دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

خداحافظ نامهربان


تنهایم  گذاشتی تنهاشدم! در تنهایی تنهاییت  امیدوارم تنها بمانی


امروز دیگر تو را ترک خواهم گفت . اصرار نکن دیگر نمی مانم. بعد از این همه که مرا آزردی حالا در این دقایق آخر با من مهربانی می کنی؟
این اشکهای گرم و سوزانی که در چشمانم غلتانست با تو چه می گویند و از من چه می خواهند؟ جز اینکه تنها وفاداری را آرزو می کنند؟ ولی من آنها را مایوسانه از خودم می رانم چون وفایی در تو نمیابم. آری می روم خداحافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صدای قهقه خندهایت را بگوشم نشنوم.
بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمی دانم به من چه خواهند گفت در حالیکه با دلی شکسته و پریشان باز می گردم و با تو چه خواهند کرد آن ناز و عشوه هایی که تو را مجذوب کرده است. بر دل ها آتش می زنی اما باز گناه را به من نصبت خواهند داد و تقصیر را بر گردن من خواهند نهاد . راست است که یک دل و یک عشق تو را کافی نیست. توباید دلها بسوزی . بدبخت من ، که جز یک دل و یک عشق نداشتم.
خداحافظ ، گریه نکن که باور نمی کنم مرا دوست بداری . شاید این اشکها بخاطر تنهایی باشد ولی نترس تو را تنها نمی گذارند . این من هستم که باید بگریم . تنها من هستم که جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمی خواهی .
من باید آه بکشم و اشک بریزم ولی کجا در تو اثر خواهد کرد؟ می خواهم بروم دیگر این سوگندها که در پیشم یاد می کنی و قسم ها که پی در پی بر زبان می آوری نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
فراق تو برایم زیاد سخت است زیاد ، ولی بیش ازاین تاب بی وفایی و بی مهری هایت را ندارم. کجا برایم عزیز و دوست داشتنی تر از کنار تو بود اگر با من کمی مهربان می بودی؟ حال که مرا دوست نمی داری ، حال که با من بی وفایی می کنی ، حال که من پناه گاهت نیستم ، حال که.... دیگر خداحافظ .


آن زمان که دوستمان می داشتند ، دوستشان نداشتیم. آن زمان که قدرمان را می دانستند ، قدرشان را ندانستیم و آن زمان که ما را گرامی می داشتند ، گرامیشان نداشتیم . و حال که به قدر وارزششان پی بردیم آنها هستند که ما را ترک خواهند گفت . زیرا کاسه صبر هر چه قدر هم که بزرگ باشد سرانجام روزی لبریز خواهد شد


تو می توانی عشق مرا نپذیری . می توانی مرا از خود برانی . می توانی روی از من بگردانی و برای همیشه مرا از دیدار خود محروم کنی ... منهم می توانم تو را نبینم . می توانم روز ها و شبها بدون دیدار تو بسر برم . می توانم چشمانم را از سر راه تو بگردانم و به سوی تو خیره نشوم . می توانم زبانم را وادارم تا نام تو را بر خود جاری نکند . می توانم گوشم را از شنیدن آهنگ صدایت بی نصیب نمایم . ولی ....قلبم.... او دیگر در اختیار من نیست . او تا زنده ام بیاد تو خواهد طپید او در درون خود بخاطر تو خواهد نالیدوبذرنفرت راهمیشه بارورمیدارد

نظرات 1 + ارسال نظر
... پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ق.ظ http://eshghnafarjam.blogsky.com

ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻪ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻪ . . .

زجرمن وقتیست که سوختم اماخاموشم نکردساختم خرابم کردزخم خوردم نمک شدبرجانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد