ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من هم خدایی دارم من هم کس وکاری داشتم...
چطوربتوبفهمانم حرفایم رااحساسم را
وقتی توگوش شنوانداری
مدتهازارزدم التماسهاکردم بپایت افتادم اما
توسرسخت ومغروروبی توجه دلت ازسنگ من جنسم ازشیشه...!!!
توبرایم فقط خاطره نبودیببین یادت مث خوره داره عقل وجان وجسمم رامیخوره ...
من هم انسان هستم نه سنگ نه شیشه نه دیوار
من هم طاقتی صبری دارم
دیگر حرفهایم چون خودم ... جانى ندارند از بس زده شدند !!!
ای کـــــــودک. . .قطره اشکی شده ای
درگوشه چشهانم
زمانی بودی و
حالا نیستی
یادش بخیر خانه ای که داشتیم
با احترام خم می شوم
ویک شاخه گلسرخ میگذارم
برمزار گذشته
وروز . روزی بسیار غم انگیز است ...
دریا بالا آ مد
آنقدر که
درقاب پنجره جای گرفت
نمی دانم
شاید هم پنجره پائین رفت
تا دریا را
به من نشان بدهد
بالاخره
از این اتفاق ها می افتد
وقتی که تو باشی
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می دهم
که نخوانند
همینطور به خورشید
که مضحک و منگ
مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ و ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ…
ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ…
ولی…
ولی…
افسوس
اگر روزی دیدی درکت نکردند بدان خیلی بزرگی، اگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت می خواهد، و اگر روزی دیدی به تو خیانت شد بدان قیمتت بالاست...........!!
وقتی تنها میشیم
تظاهر می کنیم شادیم…
گاهی با بغض می خندیم..تا نشکنیم
هیچ کس نیست تا تلخیه لبخنمون و درک کنه…
هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد
های های دل دیوانه ی من پنهانیست
کابوس نبودی که رهایت کنم…
از خاطرات عشق جدایت کنم…
ولی تو … رهایم کردی… جدایم کردی.
افسوس که دیگر کسی نیست…
افسوس.
همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ، بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ... حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد شکستنشان یک آدم را می شکند
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
دست به دامن خدا که میشوم...
چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!
از باختن تا ساختن دوباره…
فاصله ای نیست