گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ
و نفسی تــازه کنمـــ ...
گــرد گــرد استـــــــــــــ
این زمین ..
ایــنــ روزگــــار ...
تویی که میگی
دیگه مثل من پیدا نمیکنی
واقعا فکر میکنی بعد از تو
دنبال یکی مثل تو میگردم ؟ !
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ، که امروز ، اینقدر دیوانه وار ، تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی ؟ !
با " یکی بود یکی نبود "
شُروع می شود ایـن قصه
با " یکی ماند ، یکی نماند "
تمام !!
یکی مـن بودم یا تو ، مهم نیست . . !
مهم
قصه ایست
که تمام می شود...
One song can spark a moment
یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد
One flower can wake the dream
یک گل میتواند بهار را بیاورد
One tree can start a forest
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد
One bird can herald spring
یک پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد
One smile begins a friendship
یک لبخند میتواند سرآغاز یک دوستی باشد
One handclasp lifts a soul
یک دست دادن روح انسان را بزرگ میکند
One star can guide a ship at sea
یک ستاره میتواند کشتی را در دریا راهنمایی کند
One word can frame the goal
یک سخن می تواند چارچوب هدف را مشخص کند
One vote can change a nation
یک رای میتواند سرنوشت یک ملت را عوض کنند
One sunbeam lights a room
یک پرتو کوچک آفتاب میتواند اتاقی را روشن کند
One candle wipes out darkness
یک شمع میتواند تاریکی را از میان ببرد
One laugh will conquer gloom
یک خنده میتواند افسردگی را محو کند
One hope will raise our spirits
یک امید روحیه را بالا می برد
One touch can show you care
یک دست دادن نگرانی شما را مشخص میکند
One voice can speak with wisdom
یک سخن میتواند دانش شما را افزایش دهد
One heart can know what's true
یک قلب میتواند حقیقت را تشخیص دهد
One life can make a difference
یک زندگی میتواند متفاوت باشد
You see, it's up to you
شما میبینی پس تصمیم با شماست
زیاد شیرین نباش زیادم که شیرین باشی میزنی زیر دل و تو گلو گیر میکنی
همیشه مهم تو بودی ...... اگه غروری بود برای تو بود ..... اگه احساسی بود باز هم برای تو بود و من قانع به یه نگاه تو بودم ........ نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یه غروب پاییزی توش بود .. یه حس که بهم میگفت باهات نمی مونه ..................... و حالا نمی دونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو ........ دل به کلمات عاشقانت بسپرم یا از کارای نامهربونت دلگیر بشم . می بینی هنوز هم تو برنده این بازی هستی و هنوز دل دیوونه ام نمی خواد مرگ عاطفه ها رو باور کنه.
با بودن من غم تو دلت جون می گیره می میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره اگه با موندن من باغ تو ویرونه می شه میرم اما می دونم دل بی تو دیوونه می شه فکر نکن که بی کسم خدا به دادم می رسه کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه مرهمی از شب چشمات واسه دردم نداری خورشیدی اما خبر از تنه سردم نداری.....
خسته شدم ار ادمایی که میگن
تو خوبی من لیاقت تورو ندارم .بی لیاقتای عزیز ! حداقل برای رفتنتون یه ذره خلاقیت به خرج بدید
مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن
میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ
و نفسی تــازه کنمـــ ...
گــرد گــرد استـــــــــــــ
این زمین ..
ایــنــ روزگــــار ...
میـــــــان مانـــــدن و نمانـــــدن
فاصـــــــــله تنها یک حرفــــــ ساده بود
از قــــــول من
به بــــــاران بے امان بگو :
دل اگــــــر دل باشد
آبـــــــ از آسیابــــــ علاقــــــــه اش نــــمے افتــــــد
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
براے دل خـــودم مے نویسم ...
براے دلتنگــے هایــم
براے دغدغــہ هاے خـــودم
براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !
برای دلے کہ دلتنگم نیست ...
براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...
براے خودم مے نویســـم !
بمیـ ــرم براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!
از دورها می آیی
و فقط یک چیز... یک چیز کوچک در زندگی من جابجا می شود
این که :
دیگر بدون تو در هیچ کجا نیستم...
از بس که ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﻳﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻧﻤﻨﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .آن را هـ ــرجایـے نگــذار!
ایــن روزهــا دل را میــدزدند . . .
بــعد که بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـستـــ
آنــ ــرا در سطل آشـــغال مے اَندازند !
و تــو خوبــ مـیدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِلــــ نمـیشود
قرعه کشی تمام شد …
تو به اسم دیگری درآمدی …
تقدیر جای خود …
اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی !
دیـگـران مـی پـرسـنـد؛ بـیـداری؟ آری بـی"دار"م... چـرا کـه اگـر "دار"ی داشـتـم... یـا قـالـی زنـدگـی ام را خـودم مـی بـافـتـم... یـا زنـدگـی ام را بـه "دار" مـیـاوِیـخـتـم. .. و خـــــــلاصــــ ــــ ــ ـ بـــی "دار" بــــی "دار"م
گاهی ادم ناخواسته چقدر دلش لک میزنه واسه پیامی که نوشته میای آشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیا دنیای ریاضیات است
وقتی عشق را تقسیم کردند ، تو خارج قسمت من شدی
درد دارد ...........
چیزی را کسرکنی که با وجودت جمع زده ای.
مشترک مورد نظر این روزها کیست که دیگر در دسترس بودن یا نبودن من برایت مهم نیست؟...........
حکایت من حکایت کسی است
که عاشق دریا بود.......... اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود........... اما همسفر نداشت
حکایت کسی است
که زجر کشید........ اما ضجه نزد
زخم داشت.......... ولی ناله ای نکرد
نفس میکشید......... اما هم نفس نداشت
خندید اما کسی غمش را نفهمید
یادت باشد:
آنهایی که
به جای فریاد زدن
سکوت میکنند
یک روز
به جای اینکه صبر کنند
در را باز میکنند و میروند...
غم برای خوردن زیاد دارم ، تو دیگه برام لقمه نگیر .
مردکه تـــــ❤ــــو باشی
زن بودن خــوب است
ازمیان تمـــام مـذکرهای دنیــــا
فقط کافیــست پای تـــــ❤ــــو در میان باشـــد
نمــی دانی برای تـــــ❤ــــو خانـــم بودن
چـــه لذتــی دارد
قهر میکنه
دلش میگیره
از دستت گریه میکنه
میگه...میگه...میگه و اشکش سرازیر میشه و ،
مجبورت میکنه حرفشو گوش بدی،
خوشحال باش!
براش مهمی که اینجوریه!
اگه همش صدات میکنه،
اگه دوسش داری،
ذوق کن..
چون خیلی دوستت داره ....
سکوت یه زن خیلی معنی داره .....
یعنی:
خسته شده ...
دیگه کم آورده ..
دیگه تموم شده ..
یعنی نا امیـــــــــــــــــــــد شده .....
اگه مردی..
اگه عاشقشی...
قدر مهربونیاش رو بدون..
بزار از ابراز عشقش به تـــــ♥ـــو انرژی بگیره ....
بزار واست بخنده و تـــــ♥ـــو بهش بگو که عاشقِ خنده هاشی .....
بهش بگو چقدر دوسش داری .....
زن به همین راحتی آروم میگیره .....
تـــــ♥ـــو فقط یه کم مـــــــــــــــــــــــــرد باش !!
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ،
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بیقرا آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار...
تمام ترانه هایم ترنم یاد تـــــ♥ـــوست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای تـــــ♥ـــوست
ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تـــــ♥ـــو می بالم
و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم
ای مهربانِ ، پرنده خیالم با یاد تـــــ♥ـــو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید
تبسمی از تـــــ♥ـــو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره
با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد
چه بـرسه تـــــ♥ـــو صدام کنی
دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم
و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم
مهم نیست کی مقصره
باور کن مهم اینه که یادمون باشه عمرمون کوتاهه
در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم....
تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم
پس باهم مهربون باشید..
مـــرا بــه اســم کــوچـ♥ـکــم کـه...
صــدا مــی زنــی!
لـحــن صـ♥ـدای تـــــ♥ـــو...
دوسـ♥ـتــ داشـتـ♥ـنــی تــریــن ..
صـدای عــالـ♥ـم اســتــ
نشستم پای مشروب گفتن بخور بگو به
سلامتی اونی که دوستش دارم...
پیکو به لبم نزدیک کردم اما نخوردم!
ولی گفتم به سلامتیه اونی
که از وجودش نفس میکشم...
گفتن چرا نخوردی؟؟؟
**سلامتیه اونو تو پاکی میخوام نه مستی!!!**
خوب به چشمهایش نگاه کنید ... از نزدیک!
دستانش را بگیرید!
آنقدر نزدیکش باشید که گرمای نفس هایش را حس کنید!
خوب عطرش را بو بکشید!
موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش... از ته دل ببوییدش ... از ته دل لمسش کنید!
... از ته دل نگاهش کنید ... از ته دل صدایش کنید!
از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
روزی میرود...
و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند.
من هرروز فریادمیزنم . غصه هایت برای من .
دردهایت برای من . دلتنگی هایت برای من .
پس شادیم راباتوقسمت میکنم ای خوب من .
من هرلحظه نگرانت میشوم . پس بامن باش .
بگذار بدانم شادی . آرامی . تابینهایت خوشحالی
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
فقط تـــــ♥ـــو
هـــزار بار این پهلو اون پهــلو میـــشم
فایـده ای نداره این تخـــت خوا
آغوش گرم ـــو رو کم دارم
بودنت دلمو میلرزونه و عاشــق ترم میــکنه
وقتــــی که هرجوری شده دلت میـــــخواد
منو بـه آغوش عاشــــقانه ات دعوت کنــی
وای چـه لذتی داره آغـوش گــرمت
یعنی میشود روزی برسد....
که بیایی.....
مرا در آغوش بگیری...
بخواهم گله کنم....
بگویی هیس....
بگویی همه کابوس ها تموم شد....
میخواهم امشب تا صبح دیووانه ات کنم
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی
کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
انتظــارت را میـکشد ؛
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید:
کجــایــی ...؟
با عطری که تـــــ♥ـــو هدیه داده ای
به دنیا ثابت خواهم کرد
که نه جدایی در راه است
و نه قلب هایمان سرد خواهد شد!!
مرا ببوس
نه یک بار که هزار بار...
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شعر بپیچد
که روسیاه شوند
آنهایی که بر سر جداییمان
شرط بسته اند!!!!
دیـوونَت میـشَم
همیشه اینگونه باش شانه به شانه کنارم.
آنگونه که سالها فقط حسرتش را داشته ام .
باز هم از عشق بگو ،از ماندن ، از آرزوهایی که تا امروز کور مانده اند
. برایم بوسه باش،آرام بخش ترین شروع تصنیف 2نفره .
مثل اولین بوسه پر از شهوت مثل اولین هم خوابگی پر از معما ،
مثل اولین ها پر از طپش.
برایم همیشه آغاز باش ،
همیشه.......
مثل همین ترانه که آغاز کردی و من فقط واژه هایش را ردیف میکنم
نبض ترانه ها تـــــ♥ـــویی همیشه اینگونه باش.
پر طپش......
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تـــــ♥ـــو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تـــــ♥ـــو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند
آئینه پرسید : چرا دیر کرده است؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است؟
خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است.... تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .... گفتم : امروز هوا سرد بوده است... شاید موعد قرار تغییر کرده است ....
خندید به سادگیم و گفت : ... تو را زنجیر کرده است ...
گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی ....
گفت : خوابی ... سالهاست که دیر کرده است.
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن. برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر. برای عشق وصال کن ولی فرار نکن. برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن. برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش. برای عشق خودت باش ولی خوب باش.
دیــــگر برایم مهم نیستــــ ...
برایـــم مهم نیست دیگران
چه میگویند !
زیرا
من فقط خودم هستم ...
خودم ، که عاشق تـــــ♥ـــو هستم ...
مردِ من ؛
عزیـز دل خسته من ؛هر چی برات بگم و بنویسم تکرار مکرراته!
تـــــ♥ـــو
دلنشین ترین تکرار روزگار منی
تـــــ♥ـــو
پژواک تمام عاشقانه های منی
تـــــ♥ـــو ،تنها مرد منی ، برای من ، فقط من.
من عاشق تـــــ♥ـــو ام . عاشق تمام تـــــ♥ـــو از فرق سر تا نوک انگشتان پات!
قبله عشقم تـــــ♥ـــو یی و قلبم هر لحظه رو به تـــــ♥ـــو به نماز می ایسته!
گرمی دستات گرمای حیات رو در بدنم تزریق می کنه!
تمام ات را می خواهم ، یک جا . برای خودم، فقط برای خودم .
برایم بمان که زندگیم با وجود تـــــ♥ـــو رنگینه!
من معنی بی تـــــ♥ـــو بودن و بی تـــــ♥ـــو نفس کشیدن رو نمیدونم!
دوستت دارم تا بی نهایت!!!!!
بوسه هایت آسایش خواب مرااز دیده هایم ربوده!
طعم ناب شراب شیراز دارد...
رنگ خون،رنگ شقایق...
گویی برروی دریا
توی قایق!
حیران وسرگشته
خیس وسرد بعدرهایی
رنگ عشق دارد کماکان....
دنیایم خلاصه می شود در میان بازوانت آنگاه که مرا تنگ در آغوش می گیری و در گوشم نجوا می کنی
دوستت دارم
دنیایم خلاصه می شود در نگاه عاشقانه ات آنگاه که در چشمانم می نگری و زمزمه می کنی
دوستت دارم
دنیایم خلاصه می شود در دو حرف! دو حرف کوتاه اما بی نهایت!
بی نهایت از عشق، دوست داشتن و مهربانی
دنیایم خلاصه می شود در تـــــ♥ـــو !
دوستت دارم بی نهایت
مرا
حبس کن
در آغوشت
من برای
حصار
بازوان تـــــ♥ـــو
مجرم ترین
زندانی ام!
وقتی کسی رو دوس داری، حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی ، فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی ،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی ،حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته ، عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیا رو بخاطر اون می زنی
خیلی چیزا رو میشکنی، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
اما صداشو بشنوی ، شب ، از میون دوتا سیم
حاضری قلب تـــــ♥ـــو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاضری هرچی دوست نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانونو ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت، از همه دنیا میگذری
تولد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونتو بدی ، یه خار تو دساش نره
حتی یه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هرجا که بری به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که بخاطر خواستن اون دیوونه شی
رو دشت مجنون بزنی، با غصه ها ، همخونه شی
حاضری مردم شهر تـــــ♥ـــو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد واسه تـــــ♥ـــو دس تکون بدن
حاضری اعتبارتو به خاطرش خراب کنی
کارتو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنی...
ببوسیـدش ..
حتی اگه
با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد .. حتی اگه بهتـون گفته باشه از این
زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون
چسبـونده باشه !
ببوسیـدش .. حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده
باشه .. گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! .. نفهمیـده باشه
شما موهـاتون رو مِش کردین !
ببـوسیـدش .. حتی اگه بـوی ِ عرق و
خستگی میـده .. حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. حتی اگه
خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده !
ببوسیـدش .. وقتی زیرپیـرهنی
سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ
مردونه انداخته بیـرون .. وقتی صورتش ته ریش ِ جذابی داره .. وقتی صداش
خسته ُ خمار ِ خوابه !
بـبوسیـدش .. حتی اگه شما رو رنجـونده و
غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ
دربـارش برخـورد می کنه .. حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه !
ببوسیـدش
.. وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم
! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه .. وقتی دست های ِ ظریـف ِ دختـرونه
تـون میـون ِ دستای ِ زمخت و مردونه اش گم می شن .. !
ببـوسیـدش
.. حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. حتی اگه شما رو با مادرش
مقایسه می کنه .. حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون
محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های ِ شما با خنـده
می گه : ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟! ”
بـبوسیـدش
.. وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و
فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله ! .. وقتی دست هاش پـُر از خریـد خونه ان
و درُ با پـاش می بنـده .. وقتی با نگاهـی پـُر از تحسین سر تا پاتـون رو
برانـداز می کنه .. !
ببـوسیـدش .. حتی اگه تـوی ِ شرکـت پیـاز
خورده و تا موهاش بـو میدن .. حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می
زنه و شامتـون سـرد شده .. حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. !
بـبوسیـدش
.. وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می
گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه .. ! وقتی تو دلتنگی هاتون
داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. !
بـبوسیـدش .. حتماً قبـل ِ خـواب ب ِ بـوسیـدش!
شایـد فـردایی نباشـه
…
شایـد شما فـردا نباشیـد
…
شایـد اون فـردا نباشـه …
بدون گذرنامه ازخیالم عبورخواهی کرد
مهربانیت را مرزی نیست . . .
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .....
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در
یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی
ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش
جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده
بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.می گفت نون خوب خیلی
مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای
شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت
هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.
دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست
داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این
البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به
اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک
لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی
کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی
نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده
بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله
ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر
اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا
مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه
نداشتیم.. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما
اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. . اصغر توی آشپزخونه اومد تا
برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای
چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟
گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با
عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و
گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه
یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عین دو تا جوجه
کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر
نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و
بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان
فراموش شد و پانزده سال گذشت.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای
همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در
دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف
و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک
تکه آجر توی صورتم می خورد:» من آدم زمختی هستم». زمختی یعنی ندانستن قدر
لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات
احمقانه و ندیدن مهم ترین ها .
حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست
کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ
شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه
اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.. میوه داشتیم یا نه …همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت.
نون خوب خیلی مهمه . من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه
و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی
دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی. نون سنگک
خشخاشی دو آتشه هم یکی اش.
عشق از 'دوستی' پرسید : تفاوت من و تو در چیست؟
'دوستی' گفت: من افراد را با سلامی به هم آشنا می کنم تو با نگاهی....
من آنها را با دروغی از هم جدا میکنم اما تو با مرگ!
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد. سالیانی است که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.
وقتی می گویم دوستت دارم
شاید تصور کنی تنها چند واژه ی ساده را در کنار هم گذاشته ام
و جمله ای را بیان کرده ام
اما...
این تنها یک جمله نیست !
دنیای لبریز از رویا های سبز و سرخ !
همین جمله کوتاه !
آری همین چند واژه خود کتابیست سر شار از معنا !
دوستت دارم یعنی بی حضور تو زندگی برایم بی معناست
بی تو دنیای من به سردی می گراید و چشمانم پراشک میگردد !
دوستت دارم یعنی قلب من منزلگاه توست
و وجودم سرزمینی که تخت پادشاهی را تنها لایق تو می دانم .
چقــدر شــیطاننــد
چشــماטּ تــو
وقـــــــتے در دنــیاے نگـاهتـــ
رهـایشـاטּ میـــکنے از در و دیــوار دلــمـ بــــالا میــروند
نامــردی را معلم بــه ما آموخت،ازهمان کودکی میگفت : جای خالی را پر کنید …!!!
اتفاقی به وبلاگت برخوردم وب خوشگلی داری موفق باشی
مرسی امیدوارم همیشه شادباشی
عالی...عالی بود
مرسی تقدیم به دوست هرچندناقابل