشه»،که یعنی خداحافظی.
"آنها" که بلند می گویند: دوستت دارم.
جانم در می رود برای "آنها" که نیمه راه نیستند. نیمه تمام نیستند. پلاک موقت نیستند. یک روزه نیستند.
"آنها" که مدام هستند.
"آنها" که جنس روابط شان همیشگی است.....
سلام به "آنها" که تمام نمی شوند. . .
ســـــلامتیه کــسی که نمــیشناســــه منواما نوشــــته هامو میــخونـــــه تا از درونــم با خــبر شه و زیرش نظر میــزاره
نه واســه اینکه خوشــش اومــده واســه اینــکه بهت بفهــمونه که تنــها نیــستی سلامتیه همه ی شما دوستایه خوبم
دارم مینویسم بی اختیارداره حرف هاچون بغض ازچشمم ازدلم بیرون میزنه
ما یه عُمر عادت کردیم ، واسه چیزائی که می خوایم و بهش نمی رسیم فاتحه بخونیم ..
وقت خودم را بیهوده تلف توضیح دادن هااتفاقات برای توکردم ؛ احتمالا فقط آنچه را که دوست داری بشنوی، میشنوی امادوستانم دراینجاهمیشه هستندومیبینندوقضاونشان درموردمامعمولاعادلانه میباشد
آدمهای این روزها"همانند هوا شده اند"گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود"گاه آنقدر آلوده که نفست می گیرد"...
باخودم قرارگداشتم دیگه تاابدهیچ ارتباطی باتونداشته باشم وجواب زنگهاواس ام اس های احتمالیت راندهم وحسرت دیدن وشنیدن من بردلت بماند!!!نه اینکه سرگرم کسی هستم یابی تفاوتم نه من ازعشق به توبجنون ودیوانگی وخودکشی رسیده بودم امااکنون تنفرم ازتوبیش ازحداست ازتویی که جایی که بایدمیبودی ونبودی ازتویی که آینده راوعده دادی که شایدروزی همون هوووش توچولوی من بشی(هوووش اوچولو)چیزی بودکه اسم توبودبخاطراون که مث یک سنجاب یایک خرگوش کوچولوشیطون وسرزنده بودی واصطلاحی ازشخصیت کارتونی بود....
بهرحال این همه اسراف محبت کردم وجوابش روبانامردی دادی ومن فهمیدم نیش عقرب نه ازره کینه است وتوبیوفایی وبی احساسی درخونت وجونت ریشه دارترازاون چیزیست که بشه لمس کرد.
من عاشقانه میرم کناروبادردام کنارمیام دیگه کاری بادنیاندارم وقتی دنیام توبودی وخیانت کردی من دل ازاین دنیاهم کندم
سهم من ازتوهمین وبلاگ ونوشتنه مینویسم که همه منه رسواروبشناسند
اولین ضربه ی زندگی را از کسی خوردم که بیشتر از بقیه بهش اطمینان کردم این است رسم روزگارنامرده
من همونی بودم که تاغصه ات میگرفت تامشکلی داشتی تادلت میگرفت کنارت بودم.هیهات ازمن که لحظه بیداری تالحظه خواب بتومی اندیشیدم وبرای خدایم شریک آورده بودم این کفرمن بودوتقاصش راپس دادم باازدست دادن تو!!!خدایم مراببخش این سزای من بودکه اوراازتوبیشتردوست میداشتم ومن احمقترین عاشق روی زمین بودم هیهات ازاین جسارت!!
منتی نیست هرچه من کردم واسه التیام دل خودم بودونداشتن کمبودی ازجانب من امابهرحال اگرروزی بدانی من برای داشتنت چه هاکردم برای لبخندت برای راحتیت چه پل هاپشت سرم خراب کردم طاقت نمی آری ازاین همه جفابهم
این مدت که نبودی چقدرنامت راصدازدم وازخداخواستم که بیایی که چقدروقتی ناامیدبودم میگفتم دوستت ندارم نامرد.
کبوترجلدم نبودی وپای فرارازمنوداشتی ومن دیگراجباری ندارم ودل من کبوتری نیست که چوازبامی که برخیزددوباره بنشیند
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ . . .
ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣـــﯽ ﺳـــــﺎﻝ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺗـــﺎ ﺍﺑــــــﺪ . . .
ﻣﻮﺍﻇــﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷــــﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺍﺕ ﮐــــﻨﻢ . . .
میروم. . . .
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . . .
نه. . . .
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑماند. . .
از اضافی ﺑﻮﺩﻥ خسته ام..
من چه ساده ام! که گمان میکنم اگرنباشم دلى برایم تنگ میشود.. اما
حقیقت این است.که... اگرنباشم ، فقط نیستم... همین...!
ادامه مطلب ...