دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام

دنیامحل گذره وباهرشکستی وهرپیروزی نمیتونی حتمابگی همه چی درسته یاتمومه همان طورکه

هرگزدرهوای ابری پاییزی نمیشه فهمیدوقت اولین وآخرین بارش راپیش بینی کرد!من نمیدانم

دوباره کی به انتهامیرسم اماهرباری که به آخررسوندی منوولی من عاشقانه تروصبورانه ترآغازشدم!

امروزک میخوانی نفرینت کردم بخاطراینکه فرصت عاشقانه زندگی کردن رابرای 6ماه ازمن گرفتی.

باخودم عهدکرده بوددل به کسی نبندم فقط

گاهی ؛
احساس میکنم روی دست خدا مانده ام ...
خسته اش کرده ام ،
خودش هم نمی داند ؛
بامن چه کند



برای تو زندگی می کنم، به عشق تو زنده هستم، اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز می دهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو می رود…
عشق تو، حضور تو، به من نفس می دهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم
نه به انتظار شکستم، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند می تپد ،
به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو می میرم….
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،
به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمی شود چشمهایم از این انتظار ، می مانم و می مانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم،
تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمی توان از تو گذشت، به خدا نمی توان چشم بر روی چشمهایت بست ،
بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم….
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمی مانم ، نمی گویم همیشه بمان ،
تا زمانی که هستی من نیز می مانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا می گذارم ،
نمی گویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی…
قلبی که تنها تپش هایش برای تو است،
زنده ماندن من به شرط تپش های این قلب نیست، به عشق بودن تو


زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس
بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه
در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه و در چهار سالگی پیش بینی های باور نکردنی راجع به علم و پیشرفت اون میکنه
در جشن تولد 5 سالیگش در حضور همه فامیل اعلام میکنه :
من دقیقا یک سال دیگه میمیرم ، مادرم 18 ماه بعد از من میمیره و پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم میمیره !!
پسر بچه همون طور که گفته بود در شش سالگی میمیره و مرد بلافاصله در چندین شرکت بیمه همسرش رو بیمه عمر میکنه
طبق پیش بینی بچه مادرش هم در تاریخی که گفته بود میمیره و ثروت هنگفتی بخاطر بیمه عمر زن نصیب مرد میشه !
مرد تصمیم میگیره یک سال باقی مانده از عمرش رو به خوشی بگذرونه ، پس به سفرهای تفریحی زیادی میره ، در بهترین هتلهای جهان اقامت میکنه ، گران ترین خودروهای دنیا رو برای خودش میخره و در آخرین روز عمرش تمام دوستان و آشنایانش رو دعوت میکنه ، مهمونی مفصلی میگیره و آخرین شب زندگیش رو با یک دختر زیبا مشغول خوشگذرونی میشه ...
صبح با صدای جیغ دختره از خواب پا میشه و در حالی که تعجب کرده بود که چرا هنوز زنده اس میپرسه چی شده ؟
دختره جواب میده : وکیل خانوادگی شما تو راهرو افتاده و هیچ حرکتی نمیکنه ، فکر کنم مرده!



وقتی دو نفر از هم جدا میشن ....

دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ؛

چون به قلب همدیگه زخم زدن !

نمیتونن دشمن همدیگه باشن ؛

چون زمانی همو دوست داشتن !

تنها میتونن آشنا ترین غریبه برای همدیگه باشن ...




قرار نیست که همیشه من خوش باشم !
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم !
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن !
و فردا یکی دیگر . . .
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست . . .
تو می تونی .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد