دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

دنیای کثیف...


هرگزفکرنمیکردم دنیامون به این کثیفی باشه فک نمیکردم عشق ورزیدن به معشوق آخرحماقت شایدسادگی باشه!جواب خوبی بدی ودستم نمک نداشته باشه!رمزورازی نبودمن فقط عاشق شدم وابسته نگاهی معصوم، کی میدونست ازبی مهریش ناگاه خسته شدم!آخرین نوشته اش رادارم وقتی نوشت شکسته شدم بااینکه میگفت میخوادازدواج کنه ازدلش رفته شدم!غم من فقط بخاطربازی بااحساسم بو...


چه شـباهـت متـفـاوتی بـین ماسـت…

تـو دل شـکـسـتـه ای ،من دلــشــکـسـتـه ام ..

h2yb09flsh2x5wbebyt.jpg

فهمش واسه بعضیا خیلی سخته که...

اینجا زندگیه منه

دستشویی اون طرف تره

                    

+افتاد؟؟

+خیلی بده کلی جواب داشته باشی واسه یکی

ولی مجبور باشی حرمتشو نگه داری

عکس عاشقانه تنهایی

گفتی فراموش کردن کار ساده یست

تو فراموش کن من این ساده ها را بلد نیستم!



غمگینــ ــ ـــم

مثل مرد هـزار چهره کـه می گفت:

« نـمی دونم چـرا تو زندگیم هـِی نـمیشه »

+ نمیدونی چه حسی داره وقتی

                             بسوزی و بسازی و بمیری

تک و تنها بشینی پای عشقت

                           نباشی حقتو از دل بگیری

منو دیدی ولی کاری نکردی

                           نگفتی این شکستن درد داره

مهم نیست آخرش بد میشه یا خوب

                            همیشه قصه یه نامرد داره




ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ

، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.

ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.

ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ

، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ.

ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ
ﺁﻣﺪﻧﺪ.

ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ
ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.

ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:

ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ.

ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ
ﻧﮕﻔﺖ ،
ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.

ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ.

ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ.

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ

 ﻭﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.

ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ سالها بعد ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ!



 


باران

بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!

اما ای کاش.....

نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می آمد...




بغل می گیرم عکساتو شاید آروم شه آغوشم
لباسی رو که دوست داشتی
برای آینه می پوشم
می خوام باور کنم رفتی می خوام خالی شم از رویات
همش چشمام و می بندم
شاید یادم بره چشمات
بغل می گیرم عکساتو شاید آروم شه آغوشم
لباسی رو که دوست داشتی
برای آینه می پوشم
.
.
.
هنوز وسایل خونه سر ِ جاشه
کسی نیست که سلیقه اش
مثل تو باشه
هنوز عکس دوتامون روی دیواره
هنوزدستام بوی
عطر تورو داره
روزا با قرص می خوابم شبا تا صبح بیدارم
همه میگن حالم خوشنیست
همه میکن جنون دارم
بغل می گیرم عکساتو شاید آروم شه آغوشم
لباسی رو کهدوست داشتی
برای آینه می پوشم
.
.
لباسی رو که دوست داشتی





توی دنیا
دوتا نا بینا میشناسم
یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی
یکی من که کسی جز تو ندیدم



می پرسی : چقدر دوستم داری ؟

میخندم : جهان را متر کرده ای ؟










حاج اقا

حاج اقا در راه بازگشت از حج بود که
در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند
نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی ?
کودک سگ را بوسید و گفت :
از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست
این سگ نه خانه دارد نه غذا دارد هیچ کس را ندارد اگر من کمکش نکنم میمیرد

حاج اقا گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد ایا تو میتوانی همه انها را از مرگ نجات دهی؟
ایا تو میتوانی جهان را تغییر دهی؟

پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
کاری که من برای این سگ میکنم تمام جهانش را تغییر میدهد


 


خسته ام از دیازپام ها

لورازپام ها

خسته از تـمام قرص ها

قرص هایی که...

گیج تر از آنند که آرامم کنند



نهنگی برای خلاصی

به ساحل زد

و اما کمی آنطرف تر

انسانی به دریا...

                                  




گـ ـاهـ ـی دوســتــ ــ  دارَمـ ــ  بــ ـدوטּ پـُکـ ـــ  زَدטּ

فـ ـَقـط  بِنــِشینَمــ ــ   و نگـ ــاهـ کـُ ـنَمـ ــ

کهـ ـــ سیـگـ ـآرَمـ چــگونــهـ ــ  مےسـ ـوزَد !

شایَــ ـد آخـ ـَر فــَهمیـدَمــ ــ

چهــ ــ  لـِذَتـے میـبَرے از تَماشـ ـاے سـ ـوختَـטּ مـَטּ

+دندونم انقد درد میکنه که دیازپامم فایده نداشت

اونوقت دکتره میگه دندونت سالمه

بختک زندگی کسی بودن وای چه بده...




+بقرآن کثیف ترین آدم دنیایی نامردترینی آرزومه هرگزنبینمت(مخاطب خاص)...

+ازت متنفرم،من عاشق اونیم که قبلا بودی گرم وبهاری...

+کابوس لعنتی دوباره اومده سراغم،یه ماهی بود ولم کرده بود...



 
عادت میکنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش...
به بودن چیزی و سپس نبودنش...
تنها عادت میکنم...
اما فراموش نه!!
شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را
درحالی که همه میگویند...
خوش به حالش!!!
چه زود فراموش میکند.!..



حوصــله ی خواندن ندارم

حوصــله نوشتن هــــم ندارم ... !

این همـــه دلتنگی

دیگـــر نه با خواندن کـــم می شود،

نه نوشتن ..

دلــم

لمـــس آغوشــت را می خواهد

فقـــط همـــین ...





روزی خواهدرسیدکه توهم بشکنی وگریهات واسم اثرنداشته باشه


منی که هرقطره اشکت واسم مقدسه امایک روزمث خودت بی تفاوت ترین وکثیف ترین آدم میشم

مث یک حیوون بامن رفتارکردی منم  ...آخ این حرفهای دوماه قبله که بایدبهت میگفتم امادیگه فرصت نشد...


از پیــــرمرد و پیــــرزنــی پرسیــــدنــــد :

شــمــا چــطــور ۶۰ سـال بــــا هـــم زنــــدگــی کــــردیـــد؟

گفتـــنـــد ما مربـــــوط به نسلــی هستیـــم کـــه وقتــــی چیــــزی خرابـــــــ می شد تعمیـــــرش می کردیــــــم نــه تــعـــویـضش…..!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد