ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کی می گفت فراموشش کن
دیگری می گفت دوست داشتن گاهی رسیدن نیست
دیگری می گفت تو از جنسِ من نیستی
خلاصه اش را بگویم
شهر پر شده از پچ پچ هایِ این مردم
که می بافند و تنِ دوست داشتنت می کنند
من اما
هرروز صبح بیدار می شوم
موهایم را شانه میکنم
پیراهن می پوشم
به خیابان می روم
و تو را می بینم
که کنارم قدم برمیداستی
امادلت باکسی دیگربود
مگرمن همه ایمانت نبودم؟
چرابردلم کافرشدی! !
من اما
هرشب خدا را به تو قسم می دهم
به خنده هایت
که اگربااوخوشبختی چرامرابازی می دهی
گاهی چنا میگریم
من اماگاهی
بلند می خندم به مردم
و در دل افسوس می خورم
که محضِ رضایِ دلشان
اگر حتی
عاشق نیستند
انسان باشند
اگرانسان نیستد
لااقل دل نشکنند
واگرشکستیدحلالتان نمیکنم من تحمل ضربه هایتان راندارم...