دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

قدرهم وبدونیم...

فیلم هندی

ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺮ ﺷﺐ ﭘﺴﺮﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ..
ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﺯﮐﻨﺪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﻟﺶ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ
ﺻﺒﺢ ﻭﻗﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺮﺩﻩ ...
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ..
ﭘﺴﺮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﻣﺸﮑﻞ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺒﻴﻨﻤﺖ »...
ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

پ.ن: فیلم هندی نبود ازش عبرت بگیریم که از ثانیه ثانیه ی با هم بودن لذت ببریم و تا هستیم به یاد هم باشیم ;)

دنیای فانتزی من

یکی از فانتزیام اینه که‎...

میخواستم برم واسه ولنتاین کادو بخرم گفتم ساعت کاری برم که دوست پسرم نفهمه،دوست پسرم زنگید که کجایی، گفتم من اومدم کوالالامپور جنس واسه سالن بخرم ، پرسیدم تو کجایی گفت دارم میرم تمرین، خلاصه با همکارم رفتیم نزدیکترین مرکز خرید،گفتم بریم اول عابر بانک و بعدشم کادو رو بخریم و جیم بزنیم چون حس میکنم علی این دورو برا باشه ، به ٣ ثانیه نکشید که رفتیم رو پله برقی ما داشتیم میرفتیم بالا که دیدم علی و دوستاشم با کلی کادو گنده که زیر بغلشون زده بودن دارن از پله برقی میان پایین،خلاصه که هرکدوممون داشتیم یه جوری دنبال افق میگشتیم که یهو هممون با هم زدیم زیر خنده،علی گفت اینجا کی الِ دیگه؟ منم گفتن نه عزیزم باشگاست... ما بالا میرفتیم و اونا پایین هیچ حرفی نمیتونستیم بزنیم جز اینکه بخندیم فقط تا رسیدیم تو ٢ ثانیه هر ٥ تاییمون تو افق محو شدیم...
 


مهرورزی

توجه کردین در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند
و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند.
(البته خانواده های فرهیخته هم وجود دارند که چنین نیستند)
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند. و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد.
خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در رسانه ها ممنوع است. در مدرسه ممنوع است. در خانواده ممنوع است.
البته در آغوش گرفتن کودکان فقط مرسوم است. کودک نیز می آموزد که فقط در آغوش گرفتن کودکان مرسوم است.
از طرف دیگر مشاجره در خانواده آزاد است. خبرهای پر از جنجال و وحشت در رسانه ها آزاد است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی ، خشونت را می آموزد.
حال نمی شود انتظار داشت که این کودک بزرگسال بتواند خشونت نورزد و مهر بورزد.
بیاید از خود آغاز کنیم. بیایید کمتر انتقاد کنیم و بیشتر تشکر کنیم. بیایید بیشتر مهر بورزیم.
دقت کردین وقتی یک ایمیل به دستمون می رسه اگه خوب بود صدامون در نمی یاد و اگه خلاف ذهنیتمون بود بلافاصله تحریک می شیم که جواب بنویسیم؟!؟!

از همینجا می شه آغاز کرد.
شاداب باشید

ضرب المثل ماست ها را کیسه کرد از کجا اومده؟
روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.
مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.
چون چندی بدینمنوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می خواهی ؟ ماست معمولییا ماست مختارالسلطنه !
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و باقیمت دلخواه.
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم.
حال کدام می خواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند.
سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.
سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند.


 

پند بهلول

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟
گفت : ... صد دینار طلا.
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت: نصف پادشاهی‌ام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را.

بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
 


قبول دارین همینطوره؟



شناخت شخصیت افراد‌ از روی رنگ چشم، گزینه جد‌ید‌ی است که د‌ر روابط انسانی بی‌تاثیر نبود‌ه و چنانچه د‌رست به کار رود‌، مشکلات زیاد‌ی را حل خواهد‌ کرد‌.

IMG17314544

مطلب زیر که توسط یکی از انجمن‌های اینترنتی عربی منتشر شد‌ه است، به بررسی انواع رنگ چشم و شخصیت د‌ارند‌گان آن می‌پرد‌ازد‌.

● رنگ چشم سبز
رنگ چشم سبز، نشان د‌هند‌ه آن است که صاحبان آن، شخصیتی قوی و اراد‌ه‌ای بالا د‌ارند‌. د‌ر تصمیم‌گیری‌ها، خیلی محکم عمل می‌کنند‌ و تا حد‌ی خود‌ رای و مغرور نیز هستند‌. این افراد‌، اعتماد‌ به نفس بالایی د‌ارند‌ و تا آخرین توان خود‌ به د‌یگران کمک می‌کنند‌…

● رنگ چشم آبی
د‌ارند‌گان چشم‌های آبی، د‌ارای نگاهی عمیق هستند‌ و شخصیتی حساس د‌ارند‌. این افراد‌ به راحتی فکر و نظر خود‌ را به د‌یگران تحمیل می‌کنند‌.

 



کوچولوی زبون نفهم!

پسر کوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااااااااا
پدر: بله؟
پسر کوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینکه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
3 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یکی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
5 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابا.... میشه وقتی میای منو بزنی، یه لیوان آبم بیاری؟
 

پای بزرگ، قلبی بزرگتر

هوا نابهنگام گرم بود . به همین خاطر توقف جلوی مغازه بستنی فروشی امری کاملا طبیعی به نظر می رسید. دختر کوچولویی که پولش را محکم در دست گرفته بود ،وارد بستنی فروشی شد .بستنی فروش قبل از آن که او کلمه ای بر زبان جاری نماید با اوقات تلخی به او گفت از مغازه خارج شده و تابلوی روی در را بخواند و تا وقتی کفش پایش نکرده وارد مغازه نشود. دخترک به آرامی از مغزه بیرون رفت ،و مرد درشت هیکلی به دنبال او از مغازه خارج شد.دختر کوچولو مقابل مغازه ایستاد و تابلوی روی در را خواند :ورود پابرهنه ها ممنوع!دخترک در حالی که اشک چشمانش بر روی گونه هایش می غلتید راهش را گرفت تا برود .

در این لحظه مرد درشت هیکل او را صدا زد . او کنار پیاده رو نشست ، کفش های بزرگ نمره 44 خود را در آورد و در مقابل دخترکوچولو جفت کرد و گفت : بیا بکن تو پاهات. درسته که با این کفش ها نمی تونی خوب راه بروی ، امااگر بتونی یه جوری آنها را با پاهات بکشی، می تونی بستنی ات را بخری.

مرد دختر کوچولو را بلند کرد و پاهای او را توی کفش ها میزان نمود و گفت: عجله نکن ، بس که این کفش رو با پاهام این ور و اون ور کشیده ام خسته ام. تا بری و برگردی من اینجا راحت می شینم و بستنی ام را می خورم. چشمان براق دختر کوچولو هنگام هجوم او به سمت پیشخوان و خریدن بستنی صحنه ای نبود که از ذهن زدوده شود. بله، او مرد درشت هیکلی بود، شکم گنده ای داشت ، کفش های بزرگی داشت ،
اما مهم تر از همه ، قلب بزرگی داشت.

 


صرفا جهت اطلاع !

با این نرخ تورم کدوم پسری ازدواج میکنه؟!!! هان؟!!!
خانوما یکم توقعشونو کم کنن بلکه فرجی شد :D
طرف ماشین نداشت نمیشه زنش شد؟!!!
طرف خونه نداشت نمیشه زنش شد؟!!!
طرف حساب پس انداز تپل نداشت نمیشه زنش شد؟!!!
طرف ویلا نداشت نمیشه زنش شد؟!!!
شعور کجای اولویت بندی لیست توقعاتتونه؟!!! به فکر ازدواج با یه مرد باشعور باشید...
"هرچند پسر باشعور هم نایاب شده" :))))) اصن ولش کن مجرد بمونید :|


بابام داشت تلویزیون میدید یهو اهنگ داریوش پخش شد
بابام گفت وای من عاشق این آهنگم کلی باهاش خاطره دارم داشت با اهنگ حال میکرد که
مامانم اومد زد شبکه 4 اخبار ناشنوایان
رو به بابام گفت خیال کردی نمیدونم این اهنگ تورو یاد اون دختره چش سفید میندازه
که قبل از من رفتی خاستگاریش اما از خونشون پرتت کردن بیرون؟


دختره پست گذاشته : مردم از تنهایی...
پسره زیرش نوشته : نشونی بده با بچه محلا بیایم خونتون از تنهایی در بیای !!!
واقعا این پسرای با معرفت که به فکر بچه محلاشون هستن رو میبینم بغضم میگیره ...
ببینین چقدر فکر دوستاشونن تک خوری تو ذاتشون نیست .
مرد واقعی اینه ها...
ببخشید اشک نمی زاره مانیتورو ببینم ...


مسابقه پیامکی ایرانسل(هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ
سوال :
۱: آب خوبه؟ بله
۲:درخت چه رنگ است؟ سبز
۳:آهن سفت تره یا پنبه؟ آهن
سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود
و اون روز تو خلوت خودش به چی فکر میکرد !؟
یهو بگو نمیخوام لپ تاپ بدم دیگه :-|


دوستم حدودا یه سالی بود با یه دختری دوست بود و کلی عاشق هم بودن!
تا زدو واسه دختره خواستگار اومد و طرف شوهر کرد!!
دیشب دوستم اومده بود پیشم گریه میکرد میگفت:
همه ی عشقا دروغه! همه ی دوسِت دارما کشکه!
دیگه میخوام مثل تو بشم!
عاشق نشم،وابسته نشم! مثل تو هرزه باشم،کثیف باشم!
پست و نامرد باشم،آشغال باشم ..!

 

نامه ای به فرزند

فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم

دوست های خودتون رو هم از این متن محروم نگذارید.



طوطی زبون نفهم

در روزگاری حاکمی بود که طوطی ای خاص داشت!
چرا که وی فقط سخنان حاکم را تقلید می کرد و همه نیز این را می دانستند!
روزی حاکم با جمعی از لشکریان جلسه مهمی گذاشته بود و مشغول صحبت بودند که ناگهان طوطی فریاد کشید :
برو زیر تخت !برو زیر تخت ! لشکریان با تعجب به طوطی نگاه کردند.
طوطی دوباره فریاد زد :
برو زیر تخت ماه بانو اومد! برو زیر تخت ماه بانو اومد! ( ماه بانو همسر حاکم و دختر یکی از حاکمان همسایه بود)

پس لشکریان که اخلاق طوطی را میدانستند نگاه معنی داری به هم کردند ولی کسی جرات نکرد حرفی بزند
فقط وزیر برای ماست مالی با ترس گفت : احتمالا حاکم با شخصی قایم باشک بازی می کرده و این جملات را فرموده اند !
طوطی دوباره فریاد زد که : لعنتی زود باش برو زیر تخت ماه بانو اومد!

حاکم که به شدت عصبانی شده بود به سمت طوطی حمله کرد تا وی را بگیرد
ولی طوطی پرواز کرد و در ارتفاعی بلند نشست و دوباره به تکرار آن حرفها مشغول شد !

حاکم گفت : ای طوطی ناجوانمرد ! حال که اینچنین عیله من سخن گفتی
من نیز آن طوطی زیبای ماده را که مال حاکم همسایه بود و قرار بود برایت بیاورم تا ماه بانویت شود دیگر نمی آورم!

طوطی که این را شنید فریاد زد که :
ماه بانو نمی خواهم برایم از همان کنیزکان زیر تخت بیاور!
 

تجاوز و تفکر معکوس

روزی پسری قصد داشت تا از مکانی به مکان دیگر برود و در بین راه جاده ای خلوت بود
در یک دست پسر یک چوبدستی و یک سطل و در دست دیگر وی بندی بود که توله سگی را به آن بسته بود و او را با خود می برد.
هنوز چند قدمی نرفته بود که دختری خود را به وی رساند و گفت :
امکان دارد من هم در این مسیر همراه شما شوم چرا که این مسیری است خلوت و طولانی و من جرات تنهایی رفتن را ندارم.

پسر قبول کرد و وی نیز همراه پسر شد . مقداری که رفتند و از نظرها گم شدند دختر به پسر گفت :
ببین آقا ! الان اینجا جاده خیلی خلوت است و من می ترسم که تو به من تجاوز کنی!
پسر گفت : من چگونه می توانم به تو تجاوز کنم در حالی که در یک دستم چوب و سطل و در دست دیگرم بند این توله سگ می باشد؟

دختر گفت : راست گفتی! من فکر کردم اگر تو چوبت را در زمین فرو کنی و بند توله سگ را به آن ببندی
سطل را هم وارونه روی سرش گزاری دستت خالی می شود و آنوقت به من تجاوز می کنی !!!

پسر متعجب گفت : آفرین ! من دو ساعت است که دارم فکر می کنم اگر بخواهم این کار را بکنم
دراین مسیر بی آب و درخت سگ را کجا ببندم که فرار نکند و فکر چوب و سطل را نکرده بودم.

دختر نیز جواب داد :
چون من تفکر معکوس داشتم و تو نداشتی یعنی تو از مهمترین چیز یعنی سگ شروع کردی و من از بی اهمیت ترین چیز یعنی چوب !
 



دخترای حرف گوش کن

یه راهنمایی دوستانه به دختر خانوما ... میتونید قبول کنید... میتونید نکنید
من به عنوان یه مرد هم جنسای خودمو بهتر از شماها میشناسم
هرچقدر ظاهر خودتونو پر زرق و برق تر کنید بیشتر مورد توجه قرار میگیرید... این کاملاً درسته... ولی چه توجهی؟!!!
در این شرایط همه پسرا فقط و فقط به خاطر تحریک غریزه شهوانیشون به شما نزدیک میشن... فقط و فقط و فقط همین
(هرکی میگه نیس غلط کرده)

ولی...
دخترایی که با حفظ ظاهر دخترونه "خواستنی و شیک و فاخر" لباس میپوشن و آرایش متعادل دارن در بین پسرها بیشترین احترام و ارزش و دارن... طبعاً پسری که قصد و توان ازدواج داشته باشه به این سمت بیشتر گرایش داره...
چون نسبت به ذهنیتش این قشر سالم تر و قابل اعتمادتر هستن...

برای خودتون بیشتر ارزش قائل باشید... ما مردها هممون خوب و قابل اطمینان نیستیم...
به پدرهاتون بیشتر نزدیک بشید... پسرهای موذی از اینکه شماها رو با هم نزدیک ببینن میترسن و کمتر نزدیکتون میشن

میدونم خیلی هاتون حرفهای من پیرمرد و قبول ندارید...
"میسپارمتون به دست زمان"
 


معامله یهودی

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود.
او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت:
به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم

یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی میکرده، نیست.
بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: "می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است"
خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او دادخواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود

در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید:

آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟

پسربچه جواب داد:
البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست

به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف
 



ناگهان چقدر زود دیر میشود

پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود…..
کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه ,در انتهای سرازیری می نشیند
با خود می گویم امروز از او می پرسم به چه می خندی؟!
باز تند ازکوچه پایین امدم اما انگار او رفته بود انگار سراشیبی را تمام کرده بود و باز انگاری لبخندی برای من جا گذاشته بود
کوچه ما هنوز سراشیبی تندی دارد اما من دیگر نمی توانم تند پایین بیاییم
گاهی که نفسم می گیرد می نشینم و به بچه های که تند و تند پایین می ایند می خندم
دیروز پسربچه ای از من پرسید بابابزرگ چرا می خندی؟!
 


اسمش رو نمیبریم

یک دختر، که اسمش را کاری نداریم
به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
و ایستاد
و منتظر ماند
و نرفت
مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم
از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
وارد می شدند
و چراغ قرمز بود
و ترافیک بود
و کسی نمی ایستاد
یک انگشت توهین آمیز
چند آرنج خشن
چند صد کلمه‌ی تحقیر کننده
با پیکر دختر برخورد کرد
از میهنی، که اسمش را نمی بریم
از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم
دخترک بیزار بود
 

خاطره جالب مورینیو

خاطره ای جالب از مورینیو و ماریو بالوتلی، از زبان مورینیو این خاطره رو بخونید
"ماریو آدم جالبی بود. من می تونم از دو سال حضورم در اینتر با ماریو یه کتاب 200 صفحه ای بنویسم
ولی اون کتاب یه درام نخواهد بود. اون کتاب بیشتر یه طنز هست. "
یادم میاد یه بازیمون تو کازان بود. ما برای بازی در لیگ قهرمانان به کازان رفتیم و برای اون بازی، همه ی مهاجمای من مصدوم بودن.
بدون میلیتو، بدون اتوئو. من واقعا به مشکل خورده بودم و ماریو تنها مهاجم تیم بود.
ماریو دقیقه 42 یا 43 یه کارت زرد گرفت. بعدِ این که به رختکن رفتیم،
من می تونم بگم از 15 دقیقه 14 دقیقشو برای ماریو حرف زدم
'ماریو من نمی تونم تو رو تعویض کنم.
نمی تونم تعویضی کنم.
من هیچ مهاجمی رو نیمکت ندارم.
به هیچ کی دست نزن.
فقط با توپ بازی کن.
وقتی توپ رو از دست دادیم، هیچ عکس العملی نشون نده.
اگه کسی عصبانیت کرد هیچ عکس العملی نشون نده.
اگه داور اشتباه کرد، هیچ عکس العملی نشون نده.
ماریو، خواهش می کنم ...'

"دقیقه ی 46، کارت قرمز برای ماریو بالوتلی ..."


فرهنگ بکارت

در فرهنگ لغت انگلیسی به عنوان معادل کلمه باکره لغت Virgin آورده شده است.
اما یک فرق بزرگ و ریشه ای میان این دو کلمه هم معنی وجودد دارد.
کلمه باکره در فارسی
" مختص جنس مونث و دختران " است و به دختری اطلاق میشود که با جنس مخالف رابطه جنسی نداشته است.
این درحالی است که کلمه Virgin در زبان انگلیسی هم برای دختر و هم برای پسر به کار میرود
و به معنی فردی است که با جنس مخالف رابطه نداشته است.
دوست من از بیان توضیحات اضافی و ارائه نظرات شخصی خودداری میکنم و به ذکر چند سوال بسنده میکنم:
لطفا چند لحظه ای فکر کنید و ببینید دلیل این تفاوت کاربرد چیست؟
آیا بکارت اگر به معنی عفت و پاکدامنی است پس نباید در مورد دختر و پسر به یک دید نگاه شود؟
بکارت دختران ما به دلیل عفت آنهاست یا خودخواهی پسران ما؟
آیا در فرهنگ بکارت جامعه ما مساوات بین دختر و پسر وجود ندارد

خنده دار اشک درآر

یارو شب خواب میبینه تو بازی کامپیوتری زنشو کشته، بیدار میشه میبینه زنش کنارش خوابیده میگه: خاک تو سرم یادم رفت save کنم :-)))

در یخچال رو باز کردم یه پشه در حالی که داشت فحش می‌داد ازش خارج شد :|

سالها بود که از شکم شل و بزرگ خود رنج میبردم تا اینکه یکی از دوستام به من قرص adobe photo shop رو معرفی کرد استفاده کردم و در کمتر از ده دقیقه به سایز مورد علاقه ی خود دست پیدا کردم

رمز موفقیت ام رو چند سال پیش عوض کردم الان هر کاری میکنم یادم نمیاد.

همیشه دوس داشتم یه دوس دختر چادری داشته باشم تا وقتی من میبینه یهو هوول بشه چادرو بکشه رو سرش بگه خاک به سرم اقامون اومد
حال معنوی عجیبی داره :دی

یه سری لذت ها هم مختص ایرانه. مثلا یه پول پاره‌پوره رو یجوری به یه راننده‌ای، بقالی… بدی ازش خلاص شی. آدم احساس پیروزی می‌کنه D:

امروز تو خیابون یکی گول ظاهرمو خورد؛
من الان دیگه گول ظاهر ندارم...

وقتی صورتتو اصلاح میکنی و کسی نباشه ماچش کنه!
مثل اینه که ده تومن شارژ بخری و وارد کنی ؛ و بدونی قرار نیست به کسی زنگ بزنی !!!!
لامصب دردیه واسه خودش...

مگس ها 24 ساعت عمر میکنن ...
به جز اونایی که میان تو اتاق من ...اونا عمرشون نا محدوده :|

چرا مردم دوبل برگر با سیب زمینی سرخ کرده رو با "نوشابه رژیمی" میخورن ؟؟! :|

سه چیز تو زندگی هست که اگه رعایت کنین آدم موفقی میشین!
حالا برید تحقیق کنید این سه تا چیز چیه!!!
اینجوری هم نگام نکنید، من اگه خودم بلد بودم که الآن اینجا نبودم!! :| D:

بچه که بودیم وقت فیلم دیدن کنترل ویدیو دست پدرم بود اونم تا فاصله مرد و زن از یه گوسفند کمتر میشد میزد میرفت جلـــو.. دستشم کند بود, تا میومد دوباره پلى کنه نصف فیلم رفته بود.
خلاصه اینکه سرتونو درد نیارم, ما تایتانیکو تو 20 دقیقه دیدیم!

کاش یکی بود که توی کوچه ها داد می زد
خاطره خشکیه، خاطره خشکیه
اونوقت همه خاطراتتو،همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن می ریختم تو کیسه و می دادم بهش و می رفت ردِ کارش

همه نیمه گمشده و مکمل شونو پیدا کردن ما هنوزمتمم مون روهم ندیدیم
به 30 درجه هم راضی شدیم دیگه! نبود؟ یه 10 درجه ... !؟

هر وقت احساس کردی خیلی بالایی چند تا نارگیل واسه من و بچه ها بنداز پایین
 

اوبونتو

یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد
او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت
هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود
هنگامی که فرمان دویدن داده شد ،
آن بچه ها دستان هم را گرفتند و بایکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال به دور آن سبد میوه نشستند. وقتی پژوهشگر علت این رفتار آن ها را پرسید و گفت :
 درحالی که یک نفراز شما می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود چرا از هم جلو نزدید؟
آنها گفتند:
"اوبونتو" به این معنا که: " چگونه یکی از ما می تونه خوشحال باشه، در حالی که دیگران ناراحت اند ؟ "

اوبونتو در فرهنگ "ژوسا" یعنی : من هستم، چون ما هستیم
 





نظرات 1 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ

این پستت خیلی بامزه بووووووود ح
ق کسی که عوض آمبولانس برای دوست دخترش اس ام اس بفرسته

درمورد دکترها هم واقعا درسته
متن آخری هم خیلی قشن بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد