دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

بادلم بازی نکن..

سلام ای غریبه آشنا
سلامی درپس آخرین روزجدایی...
سلامی بی انتهادرکنج دیوارفراموشی دلت
درپس شلاق وشکنجه ضربات خنجرنامردیت
باسکوتی که سرشارازعقده ازکینه ...
وکمی هم عشق وعلاقه بجامانده ازغذای روح آنشبم
ازشام آخرم
ازدلکندن تلاش برای مردن گمشدن
سلام
چه بگویم ازاین عشق بی حاصل
ازبلاتکلیفی هاازچشم انتظاری ها
ازخاطرات
میان عشق و نفرت پرسه میزنم
بی هوا روزگار میگذرانم
چه کنم با تو … چه کنم ؟
با تو میمیرم… بی تو میمیرم…
درد دوست داشتنی من
اشتباه شیرین من
سوختنم پژمردنم شکستنم مردنم را
دیدی وترکم کردی نابودم کردی..
واین سرنوستی ست که تورقم زدی
باشد

من هم خدایی دارم من هم کس وکاری داشتم...

چطوربتوبفهمانم حرفایم رااحساسم را

وقتی توگوش شنوانداری

مدتهازارزدم التماسهاکردم بپایت افتادم اما

توسرسخت ومغروروبی توجه دلت ازسنگ من جنسم ازشیشه...!!!

توبرایم فقط خاطره نبودی
زندگیم روح وروانم...
که همه راازدلم گرفتی
 سکوت چاره من
شکایت ازتونزدخداکردم
بعد از تو پر از آهم…مرهمی باید !
ومن همه چیزرامیان قلبم جاگذاشتم
وتورفتی وشصتی به دلم نشان دادی
خیال نکن
اگر برای کسی تمام شدی،
امیدی هست!
خورشید از آن جا که غروب می کند
طلوع نمی کند!!!!
من هم تمام شدم
توتمام شدی
تمامم کردی ازاعتمادازباورازعشق...
ساده کنارکشیدم
وقتی فهمیدم پای من درمیان نیست..
ساده مردم وخدایم راواسطه کردم
خسته بودم ازنداشتنت یعنی داشتمت اما!!!
انگارنداشتمت دستانت دلت نگاهت سردبودند
ومن ترسیدم...ومن این رااحساس کردم
ازبیانش ازفکربه اینکه توهم روزی بشی بی وفا
 هراس داشتم...
ای خاطرات من
آشنایی منوتوقدیمی بود
سالهاباهم طلوع آفتاب رادیدیم
وشایداینک تنها
بمدت قرنهاماه غروب عشق مارابه تماشانشسته...
سالگرددوستی عشق وزادروزت
زتبریک تبدیل به تسلیت شد
سالگردجدایی بی وفایی...
کاش دوست داشتن بلدبودی
وقتی که میدانستی دوستت دارم
عشق ورزیدم وبی تفاوت ازدلم ردشدی
بتوتکیه کردم وپشتم روخالی کردی
واین یعنی مردن ارزشهاعشق وباورهاایمانهاوسرآغازبی اعتمادی ها
باتمام عشقی که مانده درقلب خزانم میگویم
حلالت نمیکنم ای غصه های ناباورمن
ای که برگشتنت راچون رفتنت باورندارم
من مرده ام باورش آسانتراست وقتی که بدانی
قلبی توسینه ندارم من ازیادتوکمی کینه دارم
خسته ام ازبازی های وقت بوقت وبی وقت
التماست میکنم حال که پشتم راخالی کرده ای زیرپایم رانیزخالی کن
این آخرین وصیت من راحتم کن التماس میکنم

ببین یادت مث خوره داره عقل وجان وجسمم رامیخوره ...

من هم انسان هستم نه سنگ نه شیشه نه دیوار

من هم طاقتی صبری دارم 

دیگر حرفهایم چون خودم ... جانى ندارند از بس زده شدند !!!

 ای کـــــــودک. . .
کفش هایم را نپوش
تلاش تو برای بزرگ شدنت غــــــمگینم می کند . . .
کــــــودک بمان ، کوچــــک بمان . . .
من در بزرگ شدنم دردهایی دیدم که کــــــــوچک کرد، بزرگ شدنم را . . .


قطره اشکی شده ای
درگوشه چشهانم
زمانی بودی و
حالا نیستی
یادش بخیر خانه ای که داشتیم
با احترام خم می شوم
ویک شاخه گلسرخ میگذارم
برمزار گذشته
وروز . روزی بسیار غم انگیز است ...

دریا بالا آ مد
آنقدر که
درقاب پنجره جای گرفت
نمی دانم
شاید هم پنجره پائین رفت
تا دریا را
به من نشان بدهد
بالاخره
از این اتفاق ها می افتد
وقتی که تو باشی
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می دهم
که نخوانند
همینطور به خورشید
که مضحک و منگ

مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد ...



ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ و ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ولی…
ولی…
افسوس

اگر روزی دیدی درکت نکردند بدان خیلی بزرگی، اگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت می خواهد، و اگر روزی دیدی به تو خیانت شد بدان قیمتت بالاست...........!!



وقتی تنها میشیم
تظاهر می کنیم شادیم…
گاهی با بغض می خندیم..تا نشکنیم
هیچ کس نیست تا تلخیه لبخنمون و درک کنه…
هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد
های های دل دیوانه ی من پنهانیست
کابوس نبودی که رهایت کنم…
از خاطرات عشق جدایت کنم…
ولی تو … رهایم کردی… جدایم کردی.
افسوس که دیگر کسی نیست…
افسوس.


نظرات 2 + ارسال نظر
نادم یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:18 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ، بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ... حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد شکستنشان یک آدم را می شکند

نادم چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

دست به دامن خدا که میشوم...
چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!
از باختن تا ساختن دوباره…
فاصله ای نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد