اومدم امروزازدورببینمت اون حس قوی همیشگی رونداشتم دیدنت برایم عذابم رابیشترکردامالااقل فهمیدم بظاهرخوبی همین واسم بس بود.تغییرنکرده بودی فقط دیگه نمیتونستم مث گذشته بدوم پیشت وخوشحالی کنم،لبخندی دیگردرکارنبودغم بودوکمی پشیمانی برای نداشتنت برای اینکه یعنی بایدصبوری میکردم بازهم توهرشرایطی بایدازرتبه عشق به رتبه دوست وبعدبرادری تنزل میکردم یعنی ممکن بود!؟من بایدهمیشه کنارت میبودم ومراقبت ازت میکردم بازهم قبول امامیشدکمی هم دلخوش باشم که توهم قدربدونی وگاهی دستم وبگیری ولااقل به راه رفتنی وتفریحی دعوت کنی!وقتی همه چی یکطرفه شده بودبایدچه میکردم
میدونی که خاصیت عشق اینه نازکنی گاهی هم قهرفقط بخاطربهترشدن شرایط این واسه کوچکترین یابزرگترین انسان ازلحاظ سنی هم صدق میکنه،شایدتواهل عاشقی ومحبت ونازکشیدن نبودی امامیتونستی باهام لااقل صادق باشی وخیانت نمیکردی!کاش نمک نشناس نبودی دستانم نمک نداشتن باشه بازهم اشکالی نداره.من قهرکردم وسکوت چون فهمیدم که چقدرباهام بازی شد،میدونم بازهم آدم بده منم حق باتوست این مشکل منه که نمیتونستم هرگزازخودم دفاع کنم همیشه توبرنده بودی ومن بازنده آره بازنده بودم چون عاشقت بودم خب همین هم لذب بخش بودوقتی میدم
دیگه هیچی مث قبل نیست دیگه احساساتم نمیتونن هرلحظه به مغزم فرمان بدهنداین روازضربان منظم نبضم میفهمم!من معنی حرفهات ورفتارای سردت وقتی فهمیدم که گفتی داری ازدواج میکنی!!من قادربه درک دوری کردنهات وسردشدن لحظه به لحظت نبودم ومث این احمقهاتلاش میکردم اگه عیبی دارم رفع کنم ورابطمون روگرم نگه دارم چه میدونستم دلت جای من نیست وداره به یکی دیگه وابسته میشه من ساده بودم چون باورت داشتم حتی ازچشمام بیشتر...ولی حقیقت ووقتی گفتی که من به این دروآن درمیزدم تاایرادم روبفهمم دنبال دلیل نبودم چون فکرمیکردم مشکل ازمنه
یادته روزی که گفتم دارن انتقالی میدن ومیخوام برم نمایندگی سرکارباهم گریه کردیم ومن رفتم وبرگشتم فقط بخاطرتوبود،یادت میادوقتی تواشک میریختی منم هم پات بودم توگریه!یادته چه وقتهایی به هم زنگ میزدیم وبی وقفه باخبرازحال هم بودیم این یعنی عشق وقتی ماهمه چیزمون وبرای هم تقسیم میکردیم وقتی مابودیم ومن نبودیم!!!دوست داشتن من عشق وعلاقه من بتوچیزی شبیه جنون بودوقتی که مابودیم وبرای هم تب میکردیم.طعم شیرینی هات ودوست داشتم وقتی اینقدرعلاقه به پختن کیک داشتی لذت میبردم حتی اگربرای من نمیپختی وبرای دیگران بودبازهم خوشحال بودم که خوشحالی وداری کیف میکنی!اعتراف میکنم حسادت میکردم وقتی میدیدم وقتت وبرای همه میذاری وقتی کارات تموم میشدتازه یادی زمن چشم براهت میکردی
حسادت میکردم به اونایی که کنارت بودن ومن باید...این من بودم که ازهمه چی وهمه کس گذشتم تاکنارتوباشم ازتفریحم ازمسافرتم ازجونم ازوقتم از... برای تووبخاطرتوتاشایدلحظه ای احساس نکنی تنهات گذاشتم وبفکرت نبودم...دوستت دارم ونگرانت هستم امادیگرچه سودوچه حاصل ازعشق وچه ثمرازبامن بودن...دل من زبامت پرکشیداماروی هیچ بامی نخواهدنشست...تاابد...
امروزهمه میپرسیدن چی شده خرابی پریشونی منم میگفتم گرمه حال ندارم اماکسی ازدلم خبرنداره که چی میکشم!دلم میخواست قدرت داشتم ومیومدم امروزسرراهت امادیگه تحمل بی تفاوتی توروکم توجهی تورونداشتم میترسم بدترازگذشته باشی
چشمانت رابروی عشقم واحساسم همیشه بستی وجون دادنم وندیدی...
(باخوندن این متن گریستم...آه ه ه ه ه
تنهایی یعنی...عاشقشی ولی حق نداری بهش زنگ بزنی...چون اون دیگه تنها نیست...
کــــــاش مـخــــــابـــرات
یـــه روز صـبــــح بـهـــت اس ام اس مـیــــداد:
مشترک محترم و عزیز ما،
شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی
اس ام اس که حرفش رو نزن،
اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت
حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
که برا خودمون سیوش میکردیم
حتی یه شب، ( پاییز بود فکر کنم)،
اینقدر حرفای خشگل خشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
که پای تلفن خوابمون برد،
یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم
حالا مشترک
حالا مشترک محترم و عزیز،
چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
چیزی شده؟
چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی
منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم
تو هم اس ام اس بدی بگی:بیخیال رفیق،این روا هم میگذره...
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام.... مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی میـــــگیــــری مــــــیگـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت، شـــیطنـــت هــــایت و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم مــــــیگویند ســــادهام.... اما تـــــو این را باور نکن مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم، همیـــــــــن!!!! و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد...
گاهی باید بی رحم بود.
نه با دوست نه با دشمن
بلکه با خودت
وچه بزرگت میکند آن سیلی که خودت به صورتت می زنی.
ﺍﻣﺸَــﺐ ... !●●
●● ﮔﺮﯾـﮧ می ﮐـُﻨﻢ ... ●●
●● ﺑـﮧ ﯾــﺂﺩ ِ ﺗـَﻤــﺂﻡ ِ آن چیزی ﮐـﮧ خواستی ﻭ ﺑـُﻮﺩﻡ ...
●●
●● ﮐـﮧ ﺧﻮﺁﺳﺘـَﻢ ﻭ ﻧـَﺒﻮﺩﮮ ... ●●
... ●● ﺍﻣﺸـَـﺐ !... ●●
●● ﺑـﮧ ﭘــﺂﺱ ِ ﺗـَﻤــﺂﻡ ِ ﺗـَﺤﻘﯿﺮﻫــﺂﯾﮯ ﮐـﮧ ●●
●● ﺑـﮧ ﺧــﺂﻃﺮﺕ ﺷـِﻨﯿﺪﻡ ﻭ ﻫـَﻨﻮﺯ ●●
●● ﺷـِﮑﺴﺖ ﻧـَﺨﻮﺭﺩﻡ ... ●●
●● ﺍﻣﺸـَـﺐ !... ●●
●● ﺑـﮧ ﯾــﺂﺩ ِ ﺗــُ ـ ـ ـﻮ ... ●●
●● ﺑـﮧ ﯾــﺂﺩ ِ دل ِ ﻋــﺂﺷﻘَﻢ ... ●●
●● ﺑـﮧ ﯾــﺂﺩ ِ ﻃـَﻌﻢ ِ ﺗـَﻠﺦ ِ دوست ﺩﺁﺷﺘـَن ... ●●
●● ﺍﻣﺸـَـﺐ !... ●●
●● ﮔﺮﯾـﮧ می ﮐـُﻨﻢ ... ●
بـرای کشیـدنِ رنـج،
نیـازی بـه قلمـو هـایـی کـه بـا حسـرت،
بـه مـوهــایشـان نـگاه مـی کنـی نــداری،
تــو رنــج مــی کشــی،
بـــا دســت هــای خـالـی،
مــی دانـــم زنــدگی اتــــــ ،
پُـــر از مچــالـه هـایِ رنـج هـاییست،
کــه بـا رنگـی بـالاتـر از سیـاهـی،
کشیـده ای،
دســت هــای خــالـی ات را بــردار،
بـگذار اینبــار بــا هـــم،
روی بــومِ چهـره ات،
طرحِ یــک لبخنــد بکشیـــم،
بــگذار ایــن لبخنــد در امیــدت،
ریشـــه کنـــد،
بیــا یک قــول بهـم بدهیــم،
تــو لبخنـدت را مچــالــه نکـن و
دور نینـداز،
مـن هـم از لبخنـدت قــول مـی گیـرم،
ریشـه هایـش کــه در امیـدت،
قـرص و محکــم شــد،
شکوفه هایی از مـوهایـی،
بــه رنـگی بــالاتــر از سیـاهـــی،
بــه تــو هـدیــه کنــد،
دستـــــ هـــای خــالــی ات را بـــردار..
یه روز "دروغ" به "حقیقت" گفت:میای شنا کنیم?
حقیقت صادقانه گفت: آره
حقیقت لباساشو در آورد و رفت تو آب دروغ هم لباس هاشو دزدید
از اون به بعد شد که "حقیقت" عریان و زشت است و "دروغ" در لباس "حقیقت"زیباست
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند ، بیشتر دوست داشته باش
و آنهایی را که زود ترکت میکنند ، زودتر فراموش کن
زندگی همین است
... تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودنها و نبودن ها
تعادل میان آمدنها و رفتن ها
زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستی تو را نیست نکند
مرزی برای آنهایی که میگویند
" دوستت دارم " و " همیشه با تو خواهم ماند
رفت؟ به سلامت! منکه خدا نیستم بگویم صدبار اگر توبه شکست باز آید
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود میبرد حق بازگشت ندارد!
خط زدن برمن پایان من نیست آغاز بی لیاقتی اوست.
آنان که عوض شدنشان بعید است عوضی شدنشان قطعی است!!!!!