خسته شدم دیگر قایق نمیسازم...

گاهی باید احساس نکنی......
تا..
احساست کنند ...!
گاهی باید کسی باشی که نیستی ...
تا...
کسی که بودی باشی .......!
گاهی باید چشم ها را بست......
تا....
تو را ببینند ....!
گاهی باید خوابید....
تا....
شاید بیدارت کنند .....!
گاهی باید رفت.....
رفت....!!!
و....
رفت...!!
تا....
بودنت احساس شود................!!!!

خسته شدم دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری میخواهد باشد...وقتی از تو خبری نیست،مرا همین جزیره کوچک تنهایی بس است..!!!

خیلی از آدمها طوری وانمود می کنند که انگار چیزی برایشان اهمیت ندارد...!!
در حالی که از شدت اضطراب.......
بوی خون دل خودشان را حس می کنند.......
خیلی ها.....!!!
احساساتشان را مثل یک آتشفشان فوران می دهند .....
در حالی که هنوز یک دریای گدازه در دلشان دارند و به سختی هر چه تمامتر پنهانش می کنند........
خیلی ها هزار بار این جمله را تا نوک زبان صاحب مرده شان می آورند اما باز نمی گویند:" تنهایی داره نابودم میکنه".........
من میفهمم!!!
همه ی این خون دلهایی را که در پس نگاههای بی تفاوت ریخته شده را حس کرده ام....
تب های تندی که عرق نمی کنند.....!!!
تا خوب شوند فقط مثل کوره می سوزند.........!!!!

نمی شود از این آخرین بوسه راحت گذشت
"مکانی" نیست برای تن سپردن به زنانگیت
اکتفا می کنم به همین بوسه ی سخت
و فشاری که نشان از یک روز سخت دارد!
شق درد آزادی!!!

من از تو هیچی نمیخواهم...
فقط...
فقط به آن لعنتی که عاشقانه دوستت دارد بگو...
حلالم کن اگر هنوز شب ها با یاد تو میخوابم..