پیری میگفت:
اگه میخوای جوان بمونی
دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره
خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟
لبخندتلخی زد وگفت:
دوستش داشتم
دوستم نداشت...
تو را از خاطره ها
پاک نمیکنم
بگذار بمانی
تا یادم بماند
چه طعم ِ تلخی دارد
دروغ
که میتواند حتی
شیرینی عشق و اعتماد را
زهر مار کند
دوست داشتن یعنی
بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست میکنند…
لب نمیزنی…
ولی دووست داری تره ای رو بخوری که “اوون” هیچوقت واست خرد نمیکنه!
منم آنموج بی ارام و سر کش که سرگردان بدریای فریبم
مرا دیگر رفبقو همدمی نیست
بشهر نابسامانی غریقم
با غرور و با شتاب
بر سینه ی نرم اب
دیوانه ای خزیدم
در غایت خود خواهی
در انبوه سیاهی
جز خود نمیشنیدم
خروشانو بسته چشم
با کوله باری از خشم
میرفتم از خشم خود
دنیا روویرا نه سازم
دردفتر زندگی از خود افسانه سازم
اما از بازی زمان گمراهو غافل بودم
در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم
در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری
غافل من از افسانه ی طوفانو ساحل بودم
موجم ولیخاموشو خسته
با دست خود درهم شکسته
اری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
پیچیده طوفان در وجودم
شد پاره از هم تارو پودم
در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا
افتادمو از پا نشستم
بیداد طوفان انچنان بر سنگ ساحل زد مرا
چون شیشه ای درهم شکستم
گفتم بخود ای موج سرگردان که اخر
بنگر بخود چه بوده ای اکنون چه هستی
حاصل چه بود از ان غرور بیدلیلت
آخر بدست صخره ی ساحل شکستی
موجم ولیخاموشو خسته
با دست خود درهم شکسته
اری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
موجم ولیخاموشو خسته
با دست خود درهم شکسته
اری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
موجم ولیخاموشو خسته
با دست خود درهم شکسته
لعنتـــــــی !!
این همه از تو گفتم و نوشتم ....
حاصلش چه شد ؟
حاصل این همه تو را به اشکال مختلف تعریف کردن چه شد ؟
... حاصل این همه صفات تو را برشمردن چه شد ؟
اینک چه دارم ؟
یک بی اعتمادی بزرگ و عمیق به همه کس .....
به جنس تو ....
بی اعتمادی به تو و به عشق !
این است چیزی که از تـــــــو برایم ماند ... !!!!!
کاشکی،
آدمها با دُور شدنشان،
دوست داشـتنِشان را هم، میبُردند!
نگفتمت نرو که رفتنت نتیجتا اشک بود
نگفتمت تو هم به گور جد خلق گشنه بخند
نگفتمت که حال کن طبیعتا میان این همه جسد بگند
که خر شو ، که کر شو ، که کور شو دهان را ببند ،دهان را ببند ،دهان را ببند
دلتنگی
مرض عجیبیست!!!!
آدم را
آرام آرام
نا آرام میکند .....
نترس...
زیاد دوام نمی آورم
همین روزها پر پر خواهم شد....
با اروزهای بزرگ و سینه ای صدچاک
واخرین آرزویم این است که آن روز،
تو فقط چند قطره ای اشک بریزی...
نه برای من،
و نه رفتنم...
تنها به یادِ یادِ چشمانی که
آرزوی یکبار دیگر لمس بدن زنانه ات را
با خودش به خاک خواهد برد...
یاد چشم هایی که روزی عاشقشان بودی،
و اکنون،
دیگر برای همیشه بسته میماند...
و انس خواهد گرفت
با سینه ی اندوه خاک...........
من میروم
و تــــــــــــــــــــو ...
دیگر حتی
بوی گند سیگار
طمع لبهای الکلی
وبغــــــــــضِ تلـــــخِ
این صدایِ لعنتــــــی مرا هم نخواهی شنید...
کاش تو تقویم
روز بی وفایی هم وجود داشت
تا بتونی به به بعضیا تبریک بگی