لیاقت می خواهد "شریک" شدن....!!
تو خوش باش به همین"با هم " بودن های امروز
من خوشم به خلوت تنهایی ام ... !!
تو بخند به امروز . . . من میخندم به فرداهایت . . .. !!
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیر شده بودم . . .
هرچی مهربون تر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن
هرچی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن
هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قاعلند
هرچی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونن که منتظری و بهشون احتیاج داری یه
دنیا ازت فاصله میگیرن...
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد می خوری
ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست...
چه مرگــــته لعنــتی؟
همش با خودت میگی پس کــی یه روز خوب میاد؟؟!! . . .
به سلامتیه اونایی که خودشون سنی ندارند
ولی روزگار دلشون رو پیر کرده . . . !
گاهی آدم یه جمله هایی رو میخونه یه نفس عمیق پشتش میکشه و توی یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلو چشمش....
این روزها برای تنها شدن، کافیست صــــــــــــــــادق باشی...
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر
اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
لیاقت می خواهد "شریک" شدن....!!
تو خوش باش به همین"با هم " بودن های امروز
من خوشم به خلوت تنهایی ام ... !!
تو بخند به امروز . . . من میخندم به فرداهایت . . .. !!
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
• هیچ وقت
" بی خداحافظ "
کسی را ترک نکن..
... ... ... ...
نمی دانی..
چه درد بدی است...
پیر شدن در خم کوچه های
رمـــــــــــــــــــــــــــــــــز عاشـقی ...
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها
بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک
گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن
سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری
نخوانیم،
برای
او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند.
طعم
توفیق را می چشاند.
و
چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و
چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و
چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در
بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در
بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده
میکند
.
"تنها"
خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها"
بودن ، بودنی به نیمه است
و
من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.
سلام!!!
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم . . .
من برات نگران همینم! پیر شدن! میدونی پیر شدن به سن نیست به دل ه!
بعد وقتی یکی دل آدم رو مستهلک میکنه، آدم زود پیر میشه وقتی هم پیر شد کلی از لذت ها و خوشی های زندگی رو از دست میده... مثه من! ولی تو لطفا سعی کن جلوی این پیر شدنت رو بگیری
زندگی کن...
نمیدانم توکه هستی اهل کجایی .چه ظاهری داری اماجنس دلت ازطلاست ومن نمیدانستم بانوشته هاوعکسهاداغ دلی تازه میشود...
حرفهایم رابدل نگیرمن دلتنگیهام خواستم ابرازکنم امابیشترازخودم نوشتم نتونستم مرحمی هم بردل توباشم...
دلت همیشه آرام که باعث آرامش دلم شدی گاهی حرفهات وکه میخونم متنفرم ازکسی دلت وشکست بیشترمیشه درده خودم وفرامش میکنم...
فکرمیکنم کی میتونست باکسی چون توبیمهری وبیوفایی بکنه...
در فلسفه ی وفا چنین آمده است :
دل وقف شکستن است بیهوده نرنج!!!