دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

حالم خوبه اماتوباورنکن...

هرچی شعرعاشقانست من برای تونوشتم توجهنم میسوختم مینوشتم توبهشتم


دردوبلا... بعضی هابخوره توسربعضی ها...


من بزرگ شدم ؟دنیا کوچیک شده ؟ تو کجایی؟درآغوش که هستی...

خانه ای می خواهم بی در بی دیوار  بی پنجره بگدارهمه آوارگی ام راببینند...

حال من خوب است اما تو باور نکن هرچندکه واست مهم نیست...



گفتی عروسکت بگم مترسکم زیادیته

گریه و آه و نالتم ادا و اصول و بازیته

دم از رفاقت میزدی پا رو عذاب در آومدی

... از تو با وفا تره به سادگیم نارو زدی

این دفعه کور خوندی عزیز اشکای تمساح و نریز

خون تو آخر میریزم یه جا با یه خنجر خیس

برو دیگه نبینمت مشق شبامو خط زدی

هر چی حالیت نیست عوضش پیچوندنو خوب بلدی

برو صداتو نشنوم لجم میگیره از صدات

برو یه جایی که دیگه نگام نیفته تو نگات

 گفتی خراب تو بشم خونه خراب تو شدم

آتیش به زندگیم زدی نقش خراب تو شدم

من که واست ساده بودم به دامت افتاده بودم

خیر از جوونیت نبینی نگو که دلداده بودم

دیدم چی جوری جون میدی عمرا حلالت بکنم

هر چی که نفرین بلدم نثار روحت میکنم

 


سلام

حال همه خوب هست،جز ملال و فراق تو

گاه بی گاه سرخوشم به خاطراتم و لبخندهای یخ زده

مملولم کرده این دوری و سرخوشی های بچه گانه

خداراشکر که خدا را دارم

راستی خبر داری که خانه ایی خریده ام؟

بی در،بی پنجره ، بی سقف و بی دیوار

نخند،..........خیلی وقت هست عادت به جاری کردن زندگی در آن شده ام

خنده من از یک دست شدن مردمان هست آن هم گرگ.تو بخند

چه صفایی دارد هوای بارانی شب ها،کاش بودی

نه مهربان جان! نامه‌ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه

از نو برایت می‌نویسم



اولین تنهایی من

 


همیشه

غروب دریا برام

یه دلتنگی خاص داشته

درعین زیبایی وقتی خورشید

آخرین پرتوهای عاشقش رو روی تن

گرم دریا رها میکنه و آسمون که آبی بی

انتهاش رو چه بی ادعا پیشکش دریا کرده و دریا

که با همه اینها عاشقانه ساحل رو می پرسته و چه بی

غرور خودش رو در آغوش ساحل میندازه .همیشه وقتی به دریا

نگاه می کنم، مطمئن هستم که اونقدر مهربون  هست که بشه کنارش

ایستاد و از زیبایی و شکیبایی و شعری که درش هست لذت برد.میدونی اگه دل

به دریا بدی آسمون دلت آبی میشه و اون وقت آبی آسمون پیش چشمات تبدیل به 

بیکرانی میشه که بالهات رو به پرواز تشویق می کنه و این آغازی میشه تا اهل

آسمون بشی و زمین بشه خونه دوم تو.دل به دریا که بدی هوای دلت بوی

بارون میگیره اون وقت همیشه حس ناب باریدن در تو تازه است هر

وقت دلم از همه کس و همه جا می گیره وقتی دیگه حتی از

خودم هم خسته هستم میرم به خلوت دریا و ساحلش

کفشهام رو در میارم آن وقت که حرکت شن های

دریا رو زیر پام حس میکنم وقتی موجهای دریا

خودشون رو بی غرور زیر پاهام رها میکنن 

نسیمی که منو درخودش می پیچه

و احساس سرما ئیکه همه

 وجودم رو میگیره خیلی

میایستم یه گوشه

ساحل و چشمام

رو میبندم و

فقط گوش

میکنم




خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشات میمیره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره


نیمه شب آواره و بی حس و حال

نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال!
از جدایی یک دو سالی می گذشت
یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی و آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا بر جاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورقبان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی عشق تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور ،خمارم بدان
با تو شادی می شود غمهای من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من گلی زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکوهی تاخ بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده ام آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم آنکه همخون من است
خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را!!!
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت، فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
برمن و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟
bbعشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته بازآید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود!!!
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است ....

__________________

ارزش انسان به حرفایی است که برای نگفتن دارد




نفرین به دست سرنوشت

قسمت من رو بد نوشت
نفرین به اون اتشی که
افتاده توی این بهشت
نفرین به دستای تو که
زنجیر عشق و پاره کرد
نفرین به اون نگاه تو
که قلبم و بیچاره کرد
نفرین به قاب عکس تو
به روی دیوار اتاق
نفرین به اون سنگ دلت
از من نمیگیره سراغ
نفرین به کار روزگار
از تو چی مونده یادگار
نفرین به دنیای تو که
با من شده ناسازگار


دانستن و ندانستن

ندانستم که من کیستم,

ولی دانستم تو کی هستی,ن

دانستم که عاشق کیست
ولی دانستم عشق چیست,

احساس نکردم شب و روز میگذرد ولی احساس کردم

 این تویی که میگذری,دستهایم را باز خواهم گذاشت

 تا تو را در اغوش بگیرم.
قلبم را خواهم بست تا هیچکس دیگری وارد ان نشود,

چشمانم را خواهم بست

تا تصویری به غیر از تصویر تو در ان نقش نگیرد.
ندانستم زمستان کی گذشت,

ندانستم بهار امد,ندانستم بهار هم دارد میرود
فقط دانستم این ما هستیم که مانده ایم و گذشتن هارا تماشا میکنیم,

تماشا میکنیم و برای روزهایی که رفته و بر نمیگردد

اشک میریزیم ,ندانستم دستانم بهم میرسند

دانستم دستانم به تو نمیرسند,

بعد از همه ی ندانسته هایم دانستم

که دوست داشتن تو تنها چیزی است

که تا اخر عمر خواهد ماند و من دوست دار توام و
دانستم که عشقم تنها برای توست......

 

عشق و دل

 

عشق یعنی...

 

اولین باری که چشمتان به هم می افتد

 

عشق یعنی...عشق

اولین حرکت

 

عشق یعنی...

تسلیم نشدن

 

عشق یعنی...

خواستن

 

عشق یعنی ...

آن بوسه اول

 

عشق یعنی...

یک تصمیم بزرگ

 

عشق یعنی...

شروع کردن با هیچ چیز غیر از همدیگر

 

عشق یعنی ...

یک بار دیگر همان کار را با من بکن

 

عشق یعنی...

یک تعطیلات آخر هفته عاشقانه و بر نامه ریزی نشده

 

عشق یعنی...

وقتی که از همنشینی هم لذت ببرید

 

عشق یعنی...

کمی نور شمع

 

عشق یعنی...

خود را دو بچه احساس کردن

 

عشق یعنی...

یک راز

 

عشق یعنی...

درخششی از درون

 

عشق یعنی...

نامه ای طولانی و لطیف

 

عشق یعنی...

حرکتی خود جوش بی آنکه از پیش فکرش را کرده باشی

 

برگرفته از کتاب عشق یعنی...(پرستو ابراهیمی)

 

 




نظرات 4 + ارسال نظر
بهار شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام

فقط خواستم بگم چیزی نمی نویسم ولی هنوزم نوشته هات رو میخونم
راستش این روزها خودمم حال درست و حسابی ندارم و کلا اوضاع روحیم بهم ریخته، میترسم ناخواسته چیزی بنویسم که حالت رو بدتر کنه...

آهنگ قشنگی برای وبلاگت گذاشتی

نکنه ازحرفهایی من ناراحت شدی یاازنوشته هام!این روزهاهروقت میومدم تووبلاگ وخبری نبودازت حوصله نوشتن نداشتم...


دلت آبی تر از دریا بهار

به کامت شادی دنیا بهار

الهی دائما چون گل بخندی

شب و روزت خوش و زیبا بهار . . .

.

بهار یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:45 ب.ظ

خوبی؟ کجایی پس؟
دوست دارم فکر کنم حالت بهتره که اینجا ننوشتی... ولی مگه دلشوره میذاره

سکوت کردی !من ایمیل دادم نمیدونم اومده یانه فقط نگرانت بودم...

بهار یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ب.ظ

مرسی از شعر و آرزوهای خوبت اتفاقا من همیشه می خندم و شوخی میکنم، بیشتر اطرافیانم هم فکر میکنم چه آدم شاد و خوشی هستم. ولی فقط کسایی که من رو خوب میشناسن میدونن من کلی غم و غصه رو پشت این خنده ها قایم میکنم

الهی!
خب معلومه که نوشته هات من رو یاد اون روزهای خودم میندازه اما میدونی من این حس ها و دردی که تو الان داری و من اون موقع داشتم رو مثه یه سرماخوردگی روحی میبینم... سخته اما باید دوره اش بگذره و وقتی دوره اش تموم شد، آدم خوب میشه! البته بسته به اینکه "این سرماخوردگی" چقدر شدید باشه و از نظر روحی آدم چقدر حساس باشه، عوارضش می مونه

الان یه خرده درگیری دیگه دارم ... درست میشه

ببخشید نمیخواستم نگرانت کنم!
نه!!! به کجا ایمیلت رو دادی؟ من برات ایمیلم رو گذاشتم

خوبه که مشکلی نیست.خوبی سرماخوردگی روحی اینه که تب نداره چون قبلاتب کردیم امابدیش اینه که ممکنه کهنه بشه...مراقب خودت باش هوای دل ثابت نیست گاهی بارونی گاهی ابری...
ایمیل که نه منطورم جواب دادم حرفهات روفک کردم نیومد.من ایمیلت وندارم که فقط ازروی مطلبی که گذاشتی ج میدم

بهار دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ب.ظ

آره خب! حتی یه سرماخوردگی کوچیک هم اگه خودت رو قوی نکنی و برای خوب شدن تلاش نکنی میتونه آدم رو از پا در بیاره!!!
برای همین باید باهاش بجنگی و خودت رو تقویت کنی

گاهی اوقات باید
بگذری و
بگذاری و
بروی!
وقتی می مانی و تحمل می کنی ،
از خودت یک احمق می سازی.....

آهاااااااان! میدونم، ولی فکر کردم بس که گیجم ایمیلت رو ندیدم [ حواس که ندارم! پیری و هزار دردسر دیگه


همیشه قوی باش سلامت وشاد...

صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت

بی خبر با دل درویش خودم خواهم رفت

می روم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم

بی خیال همه کس باشم و دریا باشم

دائم الخمر ترین آدم دنیا باشم

آنقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان روی لبم باشد و جانم برود

ساقیا در بدنم نیست توان جام بده

گور بابای غم هر دو جهان جام بده

جابر نوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد