دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

عشق ...

این هفته هابارندگی زیادشده وحال وهوای منم بدجورشده دلتنگی هام بیشترازپیش شده هرچندکه بارون ودوست دارم امایادروزهای عاشقانه ای که داشتم میوفتم.دیشب هم بارون شدیدبودوساعت ۹شب بمدت ۲۰دقیقه زیربارون بودم خیس شده بودم وهمه ماشین هاردمیشدن وازداخل نیگاهی به من باتعجب میکردند،حس کردم میشه زیربارون گریه کردواشکام وکسی نبینه پس خواستم گریه کنم دیدم نمیشه یادیارافتادم که امشب حتماکنارعشقشه وداره صفامیکنه پس گریه چراشادبایدبوداون بلاخره بمراددلش رسیده ومن...شایداشتباه میکنم اماچطوربایدبفهمم!نمیشه ونمیخوام بفهمم بیشترعذاب میکشم میدونم!تحمل ندارم که ازتوخبربشنوم یاببینمت میمیرم!الان هم هنوزیک چیزایی روباورندارم...



باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم

باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم

باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم

باز بی قراری و باز هم چشم انتظار

احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی

آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا

آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو

مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است

شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ،  

باز هم باران مرا به رویاها برده ،

خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ،

قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش

باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی

تا  عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد

عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من

یک لحظه های چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ،  

قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ،

به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم

تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ،

پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!

من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران

سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد

تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ،

تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم

از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده...


بعضـــی ها رو 

باید از تو / رویـــآت / بکشـــی بیرون ...

محکـــم بغلش کنـــی.... 

بعـــد آروم تو گوشــش بگـــی :

/آخهـ تو چـــرا واقعـــی نیستی لامصــب..../؟!




هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دل تنگ نبوده ام

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب، با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود !



خیلــی سختــه 

ســراغ کسی و کهـ برات /عــزیـــزه/ بگیــرن

ندونــی چــی بگی ...

سرت و بندازی پاییـن...

میــدونی /نیستش/

ولی بگی :

"خــوبهـ"...


دوبآرهـ صـدآے پآےبــارآن در کــوچهـ هـاے شهر مـے پیچـــد

و مـלּ مشتآقآنه به استقبالش می رومـ

دستآنم را به آغــوش مهــربآלּ بآرآלּ می سپآرم

چشمــآنم رآ مے بندم

و تورآ در آغوش میگیرم

چــرآ که میدانم

دستــآלּ مهربآלּ بآرآלּ مرآ به آغوش تو وصــل مے کند...

این روز هآ حآل عجیبے دارم

چه عــآشقـآنه دل به یکدیگـــر سپرده ایـــم

مـלּ، تـــو ،بـآرآלּ...

یهـ وقتــایی هست 

که هــی بیدار میمونی ...

با خودت میگی :

الانه که اس بدهـ !

الانه که زنگــ بزنهـ !

همین روال ادامهـ پیــدا میکنه ...

تا وقتــ‍‍ی که..

باورت بشـــه

/واقعــا رفتهـ .../

+کســی که بتونه تو تــــــــــنـــــــــهـــــــــایـــــــــی خوشحال باشه ،

خیلی وقته آب از سرش گذشته ...


چرا بی خبر رفتی؟ 


رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟




چه لحــظه ی درد آوریهـ ...

اون لحظـه که می پرســه :خوبــی؟

پنــج خط تایپ میکنــی...

 ولــی بجای enter

همه رو پاکـ میکنــی...

 و می نویسی :

خوبــم مرســی تو خوبــی...؟!

+اگ کسی و خیلی دوستــ ــ داری ،

امــتحانش نکن که ببینــی اون چقد دوسـ ـ ـتـ ـت دارهـ ـ

اول خودتــ و امتحان کن که بفهمی 

 تحملش و داری که بفهمی

 اصـ ـ ـلا دوستـ ـتـ ـ ــ نـ ـ ـداره ؟!



یگـــر به هوایت هیــچ /مــَردی/ سر به بیــابان نمی گذارد ...

ساده ای لیلــی جان !

اینجـــا ، مجنــون هــا 

با یکـ کلیکــ ،

روزی هزار بار /عــاشــق/ می شوند ...!

+برایم تعریف کن ...

 "هرگز فراموش نشدن" ،

چه حالی دارد ...؟!

+جایی هست ،

/کم میـــاری/ !

از اومدن ها ...رفتن ها ... شکستن ها ..

جایی که فقط دلت میخواد یکـــی باشه ..

بمونه ..

نره ..

واسه همیشه کنارت باشه...

من الان اونجام ..!

/تو کجـــایی/؟


روحم دیگر دانه نمی خورد

از دریچه قفسش

فقط به دوردست ها زل می زند

گوشش انگار کر شده

آبتنی هم نمی کند

ای وای ... نکند

مرا هم نشناسد !


خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی یا یه باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره

 



سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیر گرفتار
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما

که کاره ما گذشته از شکایت
هنوز هم بایبندیم در رفاقت
میریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمیخواد قصه ها شو

کسی جرمی نکرده گر بما این روز ها عشقی نمیورزه
بها یی داشت این دل بیشتر ها که در این روزا نمی ارزه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد