چهارمین نشانه سکته نیز مشخص شد: زبان
هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: لحد
خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت...
چهارمین نشانه سکته نیز مشخص شد: زبان
هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: لحد
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
ویا ازروی خود خواهی فقط خود راپسندیدم
اگر ازدست من در خلوت خود گریه میکردی
اگر بد بودم وهرگز به روی خود نیاوردی
اگر تو مهربان بودی ومن نامهربان بودم
برای دیگران سبز وبرای تو خزان بودم
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی اززبان من
اگررنجیده خاطر شدنگاهت ازنگاه من
گناهم را ببخش...
بجای توباخودم حرف زدم وحلالیت گرفتم...امانه من نه خودم! ونه هرگزتوروهم نمیبخشم
لعنت به تولعنت به من
ادامه مطلب ...
( روزی که آدمهای بزرگتری ، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم )" (نیکی فیروزکوهی )و.......(بهار)
ادامه مطلب ...
خواستــم درباره خود چیزی گویم!! دیدم نگفتن بهتــر است!! آنکه با من نمیماند همان بهتر که نشناسد مرا... آنکس که میماند خود خواهــد شناخت
امروزبارون شدیدی میباریدومن رفتم بیرون واسه خودم خرید...نامردهرجامیرفتم ازت خاطره دارم حالم بدترمیشه وقتی بیرونم لعنت به این بارون یاده آهنگی که زیربارون باهات خوندم افتادم...
ومن به خاطراتمون بیشتراندیشیدم...
باهم شرکت اولی که کارمیکردیم شرکت بسیاربزرگی بوداماتوواسه رابطمون حساس نبودی اماازوقتی که کارت روعوض کردی توشرکت کوچیک باتعداداندکی کارمندکارکردی تغییرکردی وترسیدی من بهت به محل کارت نزدیک بشم حتی زنگ واس نمیدادی...
شایدازاعتمادزیادبهت نمیتونستم قبول کنم توداری بهم خیانت میکنی اماته دلم فقط میترسیدم که نسبت بهت بی اعتمادبشم واسه همین افکارپریشونم ودورمیریختم به خودم دلداری میدادم...
نمیدونی وقتی سردشدی چه هراسی داشتم که نکنه خطایی کردم چقدرخودم عذاب دادم!عذاب کشیدم عذاب کشیدی تابحال؟شده ۲ماه ۱۰کیلووزن کم کنی!شده شب وروزنخوابی شده گریه کنی اینقدرکه چشات تاربشه ضعیف بشه ماههاخودم زندانی میکردم ...اماباااااازم نفهمیدی...
چه لحظات شیرینی بودکنارتوبودن شادبودیم وبی غم،صبح به محضی که ازخواب پامیشدم اولین چیزی که به ذهنم میومدیادتوبود!پس گوشی روبرمیداشتم اس میدادم وصبح بخیرمیگفتم،اگه نمیگفتم توزنگ میزدی نکنه خواب بمونم.همیشه سرساعت خواصی باهم صحبت میکردیم،من همیشه منتظرتوبودم هنگامی که توخواب بودی من بیداربودم هنگامی که توتب داشتی من بیماربودم حالاتودیوارشدی من بیذاربودم!هرگاه که جایی میخواستی بری من کنارت بودم چون نگرانت بودم حس میکردم بایدازت مراقبت کنم...........!!!!
بی صدا امدی بی انکه من بدانم
و بی اجازه ماندی
بی انکه من بخواهم
اما اکنون که با ذره ذره وجودم
ماندنت را تمنا می کنم
قصد سفر داری؟
ای مهمان ناخوانده قلبم بمان
بمان که به ماندنت سخت محتاجم.
سخته میدونی شایدبه عشقت نرسی امانتونی حتی یک ساعت ازش دورباشی سخته دل ببندی به کسی که مث آب خوردن دلت ومیشکنه سخته کنارآدمی باشی که به احساست بخنده وقتی که توسرشارازاحساس وعشق باشی حتی بگه باورنمیکنه عشق حقیقت باشه وکسی باشه بااحساس وگرم...
ادامه مطلب ...
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقت ...
پـــکر و داغون عصبی و مریض بودی
ازت نــپــرسه : چرا ؟
فقط دستت رو بگیره و بگه :
بلند شو بریم بیرون
دوست ندارم این شکلی ببینمت !!!
ادامه مطلب ...
هرچی شعرعاشقانست من برای تونوشتم توجهنم میسوختم مینوشتم توبهشتم
دردوبلا... بعضی هابخوره توسربعضی ها...
ادامه مطلب ...
حالم اصلاخوش نیست روبه راه نیستم دل سنگین شده احساس میکنم روسینه ام نشستی وداری خفه ام میکنی ومن هیچ تلاشی واسه نجات خودم نمیکنم...
ادامه مطلب ...
اولین ماه حسرت من سپری شد !
ماهی پر از درد و تنهایی .
نبایدهای بسیاری هنوز باید اند و خواستن های من
دچار اجاقی سرد با ظروفی جرم بسته .. .. ...
ادامه مطلب ...
مرا با لباس عشق در خاک گذارید تا بفهمد تا آخرین لحظه زندگی رنگ عشق او به تن داشتم.
چشمان مرا باز گذاریدتا در یابدچشم در راه نگاه زیبای او بود تا لحظه مرگ.
دستان مرا باز گذارید تا ببیند تا آخرین نفس تشنه آغوش گرم او بودم.
تنهام گذاشت رفت(روحت شاد...
حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
یکی از اون حرفا اینه
از ما گذشت و رفت ولیکن تو روزگار، فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
ادامه مطلب ...