تکرار شی و تکرار شی...(تومث روبات چقدرسردوبی روح بودی ومن چقدرگرم چون کوه آتشفشان اماتوچگونه سردم کردی که خوددرحیرتم!!!خواستی عاشق نباشم امامن اگه عاشق نباشم میمیرم...خدایاعاشقتم ببخش منواگه مسخ بنده نامردت شدم...
خدایا...)
دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه : "نرو "
ای آدمک کوکی
صبح شد که بیدار شی
مثل همه عمرت
تکرار شی و تکرار شی
صبح ولی انگار نیست
تو توی شب تردید
بین شب و روز تو
انگار که نیست فرقی
شب هات مثل روزاته
روزات همگی تکرار
از دست همه سیری
از دست خودت بیزار
پرواز واسه تو مرده
تو اوج نمی گیری
بُردی همه رو از یاد
از یاد همه میری
تا فرصت هنوزم هست
برگرد به خودت، برگرد...
نو شو، که این تکرار
از تو، تو رو دورت کرد...
بسه اگه تا امروز
تکرار تو رو داد بر باد
فردا رو بساز از نو
دیروز رو ببر از یاد
تو لحظه تکراریت
تنها خودتی همرات
حسرت شده یار تو
"ای کاش" همه حرفات!
با غصه نشو همدم
سنت شکن خود باش
آزادترین فردی
وقتی که نگی "ای کاش" !!!
اگه میشه ﻗﺼﻪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣـﻴﺸـﻪ از ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ ﮔـﻔـﺖ
ﻣـﻴﺸـﻪ ﺑﺎ ﺳﺘﺎرهﻫﺎی ﭼﺸﻢ ﺗﻮ
ﻣﻐﺮب ﻧﻮ ﻣﺸﺮق ﻧﻮ ﺑـﺮﭘﺎ ﻛﺮد
ﻣـﻴﺸـﻪ از ﺑـﺮق ﻧـﮕﺎت
ﺧﻮرﺷﻴﺪو ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻛﺮد
ﻣﻴﺸﻪ از ﮔﻨﺪﻣﻴﺎی ﺳﺮ زﻟﻔﺖ
ﻳـﻪ ﻋـﺎﻟـﻢ ﺷـﻌـﺮ ﻧـﻮﺷـﺖ
آره
از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ دﻳﻮوﻧﮕﻲ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﻴﻪ
آره از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮدن داره
آره از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮدن داره
ﻣﻴﺸﻪ از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮد و
دﻳﮕﻪ از دﺳﺖ ﻫﻤﻪ راﺣﺖ ﺷﺪ
ﻣﻴﺸﻪ از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮد و
دﻳﮕﻪ از دﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ راﺣﺖ ﺷﺪ
آره از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ دﻳﻮوﻧﮕﻲ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﻴﻪ
اﮔﻪ از ﻋﺸﻖ ﻣﻴﺸﻪ ﻗﺼﻪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣـﻴﺸـﻪ از ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ ﮔـﻔـﺖ
ﻣﻴﺸﻪ از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮد و
دﻳﮕﻪ از دﺳﺖ ﻫﻤﻪ راﺣﺖ ﺷﺪ
ﻣﻴﺸﻪ از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮد و
دﻳﮕﻪ از دﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ راﺣﺖ ﺷﺪ
آره از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ دﻳﻮوﻧﮕﻲ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﻴﻪ
آره از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮدن داره
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب،آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن !
با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتادم همه جا گشتم وگشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!!
که همیشه فکر میکردم در قلب تو محکومم....
به حبس ابد!
به یکباره جا خوردم ....
وقتی زندان بان به یکباره بر سرم فریاد زد...
...هی....
تو.....
آزادی....!
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من
می آمد....!!!!
یاد تو آغوش...
یاد تو لبخند...
یاد تو رویا...
یاد تو آرامــــ.....
ـش...
نه...
پـ...پــ....پشیمان شدم....
.
.
یاد تو...
یاد تو...
یاد تو....
بـ...بـ...بغـ....
(در اینجا نگارنده به گریه می افتد و نمی تواند با همان تحکمی که "بغض" را گفت بنویسدش...)
یادت فراموش...
یادت تردید...
یادت ...
نمشناسمت...
آغوش تو دیگه نمیتونه
آرامشی،آسایشی باشه
شب گریه های بی سرانجامم
باید به فکر بالشی باشه
من وقتی لبریز مناجاتم
آغوش تو سجاده ی درده
آرامش شیرین اغوشت
من شک ندارم برنمیگرده
وقتی من از دلگیجه سرریزم
دستای تو شهر نوازش نیست
آرامش پاییز اول رو
آغوش تو انگار یادش نیست
من بیقرار طعم لبهاتم
تو کام،از سیگار میگیری
و حس تبداری بهم میگه
داری ازم پر میکشی میری
دلشوره ی یکریز روزامی
دلشوره هامو،نه،نمیبینی
من از نگاهت شعر میگیرم
تو از غریبه ت سیب می چینی...
بعد از تو
الکل خورد من را مست خوابیدم
بعد از تو
با هر کس که بود و هست خوابیدم
بعد از تو
لای زخم هایم استخوان کردم
با هر که میشد
هر چه میشد
امتحان کردم....
روی ﺳﻜﻮی ﻛﻨﺎر ﭘﻨﺠﺮه
ﻫـﻤـﻪ ﺷـﺐ ﺟـــــــﺎی ﻣـﻨﻪ
ﭼﻨﺪ ورق ﻛﺎﻏﺬ و ﻳﻚ دوﻧﻪ ﻗﻠﻢ
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻳـﺎر ﻣـﻨﻪ
ﻛﺎﻏﺬﺎی ﺧﻂ ﺧﻄﻲ
از ﻛﻨﺎر در ﺑﺎز ﭘﻨﺠﺮه
می پرن ﺗـﻮی ﻛـﻮﭼﻪ
ﺳـﺮ ﺣـﺎل از اﻳـﻨـﻜـﻪ آزاد ﺷـﺪن
ﻧﻤﻴﺪوﻧﻦ ﻛﻪ اﺳﻴﺮ دل ﺳﻨﮓ ﺑﺎد ﺷﺪن !
دﻳﮕﻪ ﺑﻴﺪاریِ ﺷﺐ ﻋﺎدﺗﻤﻪ
ﻫﻤﺪم ﺳﻜﻮتِ ﺗـﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻦ
ﺗﻴﻚ ﺗﻴﻚ ﺳﺎﻋﺘﻤﻪ. . .
به خدا بگویید
من ترک تحصیل کرده ام
دیگر
امتحان نگیر.......
خدایا پس زنگ تفریح چی شد؟؟؟؟؟؟؟
خسته ام
خسته از کلاس رقصیدن به ساز دنیا......
نگران نبودنت نباش ... نفرینت نمیکنم
همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست....