قندان خانه را پر کردم از حرف هایت …
تو که میدانی …
من چای تلخ دوست ندارم …
هوس فنجانی دیگر کرده ام …
کمی بیشتر بمان …
چقدردلم میخواست توی این برف بزنم بیرون. تو هم باشی. با هم قدم بزنیم و سیگار بکشیم. یا بریم شکلات داغ بخوریم. دوست داشتم خودم را با صورت پرت کنم توی برف، تو ک باشی لابد اتفاقی نمی افتد. توی این برف کسی بیرون نمی آید آن وقت شهر میشد مال من و تو. بلند بلند صدای کلاغ در می آوردیم. وسط میدان همدیگر را میبوسیدیم. دست های یخ زده ام را ها میکردی.
اما من چند روز پیش مردم. با شروع ... سالگی م. یکی بود میگفت خیلی ها توی ... سالگی میمیرند و توی هفتاد سالگی ب خاک سپرده میشوند. حالا من ...سال تمام وقت دارم بنشینم پشت تمام پنجره های شهر و برف را تماشا کنم و برای با تو بودن خیال بافی کنم.
چون بهار...
مانند یک بهار …
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه توهزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
بگذاربخوابم...
هنوز هم ، حوالی خواب های
شبانه ام پرسه میزنی
لعنتی !!
دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر
بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
او راحت از مَن گذشت.. اگر خدا هَم از او راحت بگذرد... قیام
شعر زمستان
"زمستان "،زمستان است
نگاه سردتو بر من زمستان است
صدای سرد تو بر من زمستان است
بهار چشم تو بر من زمستان است
به گرمی دل نمیبندم
دلم لبریز از سردیست
در آغوشت پناهم نیست
چرا دنیا چرا دنیا
دلم از درد میسوزد
کسی با من موافق نیست
به درد خود گرفتارم
لبانم خشک از سردیست
صدایم مرده
دل خشکیده
دنیایم زمستان است
چرا دنیا چرا دنیا؟ ...
(شعر زمستان از محمد داریونی)
مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران...
نه اینکه نخواهم بنویسم
اما
گاهی !!
واژه هایم به بازی می گیرند..
همه ام را . . .
احساسم را
می خواهم بخوانم.........
از تک تک سروده های بارانی ام...
می خواهم بخوانم
""میـــــ ز نــد بــ ـارانــ بهــ شیشـــ ه
مثـ ل انـ گشت فرشتـــ ه""
و چه زیباست احساس اشکین بارانی . . .
و چه زیبا میشوم زیر "باران"
: چقدر میان زمستان تهی از برف
دلم ...
باران بهاری هوس کرده...
....کاش کسی بود
بی قراری... دلیل میــ ــخواهد مرا چه شده ست... که اکنون اینهمه ""بی دلیل"" بیـــ ـــ ـ قرارم !! !
دلم می خواهد بنشینم و بشمارم ! یک.. دو.. سه .. . . تمام نمیشود.... این روزهای کش دار و سرد هنوز هم که هنوز است ادامه دارد....... ای اشک گرم و آرام ببار بر گونه ی بیمار من ای غم تو هم لذت ببر از این همه آزار من...! من دلم بارانیست ... تو هم ... نه به این معنا که تا ابد می باریم از غصه و غم گاه می شود از شادی گریست ... گاه می شود از غصه گریخت آن دلی بارانیست ... که آسمانی دارد ... و ابری برایِ بارش ... و هوایی که در آن .. پُرِ است از رنگین کمان .. هوایِ یک دلِ بارانی گاه سیاه است و کدر .. گاه حتی ابرِ دلش پُر بغض است ... اما دلی که بارانیست .. خوب می داند که هیچ ابری .. هرگز .. تا ابد سنگین نیست . . خوب می داند که سر انجام .. ابرِ دِلَکَش می بارد .. خوب می داند که یک روز سبک خواهد شد این دلِ او ... حتی وقتی که دلش طوفانیست ... حتی وقتی که دلش سخت است چو سنگ. آری ... یک دلِ بارانی هم ... گاه به دستِ باد است ... گاه به دستِ طوفان ... گاه بسی ناشاد است .. اما باز می داند .. هیچ چیزِ جهان تا ابد باقی نیست ... خوب می داند که تنها دِلَکَش فانی نیست ... نه اینکه دِلَکَش نمیرد هرگز.. نه! دل هم می میرد .. دل هم رنگِ فنا می گیرد ... اما خاطره اش تا ابد می ماند .. در دلی که چون دلِ او بارانیست .. در دلی که چون دلِ او تا ابد می بارد گاه از شدتِ غم .. گاه از عمقِ سرور و شادی .. من دلم بارانیست تو دلت بارانیست .. همه ی مردمِ دنیا دلشان بارانیست .. کاش با هر قطره ی دل ... تازه شود دلهامان کاش با هر قطره ی دل ... تازه کنیم ... دلهایی دل من .. دل تو .. دل ما .. کاش هیچوقت به خشکی نرسد .. دل من .. دل تو .. دل ما .. کاش تا به ابد پُرِ باران باشد .. بهار که میشود همیشه ایدههایی برای نو شدن دارم. انگیزههایی برای سبز شدن از لابلای سنگلاخ زندگی، مثل آن گیاه جستجوگر کوچک. سهراب سپهری در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت : تکراریست … در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم چه دردی دارد ! وقتی بین ما فاصله می افتد همه چیز تنگ میشود! نفسم... دنیایم ... دلم.. درها وپنجره ها را بسته ام اما باز هم سردم است.............. یا تو رفته ای یا........... نه گزینه ی دیگری نیست حتما تو رفته ای!!!!! خَستــــه ام….! امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم… خُــــدایـــا روزِگـــارت با من و احساسم بـَــد تـــا کـــرد…! "عاشق" که میشوی ، همه چیز "بی علت" می شود ... و تمام دنیا "علـت" میشود ، تا "عـشق" را از تو بگیرد .. تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی ! یک روز ! من سکوت خواهم کرد و تو آن روز ... برای اولین بار مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید من تا آخر عمر درگیر تو خواهم بود ولی تظاهر میکنم نیستم من نمیدانم به کجای قلبم شلیک کرده ای اما میدانم من دیگر خوب نخواهم شد......... خُـدایـــآ ؟ کَمے بیـآ جلـوتَـر . . . مےخـوآهَـم دَر ِ گوشَت چیزے بـگویَـم ایـלּ یکـــ اعتراف است . . . مـ َــ ــ ـלּ . . . بے او . . . دَوآم نـِمے آورم حَتے تــآ صـُبح ِ فـَـردآ . . . ! یک نفر میخواهم ................. محکم.......بزند در گوشم بی هیچ دلیلی فقط بشکند این بغض لعنتی را....... اگر سرت را روی سینه ام بگذاری هیچ صدایی نخواهی شنید........ قلب من طاقت این همه خوشبختی را ندارد.................
مـــیــتـ×رســـمـــ
دوستش دارمــ
ولیــ میترسم بگویمــ...
میترسم بگویمــ و بگوید:
ممنون
بگوید:مرسی
بگوید: من لیاقت عشقـ ـ ـت را ندارمــ
یا هرچیزی بگوید جز ...
"من هم دوستت دارم"
بهار
آمد و دوباره عاشق شدم. ترنم بهار صدای پای تو را به خاطرم آورد. دوباره
میتوانم در محلهتان پرسه بزنم و از درخت سیب حیاطتان که سر از دیوار
بیرون کرده است سیب بچینم. تو هنوز در پشت پنجره منتظر من ایستادهای. من
برایت گل خواهم آورد و دفتری از واژههای جوانی.
من عاشقانههایم را با
تو تقسیم خواهم کرد. من تو را، سیب را و بهار را در شعرم جاودانه خواهم
کرد. و تو هنوز پشت پنجره ایستادهای...
عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز
نمـــــیـدانــــی ،
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد...
خـسـتـه ام...
حـآضــ ـــرمـــ بـه کـلـاغ هـا زیـرمـیـزی دهـم
کـه قـصـه ام را تـمـام کـنـنـد
درکــــ مے کنے یا نــه ؟! وقتے مے گویــــــم درد….
تو بــه دردے فکر نکـــــــن کـــه جسمــــ انسان را ممـــــــکن استــ
یکـــ بیمارے شــــدید بکشد!! نـــــــــــه؛ روحـــــــم درد مے کنـــــــد
لعنت به روزهایی که دلت از خدا هم پره ادمها که جای خود دارند..............