دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

باجای خالیت چه کنم سنجاب کوچولو

روزهای عمرم وبهترین سالهایش درکنارگذشت وبهت وابسته شدم اماحالادیگه جای خالیت وقتی که هستی وبامن نیستی بیشترازهروقتی احساس میشه

جای حرفایی که نشدبهت بزنم وکارهیی که بعدازشکستن چندین باره دلم بایدمیکردم ونکردم

کوروکربودم وحقایق رفتارهای سردگونه ات رانمیفهمیدم گویی احمق ترازمن تواین کهکشان نبود

آنچه اکنون برمن میگذردیک فاجعه فرابشریست وقتی پای دل ودلتنگی هم به میان باشدهیچ مکان وزمانی نمیشناسد

دیگرهیچ اغماری وهیچ منظومه برای من شادی نخواهدکردوستاره ای که درآسمان داشته ام راخاموش کرده اند

یادآنروزکه داشتنت ستاره جشن گرفته بودندنورافشانی میکردند...

توبگوباجای خالیت چه کنم نامرد

سنجاب کوچولوی من دیگردردلم خونه ندارد

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ق.ظ http://sepide-bienteha.blogfa.com/

آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی !
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی
آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی !
باعث میشن از یه سری از فکرهای قشنگت پشیمون بشی !
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگ نری !
آدمها باعث میشن اونقدر از حس های قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن، که از بین ببریشون !
آدمها یهو میان میگن:پس کو اون حس ها و فکر ها و حرفهای قشنگ ؟

این حرفاتون حرفای دل من بود
من عاشق پسری بودم خیلی صادقو یک رنگ بود اونم میگفت عاشقمه بخاطرش سختیارو تحمل کردم باخیلی از اتفاقات که هر دختریو از پامیندازه فقط بخاطر وفاداری و رسم دوست داشتنش روبروشدم ، چندماه پیش منو بازی داد بهم دروغ گفت،دلمو شکست میگفت بخاطر خودت دروغ گفتم چون خیلی دوست داشتم اما مگه میشه؟ ازش جدا شدم سعی کرد نزاره برم اون دروغش همه باورو اعتمادمو شکست باورهایی که دنیای منو میساختن حالا تو فراغم میسوزه منو بی وفا میدونه خودشم مقصرنمیدونه ..با جدایی ازش منم مردم مثل همه باورام دیگه به مرز بی احساسی رسیدم..نمیدونم چطور فراموش که نمیشه با نبودنش کناربیام منی که همیشه آرامش به دیگران میدادم درحسرت آرامشم خدای سکوت و بغض شدم..

زندگی با همه‌ی مشکلاتش زیباست!!!

یه روز تصمیم گرفتم بخاطر مشکلم خودم رو از بالای ساختمان پرت کنم پایین
……………..
طبقه دهم زوجی رو دیدم که عاشقانه یکدیگر رو در آغوش گرفته بودند
طبقه نهم پیتر رو دیدم که مثل همیشه تنها بود و گریه می کرد
طبقه هشتم مردی رو دیدم که نامزدش با بهترین دوستش هم خواب شده بود
طبقه هفتم دختری رو دیدم که قرص های ضد افسردگی روزانه اش رو می خورد
طبقه ششم شخص بیکار رو دیدیم که هفت تا روزنامه خریده بود و نا امیدانه دنبال کار می گشت
طبقه پنجم آقای وانگ رو دیدم که داشت لباس خانمومش رو می پوشید!!
طبقه چهارم رز رو دیدم که مثل همیشه با دوست پسرش جر و بحث می کرد
طبقه سوم مرد پیری رو دیدم که امیدوارانه منتظر بود تا کسی زنگ خونه اش رو بزنه و به دیدنش بیاد
طبقه دوم لیلی همچنان غصه شوهر گم شده اش رو که از یک سال و نیم پیش ناپدید شده بود را می خورد
قبل از اینکه خودم رو از ساختمان پرتاب کنم فکر می کردم من بد شانس ترین فرد دنیا هستم

الان می دونم که هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره بعد از اینکه تمام اینها رو دیدم به این موضوع فکر کردم که من اونقدرها هم بدبخت نبودم!
همه اون آدم هایی که دیدیم الان دارند به من نگاه می کنند
حتما پیش خودشون فکر می کنند که اونقدر ها هم بدبخت نیستنند
خیلی خوبه که آدم مهم باشه ولی مهم تر از همه اینه که آدم خوب باشه و هر مقامی هم که باشه مغرور نباشه.
این داستان کوتاه رو واست فرستادم بگم که زندگی با مشکلاتش زیباست و واقعا ارزشمند است...توهم چون من ومن هم چون توهمدردهم.
امیدوارم حالت بهترازقبل باشه وروزگاربروفق مراد...
نمیدونم خوبی میخوام منوازاحوال خودت باخبرکنی دوست من!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد