دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

تو ای حقیقت شعرم ...مرا رعایت کن.

در قانون من چه بدانی چه ندانی،چه بخوانی چه نخوانی وقتی خون به نقطه ی جوش می رسد،
...شعر می شود...اما چند روزیست واژه ها خیال قافیه شدن ندارند!
شعر امشبم تنها یک جمله است است:

خیلی ها دلمو شکستن...ولی تو با همه فرق داشتی...آخـه یه ضرب المثلی هست که میگه :
کار را آن کرد که تمام کرد...

کاش هنوزم آن باورهاواعتمادهای گذشته وجودداشت امادیگرمیسرنیست وپل آروزهاوایمانم راتوخراب کردی!

تو ای حقیقت شعرم ...مرا رعایت کن...!!!!!!!!!ببین تمام زندگی وحرفهاونوشته هایم 3نقطه چین شدن مث خودم ناتمام...

نمی دانم چرا همیشه نگه داشتن سخت تر از بدست آوردن است نمیدانم چرا با داشتنت احساس غریبی می کنم

شاید ترس از دست دادن مرا به این روز انداخته است دلم می خواهد به ایستم ، مبارزه کنم و برنده این بازی شوم
دلم می خواهد برای نگه داشتنش حتی جان بدهم اما ....افسوس که قدرندانستی.

همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات فقط سه نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ، بدانی که می داند یعنی چه . . . !
همیشه باید کسی باشد تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات ، بفهمد !
باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ، بفهمد !
که اگر سکوت کردی ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر بهانه گیر شدی ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ، نبودن ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر حرف های بی معنی زدی ، بفهمد !
باید کسی باشد بفهمد که درد داری !
که زندگی درد دارد !
بفهمد که دلگیری !
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده !!!
اماافسوس اونفهمیداوقدرمحبت راندانست اصلااون درک ازعشق ومحبت نداشت ومعنی جان دادنم گریه هایم التماسهاوسوختنم رانفهمید...ومن بازنده تواین قمارعشق...

گویی همیشه برنده بازی از قبل تعیین می شود و تو باید بنشینی لبانت را طوری به هم بدوزی که صدای ناله ات جگر مادرت را نسوزاند...کوله بار خاطراتت را با همه سنگینی اش به روی شانه ات بگذاری
و کشان کشان خودت را از حقت اخراج کنی طوری اخراج شوی که برایت حتی حقوق بازنشستگی قایل نشوند
با ترحمی خانمان سوز کمی خاطراتت را باز خرید می کنند و به سلامت...چه سخت میشود این رفتن
هرقدر میخواهی مردانه بروی نمی شود انگار باید تا ته فلاکت خودت را بکشانی
زانو به زمین بسایی و صدای خنده شان را نوش جان کنی اما نمی شود ،نخاع عصبی ات را با احساس فلج کرده اند
هرکار می کنی پاهایت تکان نمی خورد دیسک خاطرات درست روی نخاع گیر کرده است
کمی به خود فشار بیاوری دیسکت پاره می شود و برای همیشه فلج عشق می شوی...نه ، نباید این طور شود
زمانه عوض شده است ، دیگر برای فلج بودنت کسی حتی تره ترحمی هم خورد نمی کند !!
آن وقت دیگر امید بازگشت دوباره را هم نخواهی داشت
راه حلی برایم باقی نمی ماند باید این بار گوش های خودم را با اشک شمع بسوزانم تا صدای خنده هایت بی تفاوتیت
همچو سنگی به اتاقک خالی خاطراتم نکوبد و من را موجی نکندآن وقت راحت میتوانم سینه به خاک بگذارم
و کشان کشان خودم را از خاطراتم بیرون بکشم...باشد ، باشد
حواسم را هم جمع میکنم تا سرم برنگردد و چشمانم به چشمانت گره نخورد و اشک هایم را نبینند....

آخراینجاخارج ازهرقانونی قلبهایی هست که برایم میتپدمراباورداردودرهمه مشکلات درکنارم هست ...جایی که دیگرجایگاه تونیست ولیست بلوکه ات رانوشته ومن درRecycle Binدلت ودرسیاه چاله دلت فرمان فرمتم رامیشنوم همانطورکه توهیچ چیزی رانمیشنوی...فریادوناله وهق هقم را!!!

ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻣﯽ ﺭﺳﺪﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿَﺶﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖﺑﮕﻮ . . ! .

حسرت نبودنت رامیکشم

غصه تنهایے هایم رامیخورم
امادیگرنمیگذارم بازگردے
چه بودنت ،چه نبودنت هردوبرایم عذاب است خودت میدانے چرا؟؟؟!!!


 

ادامه مطلب ...

از همون روزای اول میدونستم نمی مونی.....


من کسی را میشناسم که دوستش دارم و دوستم ندارد، شب ها بیتاب خیره به یک عکس مینشینم, حرف میزنم ,دلتنگ میشوم... و او نزدیک و نزدیک تر میشود به کسی دیگر و در ارزو تمام شدن احساس . . .
من کسی را میشناسم که دوستم دارد و من دوستش ندارم هر روز هزار قدم برای راضی کردنم بر میدارد و من هزااااااااااااار قدم دور میشوم . . .
کسی را میشناسم که یک زمان دوستش داشتم و دوستم داشت و امروز فقط یک خاطره است، بی هیـــــــــــــــــچ احساسی . . .
کسی را میشناسم که یک روز دوست ترین من بود نزدیک تر از خودم به خودم و امروز دشمن ترین و دورتر از هر که تا امروز شناختم . . .
آری . . .
تمام زندگی همین است!


خدااا !!
مگه دنیارو نیافریدی تا بنده هاتو امتحان کنی ؟؟؟
نگاه کن !...
خیلیا اینجا دارن تقلب میکنن ...
بعضیا خیلی راحت دل میشکونن ...
بعضیا روزشونو با یکی میگذرونن شبشونو با یکی دیگه ...
یه عده خیلی راحت دروغ میگن ...
بعضیا خواب بقیه رو میگیرن ولی خودشون راحت میخوابن ...
بعضیا با حرفاشون اشک آدمارو در میارن ...
خدایا پس چرا ساکتی ؟؟


با چشم هایت حرف دارم می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم از بهار، از بغض های نبودنت، از نامه های چشمانم…که همیشه بی جواب ماند …باور نمی کنی؟!… تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت… رهایم نمی کند، به راستی… عشق بزرگترین آرامش جهان است امابرای من جزرنج وغذابی بودوبس واین جواب همه مهربونیام بود


 

ادامه مطلب ...

خدایاکی کات میدهی!!!!!میگم اینبارخداحافظ !!!!

سلام روزگارچه میکنی بانامردی مردمانش؟منوکه میبینی خرده های دلم دیگه ازنامردی چسب نمیخوره ...دل من که دیگه دل نمیشه اماکتاب 16جلدی دلتنگی های من به نقطه آخررسیده ...آره کات .

نام مرادرکتاب رکوردهاثبت کنید...من رکوردصبروانتظاروشکستم وتوهم رکورددار بی وفایی بی تفاوتی ودل شکستن هستی ...امامن اومدم تاپایان دهم کتاب دنیای بی وفایی ام را...خداحافظی کنم بااین دنیایی بی فایی که توتوش هستی...

باید دست بکشم ازبخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنم رانفهمیدعشق واحساسم رانفهمید.....وقتی میمانی ومیبخشی فکرمیکنندرفتن رابلدنیستی.....بایدبه آدمهاازدست دادن رامتذکرشد.....
آدمها همیشه نمیمانند...

میدانی من ازکی عاشق توام چه مدت است میدانی حتی وقتی که پنهانی دوستت داشتم وتوبی اخبرازاحساسم ...بتوعشق میورزیدم چقدرشیرین بودواسم اون لحظات...عاشقانه دوستت داستم وتودلم میگفتم دوستت دارم بهارم امااینک ...

من عشق رابه دیگران سپردم واستعفامیدهم ازهمه لحظات عاشقانه ازنوشتن های بی ثمر!برای که وبرای چه بنویسم توکه نمی آیی ونمیخوایی مراببینی وبخوانی ام !!!برایت مهم نیست

بهم اس ام اس دادی ودوباره احوالم روپرسیدی ومنه احمق بازساده وتسلیم شده جوابت رادادم وخواستم که وقت بذاری وببینی ام تاحرفای نگفته ام رابشنوی اماتوامتناع کردی ...گفتی فرصتی دیگر!!!

هرگزبه من فرصت ندادی حق ندادی ونپرسیدی بی توبرمن چه گذشت ...منه سرگردون گیج ومبهوت برای اولین بارنوشتم دیگرنمیخواهمت ودیداربه قیامت گفتم هرگزنمیبخشمت ...

میدونستم من توزندگیت اضافی هستم وهمچنان اسباب رفع گرفتاری ات نه دیگرجایی جزاین دردلت ندارم آرزوهایم راکشتم وگفتم خداحافظ عشقم

توتغییری نکردی وهمان بی انصاف وسرده دیروزبودی!!!گمون کردم دیگه دوستم نداری گمون کردم بااینکه عاشقتم امابایدبرم ومث خودت بدباشم دیگه انتظارمنودیوونه ورسوام کرده ...یکی میگه اشکال نداره تحمل کن اماچقدر!!!گفت بخداتوکل کن وعذاب نکش ومن باتمام عذابم بازهم به خداتوکل کردم!!!بدوخوبه توروتحمل میکردم امادلم خوش دیگه نیست به چه امیدی صبوری کنم !من باختم وتوبردی چطوری میتونم به اصراربخوام باشی وبخوای منو.من کجای زندگیتم عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من سوختم برای توکه هرگزبرایم تب نکردی برای احساسم تره خوردنکردی من بتووابسته وعادت کردم ممکن نیست بیادت نباشم ونسوزم شبه روزم درده وروحم لطمه عاطفی خوردوقتی که حرفای مرانفهمیدی...

هیسسسس...سکوت!سکوت کن دل احمق نذاردردهابیدارشوند!

هیسسس یارم همچنان خوابه ومنونمیفهمه ونمی بینه هیس...نگاهت هم اگربودازسردی زجربودند.

سزای من اینه منی که کوه دردوغم شدم وبازیچه ای برات ومن هزارن لدت تو...محبتی دیگرنمی بینم به چه دلخوش کنم آه سکوتم رافریادمیکنم فریادازتوای بی انصاف...

اماخداجون دربرابراین همه بی رحمیش سکوتت کاره خوبی نیست چیزی بگوخداکاری بکن آخه اون چرامنونمیفهمه من که بدنبودم خدایاقیامتت کی هس ؟کاش دلم... اونجادلم بصدادریادوببینیدچه نمکی روش پاشیدی نمک نشناس

قصه ودرده من تکراریه آره من اسیرشدم اماوقتی یارم فهمیدوابستشم واسه دلش عادی شدم هیچی ازم نذاشت وقتی عاشقش شدم انگارحقیرشدم غرورم روشکست وازم هرچی خواست گرفت یک عمری محبت کردم جون دادم وتوچشمای توگم شدم دیگه چی مونده ازم توبه عشق واحساس من گاهی باتعجب گاهی میخندیدی ...

زمینم زدی هستی من چرابایدفقط دل من بشکنه عزیزمن !!!وجدانت کجاست بی وفا؟؟؟؟

کجاست اون دوتاچشم سیاه وزیبات ای دلفریب کجاست دستات ای سردترین انسان دنیا!من مگه جزمحبت ازت چی میخواستم کاش دلگرم بودم به یک هستم به یک لبخندبه یک دوستت دارم ...رفیق نیمه راهم منم رفتم میرم وبازمیشکنم

نمیدانی چه انرژی زیادی میخواهدکه اکنون میگم که خداحافظ وجلوی گریه هام وبگیرم ونگم نامردی بخدانگم بی وفایی امامیگم بذاربگم خیلی بدی

دلم اصرارداره فریادبزنه ازهق هق ولی من جلوی دهانم رامیگردم صدایم راآخرکسی نمیشنودچه کسی برایش این چیزامهمه!!!!!؟قلب معشوقم سیاهه ومن توش جایی ندارم...ولی اینوبدون عزیزم من تاابدبی قرارت خواهم موندو دوستت خواهم داشت جون من بودی دیونه...

اصلاتویادت هست بامن چه کردی؟اینگارنه انگاریکروزخاطره هامون قول وقرارهامون ...همه وهمه یکی بود!اصلامیدونی چه بلایی سرحال وروزم آوردی

من واست چی بودم؟توی تنهایی ووسختی هات توخنده هاوگریه هات مگه پیشت نبودم...تنهات که نمیذاشتم ...گذاشتم؟

امروزکه به بودنت بیشترازهروقتی احتیاج داشتم ودرخواست دیدارت اما...همه درهابرویم بازهم بستی....ومن سردرگمم میان همه خواستن هاونخواستن هامیان همه بودن هاونبودن ها...دیگرنمیدونم چی میخوام !!!نگاهم دستانم حرفام بدنم سردشدندمث خودت

کاش صدام روازپشت این همه حرف ونوشته میخواندی ومیشنیدی که هنوزهم دوستت دارم!!!نه اینکه نخوانی ونفهمی وبرای خودت برداشت کنی که داره منت میذاره و...

نه عزیزم به وجدانت رجوع کن تابدانی همه اونچه که من برای گفتنش ونگفتنش این همه سال سکوت کردم دلیلش راجستجوکن درخودت

بقول شاعرنه اینکه عشقه توخوابی بودوبس رنج وعذابی بودوبس...

برای حرفی که میزدی وکارهایی که میکردی کاش بیشترفکرمیکردی  چون دلی که بشکند صدایش را نمیفهمی ولی نفرینش به زمین می اندازدت ویرانت میکندوخودت نخواهی فهمیدازکجاخورده ای

نمیدانی باهرقدمی که ازمن دورمیشوی وهرروزی که بی تومیگذرددنیاچه تنگتربرایم میشودجای نفس کشیدن ندارم ودودسیگارهم بعدازتوتنهااکسیژن منه دیگرامیدی به بازگشت اون روزای پرنفس پرعشق نیست ودیگرامیدی به دل من ...

ومن دفن میکنم خاطرات راماننددلم که زنده بگورش کردی مث احساسم که کشتی اش درنطفه...امامیدانم که

ﺧﺎﻃﺮﻩﻫﺎ ﻧﻤﯽﻣﯿﺮﻧﺪ، ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽﻣﯿﺮﻧﺪ، ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ،ﮐﻨﺎﺭﯼ، ﺟﺎﯾﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺣﻮﺍﺳَﺖﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧﯽ، ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽﺩﺍﺭﯼ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ، ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﭼﺎﯼ ﻣﯽﻧﻮﺷﯽ، ﺳﺮﯾﺎﻝ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ، ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﯽ،ﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺁﯾﯽ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺩﻭﺭ
ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ، ﭼﻨﺪﯾﻦﺑﺎﺭ ﭼﺮﺧﯿﺪﻩﺍﯼ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﭘﺸﺖِ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦِﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ، ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﺮﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﮐﺸﯿﺪﻩﺍﻧﺪ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪﻩ، ﺣﺠﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺨﺎﺭﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ، ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻧﺖ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺎﯼِ ﺩﺍﺧﻞِ
ﻓﻨﺠﺎﻥ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺻﻔﺤﮥ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﺍﺭﺍﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﻋﻤﻮﺩﯼِ ﺭﻧﮕﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺻﻮﺗﯽﻣﻤﺘﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖِ ﭘﯿﺶ،ﺻﻔﺤﮥ 16 « ﻳﮏ ﮐﺘﺎﺏ » ﺑﻮﺩﻩﺍﯼ، ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺻﻔﺤﮥ
16 « ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ » ﻫﺴﺘﯽ. ﺑﻌﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ«ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ » ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﯽ، ﺗﺎ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩﺍﯼ « ﺑﺰﺭﮒ »
ﺷﻮﯼﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺭﻧﺞﻫﺎﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞِﺩﻟﻘﮏِ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﺪﺍﻧﺪﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺣﺘﯽﺍﮔﺮ ﻗﻄﺮﻩﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖِ ﺍﺷﮏ، ﮔﺮﯾﻢِ ﺧﻨﺪﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺷُﺮّﻩﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ .ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ بهارم!؟ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻭ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﯿﭻﮐﺎﺭﻩﺍﻧﺪ،
ﻫﯿﭻﮐﺎﺭﻩ !ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ، ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ، ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻨﺪ،ﻣﯽﺧﻨﺪﺍﻧﻨﺪ، ﻣﯽﮔﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﮐﺴﯽ
ﻣﻼﻓﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﮑﺸﺪ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﻪﻣﯽﺯﻧﻨﺪ !ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ بهارم!؟ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻼﻓﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﭼﺸﻢﻫﺎﯾﻤﺎﻥﺑﺎﻻ ﺑﮑﺸﺪ!برای یکبارهم که شده بفهم که برمن چه میگذرذ...ومن دردهایم راپنهان کردم ازتوتسکین دردم نبودی آری دردهایم رانوشتم بخودپیچیدم وآرام گریستم واین تکامل تنفرازهمه آدمایی چون تودرمن شکل تازه گرفت ومن ازبی تفاوتی هاشدم بیزارومن بعدتوشدم بی اعتمادبه همه اهل عالم...حالا ببین بامن چه کردی
ﺍﺯ ﻣﻦ ﻳﻪ آﺩﻡ ﺑﻲ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﻛﻴﻨﻪ ﺍﻱ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺳﺎﺧﺘی مث خودت خدایا به خاطره بعضی ها من الان خیلی بد شدم ...!!!
ﺗﻮ ﺑﺒﺨـــﺶ ... ؛ من این نبودم !!

خسته ام فقط خسته دوست دارم نباشم شایدقدرم روبیشتربدونی ....



هر چه بی وفایی کرد .. به دلخوشی بودنش با خود گفتم .. این نیز بگذرد ..! لعنت به من.... که حتی یک بار با خود نگفتم ، او نیز بگذر...! آنکه دستش را اینقدر محکم گرفته ای دیروز عاشق من بود !دستانت را خسته نکن ... محکم یا آرام ! فردا تو هم تنهایی ...

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را



به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم
نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
که می خواهم این زخم همیشه تازه بماند



به تو دل بستنم اشتباه بود ، سهم من از امروز ، تاوان اشتباهات دیروز بود!

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، بارها توبه کردم ، اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

این قلب من بود که بی گناه بود ، تو مرا فریب دادی ، دل تو بی وفا بود!

بی وفا بود که قلبم را شکست ، شیشه ی عشق مرا با نا مهربانی شکست!

نه یک بار ، نه دو بار ، بارها شکست ، و  مدتها ویرانه ای بود از جنس تنهایی ها!

فریب تو خوردن از سادگی من بود ، میپذیرم که عشقت یک بازی بود!

در همین مدت نیز تو دلسوز من بودی ،حرفهای عاشقانه ات تنها ، دلخوشی بود !

قلبم میگوید ساده نبودم ، عاشق بودم ، احساسم میگوید ساده بودی ، بیچاره بودی

سرنوشت  میگوید نه ساده بودم و نه بیچاره بودم ، اسیر یک عشق دروغین بودم!

در آغوش تو خوابیدنم اشتباه بود ، حس کردم که مال منی ، بوسیدن لبهایت حرام بود!

در این بازی ، من بازیچه بودم ، تو بازیگری بود که حتی به بازیچه ها نیز  

هیچ احساس پاکی نداشت !

تو آتشی بودی که تنها لحظه ای که در آغوشم بودی شعله ور میشدی ،

من شمعی بودم که با گرمای سوختنم در هوای سرد قلبت زنده مانده بودم!

دلبستن به تو اشتباه بود ، سهم من از دیروز ، تنهایی امروز بود !   

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ،  

بارها توبه کردم ، 

 اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

یک امشب را می خواهم ازت متنفر باشم...
حداقل به پاس یک عمر عاشقی
بی حاصل,
امشب ازت متنفرم ...
به خاطر بارانی که بارید و نبودی,
به خاطر این بغض های لعنتی ,
که بی صدا می شکنند ,
به خاطر دردهایی که مرهمش ,
فقط تویی ,
به خاطر ِ این حس داغونی که تمامی ندارد,
به خاطر حرف های تلنبار شده در گلویم,
به خاطر آوار شدن آرزوهای مشترکمان
و ...
و ...
متعجبم چرا عشقم به نفرت تبدیل
نمی شود ...
که چرا از یادم نمی روی ,
ای رفته از دست؟!؟
این جمله ام را با همان عشق همیشگی مان بخوان ....
"یادت باشدامشب ازت متنفرم ... اما تو باور نکن" .......

 

ادامه مطلب ...

اگه خاطر کسی و نتونستی از خاظرات پاک کنی...بدون که همیشه تو خاطرشی...


وقتی به ته فیلترسیگارم نگاه میکنم زندگی ام قلبم وسینه ام رااینگونه سیاه مانندنیکوتین می بینم ودلتنگی ام رابادودخاکستری سیگارکمی دودمیکنم شایددودش دمارازروزگارم چون تودرآوردومراکه اینگونه معتادخاطراتت شده ام روزی باسرطان یادت بمیراند...آه که نمیدانی چقدردلتنگ هستم امروز...امروزهوای شهرمان بارانی وسرداست درهوای 11مهر.

پاییزآمدومهرلعنتی وتوهمچنان بی مهری

گوشه ای ازخاطراتم راامشبی باتودرخواب دیدم کنارم آمدی ومن راحت خوابیدم نمیدانی دراین هوای کمی سردوبارانی اینجامن آشفته بایادتوازخواب ‍‍ﭘـریدم!

توی خواب کنارم باهام حرف میزدی ومن وانمودمیکردم برام مهم نیست حرفات ودوستت ندارم میخواستم بفهمی ازت دلخورم اماهمه مشکل من اینه که آیاتومیفهمی ازتوچقدردلخورودلشکسته ام آیاحق رابه خودت میدهی یابه من ...

هرچه بودمن امروزخرابم ودلم کمی حضورتوبوی تووکلام تومیخواهدنمیدانی دلم لک زده برای اینکه درآغوشت گریه کنم وبکوبم برروی سینه ات وبهت بگم لعنتی ازت متنفرم چرابامن چنین کردی چرا!!!!!!!!!

توی این خواب هم گفتی قبل من وبعدمن باکسی بودی من داغون ترازآن بودم که بﭘرسم تاچه حدتاکجا...دستش راهم میگرفتی یا...

چمدان وکوله بارعشق مراتوبسته ای ونسخه ام رانوشتی بی آنکه خودبخواهم وبدانم مرابیرون کردی ازسرنوشتت بی آنکه قبل ازهرچیزصادقانه بگویی دلیل کارهایت را!!!....وای نمیدانی درونم چه غوغاییست وهم میخواهمت هم نمیخواهمت ولی لااقل امروزکمی به من فک کن شایداین حس مرابفهمی بیادم باش تابدانی هرچه تلاش میکنم ازتودل بکنم وبه توفکرنکنم نمیشود...

بگذریم... فکرم رامعطوف بدیهایت میکنم تاازاحساس وعاطفه دل ساده ام دورشوم ازین رنجی که هردم بامنه...

زمان دیگرهیچ چیزی راحل نمیکندجزاینکه موهای منوتوراسفیدمیکندودلتنگی های منوبیشتر

چندروزقبل تولدم بودوچون سال قبل تبریک نگفتی وبی تفاوت بودی هرچندکه میدانستم بی تفاوت هستی وانتظاری ازتونیست امادل نفهم من گاهی پایبندهیچ قانونی نیست!لااقل من اینجابجای توهمه مراسم راتنهایی میگیرم ...

آشفته ام وخوابم نمیبره فکرمیکنم بایدازت یک روزسوال کنم ازمن مهربانترهم دیدی تواین روزهای جدایی ازمن احمق تردیده ای ولی میگم بیخیال تلاش کن دل بکنی ازش خب بارهاسعی کردم امانمیشه مث یک مرده ای هستم که چشاش بسته نمیشه ومنتظریک مسافرویک عزیزیه که مدتهاست ندیدش...


ﻣﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺷﻮ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻮ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﻗﺪﺭﺩﺍﺷﺘﻨﺘﻮ ﻗﺪﺭ ﻭﺟﻮﺩﺗﻮ ﻗﺪﺭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺑﺎﺗﻮﺑﻮﺩﻧﻮ... ﻧﻪ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ فکر ﮐﻨﻪ!!! مال کسی شو که وقتی باهاش قهری به خودش اجازه نده حتی به یک نفر دیگه هم فکر کنه... مال کسی شو که معنای عشقو درک کرده باشه... بفهمه چه وقت باید بغلت کنه ببوستت و نوازشت کنه!!! بهونه عشق ، به رفتار و عمل آدماست نه به حرف زدنشون... تنها با یه کادو نمیشه عاشقانه بودن را ثابت کرد! و با یه کادو گرفتن نمیشه ضمانتی رو موندن کسی کرد! عشق حریمو حرمت داره. اینو بفهم که دل شکستن جواب داره.... کسی رو واسه سرگرمی نباید خواست. میخوای سرگرم شی برو شهره بازی دله من بازیچه نیست

شک نداشتم خداوند مراروزی سر راهت قرار داد تا عاشقت باشم از بین دیگران مرا انتخاب کرد چون می دانست به بهترین شکل دوستت خواهم داشت میدانست کنارت هستم ومراقبت خواهم ماندولی آنکه مراازپادرآوردنه تقدیروسرنوشت بودنه خدایم بلکه توبودی من باتواهل جنگ نبودم وزودتسلیم شدم

شک نداشتم بهترازتوباوفاترازتو...تواین دنیاوجودنداردشک نداشتم توهرگزبهم دروغ نمیگی اماحالابه همه چی شک دارم ودیگربه کسی اعتمادندارم تویی که همه چیزم  همه دارونداروباورم بودی ببین بادل من چه کردی.....

بدترین جالب ترین وعجیب ترین لحظه هایی که کنارت بودم وحس کردم دیگه به من حسی نداری اون لحظاتی بودکه دستت رامیگرفتم ودیگرگرم وعرق کرده دردستانم نبودندسردشده بودندوهرازگاهی بایک بهونه ای دستت راازدستانم میکشیدی

این است زندگی من ....این دل نوشته من است .من یعنی خوده من.....ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . !

ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . !ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺩﺭﺩﻡ . . .ﻋﻼﺟﯽ ﻧ ﯿﺴﺖ . ..ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﭘﺮ ﺩﺭﺩﯼ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ . . .” ﺩﺭﺩ ” ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . . .ﺍﯾﻦ دنیای نامردوآدمای بی معرفت وناسپاسن هستن ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﺸﺪ . . .
ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــﻤﻪ ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ . . .ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﺎﯼ ﭘـــﻮﭺ . . .ﭼشماﻧﻢ ﺳﻮﺯ ﺩﺍﺭﺩ . . .
ﻧــــﻪ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ! ﻧﻪ !ﺑﻠﮑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــــﻤﻪ ﺁﻟـــﻮﺩﮔﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﻫﻦ . . .ﮐــﺎﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﻣﮑﺜﯽ ﻣﯿکرد


برای تو نامه ای می نویسم…
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی میدهد.

تاحالا شده دلت از تموم دنیا گرفته باشه؟؟؟
دلت بخواد داد بزنی بگی بابااااا دست ازسرم بردارین...همه چی مال شما...دنیاتون مال خودتون...فقط بذارین توحال خودم باشم؟؟؟

دلت بخواد تنها باشی...خودت باشی وهندزفریت وخودکارت ویه کاغذ....تاحالا شده دلت بخواد تموم داراییت از دنیاهمین چندتا چیز باشه؟؟ تاحالا شده بشینی یه گوشه زانوهاتو بغل کنی...خاطره هاتو باخودت مرور کنی وباخودت بگی:یعنی دمت گرم دنیا...قشنگ ویرونم کردی...آب از آب تکون نخورد...تاحالاشده تواوج بغض ازته دل بخندی تااگه گریه ت گرفت بقیه فک کنن...به خاطرخنده ی زیاده؟

تاحالا شده صبح ازخواب بیدار بشی ببینی بالشتت از اشکای شب قبلت خیس شده؟تاحالا شده وسط یه جمع باشی اما نگات غرق یه نقطه باشه؟

تاحالا شده شنیدن یه آهنگ برات زجرآور باشه؟؟

تاحالا شده ردشدن از یه خیابون چشاتو اشکی کنه؟

تاحالا شده یه روزایی از ماه برات عذاب آور باشه؟؟ تاحالا شده واسه گذشتن یه روزایی از هفته به هرچیزی متوسل بشی؟؟ تاحالا شده همه به خاطر خنده های بلندت یا چه میدونم به خاطر شوخ بودنت کنارت باشن اما هیچکدوم نخوان غم تو صداتو بفهمن...........

 

ادامه مطلب ...

زخمی بود! درمانش که کردم،زخمیم کرد و رفت...

زمانی نه چندان دور سخن نمی گفتیم و در سکوت فکرهای هم را می شنیدیم ،امروز حرف هم که می زنیم برای هم غریبه ایم !دنـیـاسـت دیـگـر . . . !دلـم سـرگـردان تـصـمـیـم اسـت . . .نمی دانم باید این دوستی پایان تلخ داشته باشد
یا گرفتار تلخی بی پایان شود ... !؟

شنیدی میگن بعضی‌ها وقتی می‌آیند، خوشبختی می‌آورند و بعضی‌هاوقتــــی می‌روند . . .

حالامن بین این 2سرگردانم منی که باکسی دوام نمی آوردم اماکنارتومداوم عشق ورزیدم اماتومداوم فرارکردی ازاحساسات من ازاحساسات خودت

آدمازودوابسته میشن مث من زودباورمیکننددوستت دارم هارامث من جدی میگیرنداحساس هارا...آدماجمله هایی می گویندبرای ماندنت برای اینکه بتواحتیاج دارندحرفهایی میزنندکه پایبندبهش نیستندحتی بعدازرفتنشان به نبودنت هم عادت میکننددیگراحتیاجی نیست حالاالتماس میکنم نروآدم!! نشکن منوآدم اما...

همچنان ناشنواباش ونشنیده بگیرصدای قلب شکستم رو...کورباش ونبین چگونه شکستم وگریستم وسوختم

زیادنگران حالم بودی میدانم امادکترم گفته مرخصم زیادمهم نیس بهترشدم مدتهاست بهترشدم حالم ازهمان روزی که رفتی ماههاخراب بودنداماالان کمی بهترم گاهی نتیجه میدهدداروهای آرام بخش

شاهرگ احساسم راچنان بریده ای که خون دلی که سرازیرکردی به قلبم بندنمی آید...تیغ تیزنامردیت بدجورزبانم رابریدکه سکوتم شکستی نیست واشکهایی که دست من نیستندسرازیرمیشوندبه ناچارمن چاقوی اعتمادم را خوردم.
توام اگر مثل من باشی روزی خنجری فرو میرودیا به احساساتت...یا به غرورت.... یا به پشتت ....بین خودمان بماند!
من از‌ ترس پشت سر....نمار خواندن را هم ترک کرده ام...باورهایم راکشتی ومن به همه کافرشدم

صبـر کن,,
چنـد سال بـعـد دخـتــری از تــــو
عـــاشق پـســـری از مـــن خـواهـد شـــــد . . .دنیامحل انتقامه این دنیابرای من دیگه لذتی نداردجزاینکه شاهدبلایی که سرم آوردی باشی ...

افسوس دیرفهمیدم که دنیامحل امنی برای عاشقهانیست واین توبودی که حرمت عشق جون دادن دوست داشتنم رونگه نداشتی آخ ازاین بغض لعنتی توچه کردی خیلی سخته این بغض لعنتی روکه مث خاری توگلوته بخوای بخاطرکسی قورت بدی که یکبارهم بخاطرت بغض نکردبخاطرت سختی نکشیدوبه آب وآتش نزد...

هیچ جمله ای نمیتواندبیانگراوج غم ودردم باشدبعدازرفتنت آنقدرگریستم که خشکیدچشمه اشکم وسوی هرکسی بعدازتونانیناشدم وبینایی دل به دست آوردم روروشندل شدم دلی صدپاره وشکسته

درسته هنوزهم دوستت دارم وفکرم جای توست اماقلبم حرفش باتنفرآغازمیشه فقط قلب بدبختم هرکاری واست انجام دادبه عشق اون یکباری بودکه بهش گفتی داری کم کم عاشقش میشی گفتی چیزی شبیه عشق داره تووجودت شکل میگیره

من باورت کردم این جمله تنهاکمبوداون روزای من ازجانب توبود..نمیدونم چی شدکه نامردشدی !!!

هرباربه آرامشی نسبی میرسیدم تومی آمدی باخبری پیامی جمله ای من روبه روزاول جداییمون برمی گرداندی افسرده وبیمارمدام اشک واندوه قرص آرام بخش یکبارهم نوارمغزباخطهای موازی...عوارض خیانتت.

جواب عذابهایم روبایدبدی مگه نمیدونی دلشکستن گناهه منوبازیچه کردی

شدم قربونی اماخداروزی بدادم میرسه فکرنکن یتیم وبی کسم کوه به کوه نمیرسه اماآدم به نامردمیرسه

ای توتنهاباوروانتخاب من کاش میدونستی بی توتابستون قلبم چه روزای سردی داشت نفسم بی توگاهی میگرفت اماهرگزمرهمم نشدی اکسیژنم نشدی ورفتی...



قسم به قلب زارم به دل شکسته وروح بیمارم توراخیلی وقته دوست دارم وازهم بیزار تویی که رسم مهرومحبت رانمیدانی قدرعشق وجفابسیارکردی ونفهمیدی کسی که دربرابرت بوددلبرت بودنه دشمنت

دربرابرت آنقدرنرم شدم که راهت مراخم کردی این نتیجه اطمینان ومحبت من بتوبود

ما عادت کردیم هرکی دلمونو شکست ، دلشو شاد کنیم حتی تواون لحظات تلخ جدایی باتمام تنفرم بازهم خواستی حضورم راومن تنهایت نگذاشتم

ومن تورادوست داشتم وتودیگری راا...آخ که چقدراین زندگی دروغی بیزارم حالااین منم ودودسیگارآهنگای غمگین وخاطرات تووعکسات...عکسایی که مث خودت تظاهرنکردندوحقیقی ترین چهره توبودن دیگه نمیتونی باهام بازی کنی تظاهربه دوست داشتن کنی دیگه جاده ای نیست که یکطرفه باشه حتی پلهای پشت سرت خراب شدن

باتمام سادگی توراباورکردم وتنهاانتخاب من شدی توقفس عشق تواسیربودم اماتواین بارپرنده شدی وگریختی نمیدونم چرااینقدربرای جدایی ازمن صحنه سازی کردی وبهانه هاگرفتی من که اسیرت نکرده بودم تسلیم خواسته های توبودم بااینکه مجنونت بودم وبعدخداترامی پرستیدم میدونی که حاضربه فداکاری بودم

عذابم میدهدفکروخیال توودرک ازاینکه بامن چه هاکردی نمیدانم بعدازمن پاک ماندی دختری یاکه ازدواج کردی نمیدانم بعدازمن به خواسته هایت وآرزوهایت رسیدی؟!!!!؟من برایت شعله میگرفتم وپرحرارت بودم اماتوسردترشدی آیاکسی هست که هوای تورابهترازمن داشته باشدنمیدانم بعدازمن خوب هستی عاشقی برای من که خواب بودی آیابرای دیگران بیداری برای احساسات ارزش قایلی شدی حتی اگربیازاری وبشکنی مث من باتورفتارخواهندکردگرچه دشمنم شدی آیاچون من هنگام دشمنی بازهم فریادرس خواهندبود!!!

توبی من میرسی امامن برایت کال خواهم ماندهمان احمق عاشق قابل لمس خواهم ماندکمی ایده ال خواهم ماندگرچه خیانت کردی وداری میکنی ساکت ولال خواهم ماندتالحظه موعودروزرستاخیزتامن لب به شکایت ازتوبگشایم بی توهزاران سال خواهم ماندتاجواب دلم راخدایم بدهد...هرچه خواستی کردی وگفتی ومن گوش کردم واطاعت ...رفتی وشکستی وگسستی من سکوت کردم سوختم وزجرکشیدم خواستم آرامش روحی پیداکنم امابازتواومدی وبازهم !!!حالانوبته منه بگم وتوبایدگوش کنی اگه قراره حلالت کنم...

چه حماقتهایی کردم بعدازرفتن توخودکشی  های نافرجام خون گریه های پنهانی فریادروی پشت بام رفتی وبارفتنت طوفان آغازشدوتورفتی وبدون درک ازاحساس من طوفان رونه اینکه مهارش کردی بیشتروبیشترکردی ومن فقط لرزیدم وتب کردم وداغون ته خط رسیدم وشکست خوردم زمینم زدی ورفتی

باخودم عهدکردم دیگرنبینمت وصدایم راهرگزنشنوی آخرنمیدانی ممکن است بادیدنت بازهم تسلیم شوم وبگویم دوستت دارم پس بگذاردیدارمان به قیامت باشد...

میگن فرصت دادن به کسی که بهت خیانت کرده مثل این می مونه به کامیونی که از روت رد شده اجازه بدی دنده عقب بده دوباره از روت رد شه فرصتی نیست جانی دربدن نمانده چیزی برای دیدن نیست من سوخته ام شکست خوردم وتسلیم سرنوشت

حرف آخرم اینه وقتـی آدم ها شما را ترک می کنند مانعشـان نشوید ،شما با کسانی که رهایتان می کنند آینده ای نـدارید .
آینده شما آنهایی هسـتند که در زندگیتان می مانندو در همـه حال همراه و همقـدم شما هسـتند ...رزفیق نیمه راه نبودند

معشوق من که خوب ازپس امتحان رفاقت براومد

واینکه من هیچوقت نمیخوام کسی رو از دستــــــ بدم »ولی اگه کسی بخواد منو از دستــــــ بده . . .قبّول میکنم

می سپارمـت بـه همانی که تورو بــه جان من انداخـت تـقدیـــر. . .


 

ادامه مطلب ...

فریاد ها را... همه میشوند... اگر "سکوتم" را فهمیدی هنرکرده ای.


روزی که تورفتی من هرچه برسردل وعقل وجونم آمدروفقط خدامیدونست اماانقدرنبودی که به نبودنت عادت کردم به زندگی بدون توعادت کردم آنقدرچشم انتظارموندم بی قرارگریان ودردمندکه پوسیدم تجزیه شدم ودل کندم...

وقتی کنارم بودی دستپاچه میشدم خودم نبودم همه توبودی جزقدم زدن گرفتن بازوی من و

اون روزادعامیکردم که میشه الان صبح اس بده زنگ بزنه میشه دوباره همه چی درست بشه دلیل این همه بی وفایی وسردیت ونمیدونستم تااینکه رسمااعلام کردی دیگه منونمیخوای خب منم دیگه آرزویی نداشتم مات ومبهوت وخشمگین صبوری کردم وسکوت میدونستم این رسمش نبودحق من اینگونه رفتارنبود...دیگه دلم قرص نبودبه توبی اعتمادوشکسته بدنبال راهی برای آرامش دل دلخوشی ام رفت وحرص وغم وخودخوری تنهادارویی بودکه یاگریه همدمم شدتنهایی روترجیح دادم به همه آدمابه اونی که بالاترین اعتمادوداشتم توزردشدوای بحال دیگران...

میدونم امیدهیچ معجزه ای نیست پس من جان کندم تادل کندم

چقدر سخت است شب ها با اشک به یاد کسی بخوابی اما!او به لبخند کسی دیگر فکر کند.

خواستم بنویسم که ازچشم من افتادی روزی که خواستم باشی نبودی پس دیگرنباش من به این آمدن هاورفتن هاآزارمیبینم

وای بر من کسی رو پاشوره می کردم که از تب دیگری می سوخت...مرده ام،یا زنده ام دقیق نمیدانم!
حالم خوب است خوب...
مثل آن مریضی که میگفت:
خوبم!
اما فردایش مرد.

دلم ک میگیرد دفترم را باز میکنم و برایت درد و دل میکنم وصیت کردم ک بعد از مرگم دفترم را ب تو بدهند
تا زنده بودم ک ب حرف هایم گوش نمیدادی حداقل..بجای فاتحه آنهارا بخوان شاید فهمیدی چ بر سر دل تنهایم آوردی...

خدامیدونی یکی از افتخاراتم اینه که تا به حال دلی رو بازی ندادم پس چرابادلم بازی شدیادم میادچقدروسط خنده هایم میگریستم وقتی یادت می افتادم به ناگاه ببین خدادیگر نه به دنیا اعتمادی دارم... ونه به مردمش باوری...ببین اون بامن چه کرد!!!
من فقط زندگی میکنم که بگویم "راضیم" به رضای خدا...اینم همش تقصیرتوست.

همیشه یک سوال برایم است!اگرقراربود روزی تو را نداشته باشم..پس چرا خدا خواست که دوستت داشته باشم.

یه چیزایی رو تا عاشق نباشی نه میتونی بفهمی نه ببینی...........کاش خدا وقتی قدرت فکر به انسان داده دیگه کاری به سرنوشتش نداشت...تا هرکی دهن باز میکنه نگه خدا خواسته خدا صلاح دونسته.....واقعا این عدالت نیست...

هیچ میدانی غمگین ترین غروبهارابخاطرتوسپری کردم به امیداینکه مهتابم شوی دوباره امامن نیزغروب کردم وپرزدم ازاوج احساس وقتی که آب پاکی روریختی...ومن که فقط ازخداتنهاتورومیخواستم واماتوازخدانخواستنم رادلکندنت رادک کردنم را!!!

نمیدانی خداحافظیت ورفتنت چه دردی داشت آنقدرعذاب کشیدم که فقط خداحافظم شدوالاتابحال مرده بودم پوسیده بودم...

دیگه نه حسرت به دست آوردنت ونه غصه ازدست دادنت رامیخورم رفتی ومن تاقیامت برای جبران ظلمت صبرمیکنم هرچندکه نمیدانی چقدربجای توازدلم عذرخواهی کردم وامادلم هرگزقبول نکرد



"ناراحت شدن" از یک حقیقت هزار مرتبه بهتر از تسکین یافتن از یک دروغ است.

مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند...سینه را جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبدا...
لرزش دست هایش را ببینی...
مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
... ... نه بخاطر زورِ بازوها!
مثل تو دلتنگ میشود.. ولی،گریه نمیکند...
بچه میشود....بهانه میگیرد...
تو این ها را خوب میدانی....اماازهق هقم بیزاربودی...
تمام آرزویم این بود که سر روی پاهایت بگذارد...
تا موهایم را نوازش کنی..
که عاشق بویِ موهای توست
و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد.....
چون وقت تنهایی....
خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند.
 

اماتوافسانه شدی ورفتی باتلخی هم رفتی...

ادامه مطلب ...

من روحی سرگردانم بلاتکلیف وخسته


احساس من بتویکی ازحقیفی ترین مواردعشقی دردنیابودوتومیدانی این حقیقت راکه شایدبرایت این همه احساس عذاب آوربودکه نمیتونستی پابپایم بیایی!!!امانمیدانم چگونه مرااحمق فرض کردی روزی که شروع به بی وفایی خیانت ونامردی کردی مانندموریانه آرام آرام ازدروغ خورده شدم امابازهم سازش کردم دیدم اون لحظه که خواستم اس ام اسی روکه روی گوشیت اومده بودروبخونم وتوچقدرترسیدی ورنگ عوض کردی!...!چقدرالتماست کردم وقسم دادمت چی شده وچه بودکه ازمن پنهون کردیش اماتوانگارنه انگار.

من برای اولین بارخواستم یک اس ام اس ازگوشیت بخونم وتوترسیدی ورنگ به رنگ شدی وکم کم شروع شددوران احساس بی اعتمادی هااماتلاش بیشترمن هم برای بدست آوردن دلت ادامه داشت شایدفکرمیکردم هنوزهم کم برایت گذاشتم...

بعدازرفتنت وترک کردن من گاهی میامدی وباحرفی پیامی زنگی مرابه هم میریختی بی آنکه یکباربپرسی برمن بعدتوچی گذشت دریغ ازدلداری دادنی آرامشی می آمدی ودفترعشق واحساس من رومینوشتی وپاکش میکردی انگاردل من بازیچه کودکانه چرکنویس مشقهایت بوددلی که میدانی مدتهاست یتیم بوده وشکستن دل یتیم چه عوابقی داردمیدانی یانه .

همدردمن هم پای روزگارانت شدم درسختی هاوغم وشادیت سپربلایت بودم توقع داشتم کمی بامن مهربانتربودی ودرکم میکردی نه اینکه بابی مهریت ترکم کنی خب مگرمن ازتوچه میخواستم...!ببین من تورافهمیدم وبه خواسته ات احترام گذاشتم پاپیچ نخواستن دلت نشدم نمیدانم چراتلاش کردی مرادک کنی سعیت راالان میفهمم که چطورتلاش کردی من دیگرنباشم خوب من نیستم پیشت الان راحتی بی من همه چیزروبراه است دیگرکسی هس مث من احمق لحظه به لحظه کنارت باشه ومراقبت باشه آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس چرانمیگذاری وعده دیدارمان رابگذاریم روزحساب

نه تکلیفت بامن مشخص شدنه بادل خودت حالاهم راهی وجودداردکه بخاطرهمه بدیهایت ببخشمت...نه شک دارم توحتی برایت مهم باشسدکه من ازتومتنفرباشم بگوبدرک که نمی بخشی مگرمن چه کردم مگه بزوره اجبارکه نیس

آره عزیزم اجباری ندارم توکه الانشم راحتی من که توی زندگیت نیستم من تنهاباخیال توکمی زنده ام وکمی مرده ...

نقطه چین هایم راببین من هنوزهم ناتمام مانده ام وتومرادربلاتکلیفی کامل غذاب میدهی دربی تفاوتی محض سرگردانم کرده ای

ازپس شکستی که خورده ام نویسنده ای رمای غمناک شدم که هرسکانسش بوی نامردی میدهدوتماشاگران ومخاطبانش  هم چون من اسیردنیای نامردشدن

رفتی ومن تاقبل رفتنت تمام تلاشم رابرای داشتنت کردم اماوقتی که رفتی من هم رفتم ازدنیاازیادت چنان مرده متحرک هرکسی به من نزدیک شدچنان ازحال من ترسیدکه فراری شدمن زنده نیستم دیگرپس سراغ مرده ای متحرک رانگیرمن پوسیده ام سوخته ام نیامن زودتسلیم میشوم من زودمیمیرم اگرمیخواهی جهنمی رابرایم بپاکنی وهرباردرگناهی که نکرده مرابسوزانی واحیاکنی بدان من یقینن طاقت ندارم پوست من نازک است مث دلت ازجنس سنگ خارانیست...بگذارندیده بگویم نمیخواهمت حلالت نمیکنم وازت نمیگذرم نمیدانم شاید بادیدنت بازهم اسیرفریب نگاهت شوم...

مردی بودم که گریستم وتوتحمل اشکام رونداشتی وامامردانه اشکت رادرنیاوردخودبه قلبم زخم زدم امادلی ازتونرنجاندم من دراین عشق ضررکردم اماتوبعدازمن حتمابارت رابستی وباکسی هستی که قلبت میخواست واین گنجینه راکه محفوظ دردلم بودراازمن پس گرفتی وخرج کسان دیگرکردی...

 
 

ادامه مطلب ...

خیانتت دروغ دوست داشتنت بود!!!

روزگار عجیبی‌ست...آدمهاوقتی می‌خواهند به تو نزدیک شونددروغ می‌گویندوقتی میخواهند بروندراست می‌گویند!!!
روزهایی بودندکه درکنارتوپرازاعتمادشوق باوربودم برای داشتنت دل رامومن چشم رادرویش ازهمه دنیاکردم چشام جزتونمی تونستندببینندآری توبعدازخداپرستنده دلم بودی آیات خدارامیخواندم وهرروزبرای سلامتیت نمازشکربه پامیکردم روزی 3بار...

همه کاربرای سلامتی شادی تودورازچشمت کردم که خودمیدانی ومن احساس میکردم خلوص وایمانم بالاترازهرانسانیست خب من عاشقانه توراپرستیدم اما...!!!امانمیدانی بعدازنامردیت چگونه کافرشدم ودیگربرای سلامتی توکاری نمیکنم گاهی برای مرگ خودداوطلبانه دارومیخوردم وروزهاگرسنگی میکشیدم ومن اعتکاف بیوفایت راهرروزتکرارمیکردم دیگربهانه ای برای زنده بودن نداشتم امازنده بودم تاببینی روزی برروزگارم چه کردی ای بی مروت.
دنیاتنهاتوبودی عشق توبودی زندگیم توبودی تااینکه رفتی ودنیاوزندگی ونفس کسی دیگرشدی...
دروغ های که شروع به گفتنش کردی بدترازبمب اتم بودندبتدریج وذره ذره نابودم کردندتوباورهایم راموردهدف قراردادی باهمه احساسم بازی کردی این احساس کاش مث بمب یکجامنفجرمیشداماداره کم کم آبم میکنه
ببین این روزادیگه کم پست میذارم میدونی دلیلش چیه؟هنوزهم خراب وکمی افسرده ام گاهی چون گذشته هنوزهم زندانی اتاقم هستم وارتباطی بامحیط بیرون ندارم اگه بگم دلم گرفته باورمیکنی اگه بگم بازهم بتومی اندیشم وعذاب میکشم باورت میشه...دلت که گرفته باشد …شادترین آهنگها روضه خوانی میکنندشلوغ ترین مکانها ، تنهاییت را به رخت میکشند …
و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست …دلت که گرفته باشد ، نغض میشود همه قانونها ...ومن قانون شکنترین عاشقم وقتی که میدانم نبایدبتوبی اندیشم
کاش آدم نفهمه مهروعلاقه معشوق بهش دروغی بیش نبوده خیلی دردداره اونوقتی که میفهمی باهات بازی شده درست وقتی که توداری واسش جون میدی حس میکنی کم کاری کردی که سردشده تلاش میکنی همه چیزت وواسش بذاری خب اونوقت خودش داره راهی واسه پیچوندنم پیدامیکردی ومن ...احمقانه شاه رگ میزدم تاثابت کنم دوستت دارم!
یادم میادهمیشه میگفتی ازدروغ بدت میادوگفتی هرگزبهت دروغ نگم ومن ساده همه چیزراصادقانه کنارت تقسیم کردم میدانستم نبایدبتودروغ بگویم آخه دروغ شنیدن رادوست نداشتی امامن چه میدانستم شنیدنش رادوست نداشتی اماگفتنش راکه خودت دوست داشتی !!!وچه تفاوتیست میان گفتن وشنیدنش
و هرگز به یاد نمی‌آورندتمام بودنشان همان دروغ اولی‌ست که به رویشان نیاوردی...شایدهم نمی تونستی باورکنی که همه چیزممکنه دروغ باشه!!!
روزهای وشبهای ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ وتوراﮐﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍکه باشی وآرامم کنی، ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ، ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺻﺒﺢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺩﺍﺭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡﺑﺮﺍﯼِ عشق نامردی ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡﺁﻩ ﻧﻪ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡﯾﮑﯽ ﺍﺯآنروزهای کزایی اماتونیامدی حالم رابپرسی میدانم که میدانستی حالم خراب توست وزجرمیکشم اما...
با همه چشم انتظاری ، به این نوشته هایم دل خوشم … ای قرار بیقراری ساحل آرامشم دیگران کجایی چرارفتی بادگران ومن شدم ازسوختنم نگران … گاه گاهی پر بزن در خلوت تنهاییم نروبادلبران  … تا ببینی در فراقت من چه رنجی میکشم شدم بازیچه بازیگران


وقتی ازعشق واحساسم گریزان بودی نفهمیدم که دلیل فرارتوازاین عشق چیست چرانمیخواستی من تورادوست بدارم کنارت باشم وبهت عشق بورزم امامیدانم دیگه سیراب بودی ازعشق واحساس کسی بودکه جای من روحتماپرکرده بود
بیهوده میگویم کوگوش شنوایی وقتی که دلت بامن نیست حواست ذهم بامن نیست
احتمالا...بی خیال چی بگم چی بنویسم که توبفهمی دردم را!!!


میخواهم بپرسم مراچه فرض کرده ای نمیدانم چه فکرمیکنی درموردحال من یااحساس من وفکرکنی همه چیزبه راحتی حل خواهدشدقلب شکسته وداغونم زنده خواهدشد...نمیدونم چی باخودت فک میکنی دیگه نمیدونم


قلب لعنتی لطفا خفه شو...
لطفا خفه شو...
و تو هیچ کاری دخالت نکن...
اصلا به من چه که تو کی یا چیرو دوست داری...
اگر هم خسته شدی اجباری نیست به کار کردنت...
به جهنم دیگه کار نکن...
تو هم میتونی بری پیش همونی که دوسش داری...
همونی که حتی ازت یادی نمیکنه و نمیگه حالت چطوره...
خسته شدم ازت میفهمی قلب نفهم خسته شدم...
تو که نمیتونی قلب کسی رو بشکنی...
تو که نمیتونی دروغ بگی...
تو که نمیتونی خیانت کنی...
تو که نمیتونی ثابت کنی که خوبی...
تو به چه درد من میخوری اخه...
دیگه حالم ازت بهم میخوره...
توی سینه ام گندیدی بدبخت بی خاصیت...
هـــی بیچاره تو فقط بلدی خون پمپاژ کنی...
برای خودم متاسفم بخاطر داشتن همچین قلبی...



گفته اند قصه سرنوشت ما در دنیا چنین بود
ما به دنیا آمدیم دنیا به ما نیامد
بگویید پایان این قصه را با هم می نویسیم
با قلمویی رنگی بوم زندگی را نقاشی می کنیم
تصویری از شقایق های عاشق می کشیم
کلبه ای از مهر و محبت می سازیم
بیا با هم باشیم
تا همه بدانند برای ماندن عشق را بهانه کردیم


تمام عمری که باتوگذشت تودرخواب بودی جان دادنم راندیدی نمیدانم کی ازاین خواب برمی خیزی
دراین فکربودم چگونه باتوروبروشوم چگونه حرف های نگفته ام رابگونمیدانم عقل پیروزمیشودیاقلبم
دیر اومدی عزیزم...
اونقدر دیر که بدون تو آرومم
اونقدر دیر که گلم گفتنت دیگه دلمو نمی لرزونه
اونقدر دیر که میس کالای گوشیم تو 2 ساعت به 30 تا میرسه و...
من اینورِ خط
بی میل واسه برگشتن پیشت و...
تو اون ورِ خط
بی تابِ شنیدنِ یک لحظه صدای من:
" گوشی رو بردار  !!! ماهه که صداتو نشنیدم "
من اما...
اینقدر شکستم که حتی خودتم نمیتونی از دلم در بیاری....
 

ادامه مطلب ...

بادلم بازی نکن..

سلام ای غریبه آشنا
سلامی درپس آخرین روزجدایی...
سلامی بی انتهادرکنج دیوارفراموشی دلت
درپس شلاق وشکنجه ضربات خنجرنامردیت
باسکوتی که سرشارازعقده ازکینه ...
وکمی هم عشق وعلاقه بجامانده ازغذای روح آنشبم
ازشام آخرم
ازدلکندن تلاش برای مردن گمشدن
سلام
چه بگویم ازاین عشق بی حاصل
ازبلاتکلیفی هاازچشم انتظاری ها
ازخاطرات
میان عشق و نفرت پرسه میزنم
بی هوا روزگار میگذرانم
چه کنم با تو … چه کنم ؟
با تو میمیرم… بی تو میمیرم…
درد دوست داشتنی من
اشتباه شیرین من
سوختنم پژمردنم شکستنم مردنم را
دیدی وترکم کردی نابودم کردی..
واین سرنوستی ست که تورقم زدی
باشد

من هم خدایی دارم من هم کس وکاری داشتم...

چطوربتوبفهمانم حرفایم رااحساسم را

وقتی توگوش شنوانداری

مدتهازارزدم التماسهاکردم بپایت افتادم اما

توسرسخت ومغروروبی توجه دلت ازسنگ من جنسم ازشیشه...!!!

توبرایم فقط خاطره نبودی
زندگیم روح وروانم...
که همه راازدلم گرفتی
 سکوت چاره من
شکایت ازتونزدخداکردم
بعد از تو پر از آهم…مرهمی باید !
ومن همه چیزرامیان قلبم جاگذاشتم
وتورفتی وشصتی به دلم نشان دادی
خیال نکن
اگر برای کسی تمام شدی،
امیدی هست!
خورشید از آن جا که غروب می کند
طلوع نمی کند!!!!
من هم تمام شدم
توتمام شدی
تمامم کردی ازاعتمادازباورازعشق...
ساده کنارکشیدم
وقتی فهمیدم پای من درمیان نیست..
ساده مردم وخدایم راواسطه کردم
خسته بودم ازنداشتنت یعنی داشتمت اما!!!
انگارنداشتمت دستانت دلت نگاهت سردبودند
ومن ترسیدم...ومن این رااحساس کردم
ازبیانش ازفکربه اینکه توهم روزی بشی بی وفا
 هراس داشتم...
ای خاطرات من
آشنایی منوتوقدیمی بود
سالهاباهم طلوع آفتاب رادیدیم
وشایداینک تنها
بمدت قرنهاماه غروب عشق مارابه تماشانشسته...
سالگرددوستی عشق وزادروزت
زتبریک تبدیل به تسلیت شد
سالگردجدایی بی وفایی...
کاش دوست داشتن بلدبودی
وقتی که میدانستی دوستت دارم
عشق ورزیدم وبی تفاوت ازدلم ردشدی
بتوتکیه کردم وپشتم روخالی کردی
واین یعنی مردن ارزشهاعشق وباورهاایمانهاوسرآغازبی اعتمادی ها
باتمام عشقی که مانده درقلب خزانم میگویم
حلالت نمیکنم ای غصه های ناباورمن
ای که برگشتنت راچون رفتنت باورندارم
من مرده ام باورش آسانتراست وقتی که بدانی
قلبی توسینه ندارم من ازیادتوکمی کینه دارم
خسته ام ازبازی های وقت بوقت وبی وقت
التماست میکنم حال که پشتم راخالی کرده ای زیرپایم رانیزخالی کن
این آخرین وصیت من راحتم کن التماس میکنم

ببین یادت مث خوره داره عقل وجان وجسمم رامیخوره ...

من هم انسان هستم نه سنگ نه شیشه نه دیوار

من هم طاقتی صبری دارم 

دیگر حرفهایم چون خودم ... جانى ندارند از بس زده شدند !!!

  ادامه مطلب ...

دنیای - ﺍﻣﺮﻭﺯِ ﻣﻦ, ﮔﺮﺑﻪ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﮔﺮﮒ ﺍﺳت...


من مانده ام و یک برگه سفید!!! یک دنیا حرف نا گفتنی!!! و یک بغل تنهایی و دلتنگی... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!! در این سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند! و برگ سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!بی وفایی تو نوشتنی نیست... در برگه ام , کنار آن قطره یک قلب کوچک اماشکسته می کشم ! و , وقت تمام است!!! برگه ها بالا.ومن شکسته ترین شاگردمدرسه عشق که به جرم عشقی یکطرفه ازدلهااخراج شدم!

گناهم چه بود.................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دریکطرفه ترین جاده راهش رامعشوق جداکرد!بقول خودش که زیرهمه حرفهایش زدوگفت اصلاعشقی نبوده بین ما!!!!

ومن ماندم این جاده بی انتهادرتنگ نای عجیبی ازنخواسنت قرارگرفتم ومن سکوت کردم فروریختم شک کردم کافرشدم وکمی خودزنی خودکشی امادوباره به زندگی نکبت باربرگشتم بی آنکه بخواهم بی آنکه حق انتخاب داشته باشم بدون گلایه اززندگیت رفتم آنطورکه خودت خواستی وبعدازاون ماجاراهاسراغت نیامدم مزاحمت نشدم تهدیدودعوایی درکارنبود...فقط من شکستم سوختم بسختی دلکندم جانم رفت ومن صبوری کردم اینبارنجنگیدم باسرنوست تسلیم تسلیم...

کسی ازحس اشتیاق من خبرنداشت کسی نمیدانست چگونه قلب من باهرجمله ات می تپیدیامی سوخت
من ازچشم انتظاری هایم ازبی قراری هایم ازبی سروسامانی ام عمرهدرشده ام به کسی نمی گفتم اگرتواینگونه باقلب وروح جسمم جفانمی کردی
کاش کمی بامن مهربانتربودی مگرندیدی چگونه برایت جان میدادم!!!همیشه مراقبت بودم میدانستم تواین دنیای نامردهمجنس های من چون گرگ درکمین بره ای چون توهستندمیدانستم توهم چون من ساده ای وفریب خواهی خوردهرچندکه مانندمن احمق نیستی که هنوزباتمام بدی هایی که یکنفرمیتوانست باقلبش بکندبازهم گاهی حس های مبهمی دارددرتناقض قلب ومغزش گاهی شادی گاهی غم گاهی تنفرلحظه ای دوست داشتن ومن سرذرگم بین خواستن ونخواستن بین بخشش وانتقام دردوری وندیدنت فکرنبخشیدنت امابه محضی که خبری ازتومیشودفراموش میکنم که زخم خوردم نامردی هایت ازیادم میرودنمیدانم چرا!؟
وجودم بوی توراندارندودستانم مدتهاست دیگرحس دستان نارفیقی تورابه خاک سپرده اندبیادروزهایی که حس گرمای دوستاشتنت راداشتندویادآن ماههای آخرکه وقتی دستانت رامیگرفتم دیگرعرق نمیکردندگرم نمیشدندوسردوبی حس بودند!!!

می اندیشم به لحظاتی که درگیرباوجدان واحساس خودت بودی که چطوری منودک کنی اززندگیت چطورمنوازخودت رانده بودی وبازطاقت نمی آوردی!!! وپروژه جدایی ازمن شکست میخوردهی فقز گاهی حس میکردم دنبال بهانه ای هستی ممکن است دل ازمن کنده باشی امارفتارهایت برایم عجیب غیرقابل باوربودندگاهی  میشکستی قلبم روتامن بیشترازتوزده بشم ولی من هی میجنگیدم باخواسته ات البته بخیالم باسرنوشت درجنگ بودم وتوعمدی نداری
بخاطراینکه دوستم بداری هرکاری کردم شکلم رارفتارم راعلایقم رادلم راوهمه کارهایم راطبق تمایلات وخواسته های توتغییردادم شدم آنچه که میخواستی امابرای داشتن تواین هم کافی نبود!!!من دیگه خودم نبودم ونشدم من لقمه آماده ای برای توبودم اماتوبازهم نخواستی!!!!!!
برای جدایی ازمن وبرای دک کردن من راهی رورفتی که آخرش به بدترین شکل ممکن برای من تمام شدوتوچه دروغهایی گفتی تامن دیگرکنارت نباشم ...

من نه خودساخته ام ونه خودخواسته بودم توخواستی ونخواستی من سوختم وآزادشدی ازعشق وعلاقه من بخودت امامن اینجام  وکمی زنده ام که بپرسم گناهم چه بود؟؟؟که برای اثبات بی وفایی آدمابی احساسی وبی وفایی چون توومظلومیت احساس دل وعشق پاکم.                  

ازتودلگیرم فراموش کردنش ناممکن اون لحظه هایی که باحرفهاورفتارت عذابم دادی فقط دعاکن سالهای بعدآلزایمربگیرم شایداین حوادث شوم وتلخ فراموش شود

یادتوخاطرتو ازیادم برود...بهرحال این  شاید مقطعی باشد روزی درآخرت منوتورودرروی هم قرارمیگیریم

ومن به این باوررسیده ام همان باوری که نابودش کردی...ومن میدانم جواب صبوری ام رامیگیرم

اماهرگزندانستم گناهم چه بودکه قلب مرادریدی اینگونه...!


 
ادامه مطلب ...

تو به تک تک لحظه های من یک بودن بدهکاری...!!!


میدانم توروزی به رویای من بازخواهی گشت اماکاشکی بدونی هیچی مث گذشته نیست ومن باسپیدی های موودستانی لرزان وکمرخمیده درکنارگورستان مرده دلم ایستاده ام وهرروزبه دل شکسته ام سرمیزنم وبرایش مرثیه های تکراری کاخ آرزوهایم راکه فروریختندبه باورهایی که تبدیل به ناامیدی نافرجامی شدندهمه رابرایش بازگومیکنم حتی گاهی الکی میگویم ولش کن دیگه اون ازدواج کرده بچه داره  سرش گرمه دیگه بفکرت نیست این درست نیست که بخوایش...تنهات گذاشته له کردت آروم بگیرامابازبهونه میگیره ویگه بایدجواب گوباشه حلالش نمیکنم بایدبیادوبخاطرهمه بلاهایی که سرم آورده جواب پس بده...

خب چه فایده دیگه دیره امااین دل احمق مگه میفهمه!!!ارزون فروخته شدی بااحساست بادلت بازندگیت بازی شداما!!!

همه چی یهویی نبودمن نفهم بودم بی محلی دیدم سردی دیدم گریستم وتودیدی ورفتی اون داشت بازبون بی زبونی میگفت نمیخوادت ولی من که باورنداشتم امکان نداشت ترکم کنه بهم خیانت کنه من باورش داشتم!!!!!!!!!!

نمیدونم خنده هات این مدت حرفهات حال کردنات شیطنت هات این مدت نصیب کی شد!امااین مدت بدترین چیزهارونصیب من کردی چه بلاهای درنبودت برسرم اومد...برای ترک من بایه اس ام اس تونستی خودت روراحت کنی امابرای دل کندن من ازتوتنهایک بسته قرص برای من کفایت میکردولی نشدوزنده ماندم زنده ماندنی بدترازمرگ سکوتی مرگ بارومن افسردگی وسیگارپشت هم چوب خط نبودنت روباتیغ روی دستم میکشیدم و تنهایی خویش راباهیچی عوض نمیکردم هرروزبه قتل میرسیدم سرساعت 10صبح بدست توبه تکراراون آخرین جمله شوم که برایم نوشتی ولی حالاممکنه دیگه افسرده نباشم اماهنوزهم همه چی روباخیال توضربدر2میکنم منهای دلم...

شکستی که من خوردم بخاطرساده بودنم بخاطرمحبت هام بخاطرصبرم بود...

ساده که باشی آدم ها خیلی زود دوستت می شوند و تو خیلی دیر می فهمی دشمنت بودند ...
ساده که باشی آدم ها با همه کمبود هایشان به غرورت حمله می کنند و با همه غرورشان مچاله ات می کنند ...
ساده که باشی تو همیشه رو بازی می کنی و آدم ها همیشه بازیگران ِ پشت پرده می مانند ...
ساده که باشی اوقات بیکاری آدم ها راباسادگی ات پُر می کنند و خود در
لحظه های اندوه ، تنها
می مانی ...
ساده که باشی سادگی ات را حماقت می خوانند کسی نمی فهمد که تو از فرط ِ " آدم بودن " ساده ای ...

برای داشتنم بایدسختی بکشی همونجورکه من کشیدم بایداون زجرهارواحساس کنی..

توبه قلبم هزاران بارشکستن گریستن ومردن بدهکاری

توبه من روراستی وعشق وصداقت ج.ن دادنهاسوختن هاوساختن هاویک دنیاعشق بدهکاری!!!!!


هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم

یادم می افتد ”دلـتـنـگی”

هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !

 

ادامه مطلب ...

تقدیربی تقصیرنیست...!!!

این روزهاپرازحرفم اماچیزی برای گفتن ندارم حتی جنس حوصله ام ازشمعی دربادست که هی روشن وخاموش میشودهی کبریت میزنم که دلگرم شوم اماامان ازبادی که میوزدو...چون یادتوکه می آیدودرهوایم درقلب وگوشم درنگاهم...می ماند.

دیگراشکهایم راخودم پاک میکنم میدانم همه رهگدرندومن هستم وروزگارم!من هستم حتی گاهی که بی تاب وبیمارم خب من ازپس خودم دیگربرمی آیم  خنجری که توبرمن زدی راحالاخودم طبق عادت برقلب خودم میزنم!!!میدانی نگرانت نمیکنم امامن ازخودم هم بیزارم!!!چون توکه ازقلبم بیزارشدی...

ﻣﯿﮕﻦ ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﮐﻞ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﺯ ﮐﻞ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺨﺺ !!!...
ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ازت دارم... ؟؟؟؟؟ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ !...؟

ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻮﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺟﻠﻮﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩی وبی وفایت ﺩﺭ ﻧﯿﺎﺩ !.... ؟
ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﺍ ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺢﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ !.... ؟
ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ بهت محبت کرده واست جون داده ﺍﻣﺎ ﻣﺤﺒﺖﻧﺪﯾﺪﻩ !... ؟
ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺰ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽﭼﯿﺰﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ !... ؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻮﻭﻧﯿﺸﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ !... ؟
ﺍﯾﻦ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﯾﻪ ﻫﺎﺵ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻢﻟﻄﻔﯽ خودش روظلم این روزگاربه من رو ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻪ !...؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻭ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻟﺬﺗﺶ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ﻋﺸﻘﺶ ﺧﻮﺭﺩﻩ !...؟

اگه عرضه خودکشی داشتم چی میگفتی...هرگزکسی دلیلش رانمیفمد...

دیگه نه بارون نه یک فنجان چای نه حتی یک موسیقی ملایم دردمن رادوانمیکند!توبایدباشی تامن دستانم رابرروی گلویت بفشارم وباگریه وفریادبگویم لعنتی چرا.........................!!!!!!؟؟؟؟

من قدرتمام لحظات جدایمان ازتونمیگذرم به اندازه قلب شکسته ام واشکهای دیده بخونم...


من قلبم روباتوتقسیم کردم وهرآنچه که میشدحتی جانم راامانمیدانستم بایدبرای آن چیزی که به توسپردم توضیحاتی دهم که بدانی این قلب ظریف ازست وشکننده زودمیشکندمراقبش باش تحقرش نکن بجرم عاشقی بخاطراینکه میلرزدوگریه میکند!متاعی بسیارباارزشی بوداماقدرش راندانستی ومن هرتکه ازاین قلب شکسته رادوباره جمع کرده اززیردست وپاهای رهگذارن وتورانفرین کردم بدلیل اینکه امانت دارخوبی نبودی...

حس وحالم رامیدانی وقتی دردمیکشم وسراغم رانمیگیری این ظالمانه هست


ازمنی که سکوت کرده ام بیشتربایدبترسی تامنی که باحرفهاوکارهایم بیایم وآزارت بدم وتهدیدت کنم بترسونمت...

اینجاست که سکوت من یعنی پایان همه چیزیعنی...

 

ادامه مطلب ...

هرگزبودنم رانفهمیدی! پس مرگ مراباورکن

ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻭﺣﺸِﯽ.ﺗﻨﻬﺎﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳتم ﺩﺍﺭﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﯿﻘﺒﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﭙﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﭘﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﻩ

ﮐﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﻪ آری وآنگاه که ازبهارتقویمی بماندازمن فقط استخوانهایی که توراروزی دوست میداشت اماروحم درآرزوی جهانی دیگروروزمحشرمنتظرت خواهدماندتاجوابی برزخمهایم باشی که چراوقتی بودم مرحمم نشدی!!!منی که مرحمت بودم تکیه گاهت بودم اما...

به سکوتم نگاه نکن بغضی مبهم گلویم را گرفته که اگر بترکد دریا دریا برایت گریه دارم واگر بشکند کتاب کتاب برایت حرف دارم

به سکوتم نگاه نکن روزهایم راباتظاهربه بی تفاوتی وبی خیالی میگذرونم وشبها...دل‌ تنگم دل‌ تنگ خیلی چیزهادل‌تنگ همه گذشتن‌ های بیهوده روزها و شب های رفته تمام آن‌ چه به من گذشت و هرگز بازنگشتی حتی پشت سرت راببینی که بی توبرمن چی گذشت...
دل‌تنگ عهدهایی که ناعهد شدقول‌ هایی که داده نشدقرارهایی که فرار شدتمام چیزهایی که می شد باشه و هیچ‌ وقت نبود
تمام بودن‌ هایی که نبوددلتنگ اونایی که دل شون برای من هیچ‌ وقت قد من تنگ نشدو دلتنگ فردای دوست‌ داشتنی‌ ای که بی تو هرگز شروع نشد ...

فک میکردی میشه یک رابطه عاشقانه تبدیل به رابطه ای خواهربرادرانه بشه این ازمحالات بودقلبی که عاشق ومجنون وشیدایت بودحسی جزاین داشته باشد!!!میشد جداشدتاابد...وباخاطری خوش ترکم میکردی پایانی بهتربرای دک کردنم میافتی اماتوازدری واردشدی که نقطه ضعف یک عاشقه احمق مث من بود...

وای وامان ازآن روزشوم ساعت 9ونیم صبح روزیکشنبه من بتوصبح بخیرگفتم وبی خبرازهمه جاتوگفتی که داری ازدواج میکنی دیگه مزاحمم نشو!!!!!!!!!!ومن آیامزاحمت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه من مردم ودم نزدم چه برمن آن لحظات گذشت وبعدآن شایدسختی اش مث جان دادن وشب اول قبربودومن بعدازآن دیگرخودم نبودم...

حالا بهت دوباره یادآورمیشوم ﯾﺎﺩﺗﻪ

ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩم تکیه گاهت شدم خودم فدات کردم

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ پرﺭﻧﮕﺘﺮ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﺸﻘﺖ ﺭﻭاحساست روتقدیمش کردی ﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ نگه نداشتی نمک خوردی و...

البته این زندگی خودته امابخاطرش ببین زندگی مرانابودکردی این جنایت بود

خوشبختی بهرقیمتی!؟من هرگزسدراهت نمیشدم اگرازهمان لحظه اول حقیقت رادرست میگفتی شایدکمی گریه امابرایت آرزوی خوشبختی میکردم و...ولی اکنون ...آهی کشیدم که شایدباگریه هایم وفریادهایم درآن لحظه شوم عرش خداهم لرزیدآنقدرگریستم تاچشمه اشکم خشک شدن آنقدرمشت به دیوارکوبیدم وبه سینه ام کوبیدم که بی هوش شدم اون لحظات گیج ومنگ بودم وباورم نمیشدکه کاخ آرزوهایم فروریخته باشدومن به توعشق وباورهایم به احساسم به خدایم به زندگیم به همه وهمه چی کافرشدم ومن دیگرخودم نبودم...

ازکیک هاوپاستیل هاازعطرهاوماشین اصلاح ازکفش ولباسهاازهمه آنچه که بتومربوط میشدبیزاربودم ازرنگ صورتی ازاردیبهشت لعنتی ازکلاسهای آشپزی ازبافتنی هاوحسابداری ازاتوبوس هاوکافی شاپهامتنفرم ...

ببین درده هنوزهم تازه هست ودلم که حالیش نیست ونمیتونه درک کنه دلیل رفتارات هاروآخه این دلم پراست اززخمهایی که مرورزمان نتهاالتیامی نشدبرآن بلکه تازه ترشدن ...همه اون احساساتم گریه هایم سوختن وشکستنم هایم برایت بازی بودوتوبی خیال ترین دخترروی زمین دیدی که میسوزم امارفتی وشعله آتش درونم رابیشترکردی...تومث همون آدمایی هستن که دارن حکم بازی میکنندوتازه آخربازی میپرسندحکم چی بود؟آری رفتی...


افکار جورواجور به ذهنم میاد، این آدمایی که اینطور رفتار میکنن اصلا دچار عذاب وجدان میشن که با یه بنده خدایی چطوری رفتار کردن؟ اصلا چطوری میتونن روزگار بگذرونن؟ حالا اون بنده خدا هم همون کسی بود که یه وقتی داشتن عاشقانه ها واسش می سرودن! خب مگه عشق تاریخ مصرف داره. نمیدونم! حس و حالی که من نسبت به عشق دارم شاید با آدمای دیگه متفاوت باشه، شاید بعضی ها باشن بعد یه مدت از این حس خسته بشن ولی واسه ی آدمایی مثل من یه چیزی مثل پله پله تا آسمونه که هر چی میری بیشتر دلت میخواد بری تا به عظمت عشق برسی...! (یاد کتاب پله پله تا ملاقات خدا افتادم از دکتر عبدالحسین زرین کوب)

نفرین نمیکنم این باراماسوالی دارم؟چگونه دلت آمدبهارم زمستانم باشی؟چگونه توانستی منواینهمه آزاربدی؟رنج کشیدم کنارت اون اواخر.وبعدازآن جان کندم ازاون همه بی مهری ونامردی ات مدتهافکرمیکردم بازیچه شدم تحقیرشدم توفقط نظاره گربودی!!!باتمام دلهای شکسته دنیاتمام مدادرنگی های کودکی ام تابه امروزباهرنفس درآخرین روز نوشتم دوستت دارم ومیمیرم برات اماترکم کردی ولی اینک فقط بایک حرف ساده میگویم ازتونمیگدرم ودوستت ندارم نامرد...خیلی بدی خیلی بی وفایی!!!

خیلى بده احساس کنى مثل دارویى فقط وقت نیاز ازت استفـاده کنندیا سراغی ازت بگیرند

آدمــها کنــارت هستند . . .تا کـــی ؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . . .کدام روز ؟وقتی کســی جایت آمد !دوستــت دارند . . .تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !
نه ! . . .فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود . . .و این است بازی باهــم بودن ! .

 

ادامه مطلب ...

میخواستم یادت رابسوزانم اماخاکسترش مراسوزاند!

دلهره! دلهره!فرو ریختن؟آوار؟آواردلم...دلی ازجنس سادگی دلبستگی خستگی گاهی تنفرگاهی سکوت شایدفریاد!فریادی ازجدایی بی گناهی شکستن های تکراری فغان ازیک سال و5ماه بی قراری اشک وآه نفرین سوگواری

میخوام دنیاروزیباببینم مث اون روزاکه بودی وگاهی بچه گانه باهام حرف میزدی همیشه فک میکردم قلبت هم مث قلب یک کودک پاک وصادقه!!!ببین منووقتی پای تودرمیان بودهرچه ازتوبودمن حفظ کردم حتی پوست آدامسهایت حتی تارهای مویت هرچه دستت باآن تماس داشت من برای خودم یادگاری حفظ کردم ومن جعبه ای بزرگ ازیادگاریهایت دارم که شایدازدیددیگران ارزشی نداشته باشدامابرای من هرکدامش تداعی خاطره ایست هرچندکه گاهی میخواستم خودم راباآنهابسوزانم تاراحت شوم امانتوانستم...ومن می اندیشم 

ازجایی شروع کردیم که توداشتی دردهایت راپایان می دادی ونمیشدومن ازهمان لحظه شروع آمدم وپایان دردهایت شدم وسرآغازقصه تلخ دلبستگی به تورارقم زدم ومن سوختم تاتوآرام بگیری ومن فداشدم تاتوراه خوشبختی رابیابی ومن مردم روانی شدم مجنون عاشق واله شیداسرگردان بیمارتبدارودل شکسته ولی تواحیاشدی وازجان من گرفتی وخودت رانجات دادی دست مراپس زدی مث قلبم ومن شدم تنهاترین آواره مجنون بی جان وآواره بی دل وسنگ بی اعتمادوسرد!!!رسواوترد...

سوختم وساختم تابدین جارسیدم نوشتم وقافیه هادرنبودت ساختم وبرطبل رسوایی خودنواختم اماهرگزنامت راچهره ات راقلبت رانشان کسی ندادم...من که میگویم من نیستم اون انسان سرزنده کنارتومن هیچ نبودم وتوهمه چی بودی ومن باتوبودم وتوباهمه جزمن!!!

بزرگترین هدیه ای که من بتودادم آرامشی بودکه چه بامن چه بعدمن نصیبت شد...زمانی بودکه برایت وقت میگذاشتم چه باتوچه بعدتو.قسمتی اززندگی ام رابتودادم که هرگزبازپس نگرفتمش چه باتوچه بعدازتو...خوب اینهابس نبودکه رفتی ودرکمال ناجوانمردی جانم راگرفتی!!!مگرمن اعتراض کردم بخاطررفتنت؟من سدراهت شدم؟پس چرامدتهابااحساسم وجونم بازی کردی

ببین درسکوتی محض دیگرشکایت بتونکردم وفقط خداروشاهدگرفتم ...

عاشق روزهایی هستم که گاهی مهربان میشدی ودلیلش رونمی فهمیدم ومیلرزم ازحرفهایی که شنیندشان درآخرین جملاتت مرابه نابودی کشاندومیسوزم ازبی خیالی هایت راهرگزنپرسیدی که بعدازتوبرسرم چه آمد

از یه جایی به بعد به خودت میگی...
اصلن چه دلیلی داره به کسی بگم حالم بده ؟
اونا چیکار میتونن واسم کنن...
جز گفتنِ یه الهی بمیرم ،
جز گفتنِ یه ناراحت نباش میگذره ...
در روز اونقد می خندیو میگی وای ...
من چقد خوشحالم که خودتم باورت میشه
واقعن حالت خوبه اما شبا
وقتی سرتو میذاری رو بالش میگی نه !!
اونقدرا هم خوب نیستم .
کم کم گریه کردن یادت میره ،
میریزی تو خودت ؛
چند وقت بعد میبینی دیگه نمیتونی ...
سره یه موضوعِ کوچیک گریه میکنی ،داد میزنی ،
میگی چه بلایی داره سرم میاد ؟
به خودت فُحش میدی ، میکوبی به درو دیوار، همه بهت میگن چته ؟
تو که اینقد ضعیف نبودی !!
توو دلت میگی ...!
اونقد قوی بودم که دیگه ته کشیده ...
تمومِ افکارم ، باورام ، احساسم ،
حتی خودمم دیگه ته کشیده ...


 

ادامه مطلب ...

از سکوتم بترس! وقتی که ساکت می شوم!لابد همه درد و دل هایم را برای خدا برده ام

آمدم تاباردیگرازاحساسم بگویم ازدلم ازحال وهوای وجودم آمدم بابی قراری هاآمدم ازانتظاروازشب زنده داری هایم بنویسم آمدم بگویم آمدام امابازهم تونیامدی!

نیامدی ببینی وبخوانی احساسم به توچگونه درحال تغییرهست...تونیامدی زیراعامل دردم بودی توسراسرشکستم بودی ونیامدی

اماباران آمدوحال وهوای من رابایادت عجین کرد!!!ببین همه ازبارش بارون توفصل گرماخوشحالندومن چون باغبانی که میوه های سردرختی اش دچارتگرگ وبارون شده غمگینم من درتنهاترین تنهایی ام ازنبودت دلگیرم ازآنچه که بنام دوست داشتن وعشق نصببم کردی ازدست بخون آلوده ات غمگینم

همیشه میپنداشتم این هوای بارانیست که هواییم میکندو لحظه به لحظه نبودنت رامیشمارم ودستم رابردهانم میگذارم تاکسی نفهمدنامت رازمزمه میکنم وصدای هق هقی که گوش هررهگذری راکرنکندودستی دگربرروی سینه ام میفشارم تاخفه نشودازاین همه مصیبت ونامردی وبی وفایی

اما امروز فهمیدم مث گذشته ازتومتنفرنیستم بیشترازهروقتی برایت احساس ترحم میکنم امابازهم سکوت می کنم فقط مینویسم وبرای خدایم گله ازتومیکنم خداخودش میدانددوستت داشتموبرای داشتنت جنگیدم وجنگیدم اماحریف نخواستنت نشدم نتوانستم بفهمم توهم نامردی همیشه حس میکردم فقط بی احساسی اما...

باشه نیاامابین منوتوخداحاکم باشه من مینوسم نامه هایم راپست هایم رابرای کسی که میفهمدومیخواند

باشی یانباشی من مینویسم ودرانتظارحکم سرنوشت ادامه میدهم تپش های قلب شکسته ام شایدروزی جواب دلم رابدهی وحلالیت بطلبی امامیدانم دیگربرای این حرفهادیرشده وقلبم باتوسازش نخواهدکرد

نوشته هایم را میخوانید...! ومیگویید چه زیبا..!! راستی. دردهای آدمها ..زیبایی دارد.؟؟!!


 

ادامه مطلب ...