دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

هرگزنخواهی فهمیدمن واست چی بودم...


دختر پسری با سرعت 120کیلومتر سواربر موتور سیکلت .
دختر:آروم تر من می ترسم ..
پسر: نه داره خوش میگذره .
دختر:اصلا هم خوش نمی گذره تو رو خدا خواهش میکنم خیلی وحشتناکه .
پسر:پس بگو دوستم داری .
دختر:باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آروم تر.
 پسر:حالا بغلم کن(دختر بغلش کرد)
پسر: می تونی کلاه ایمنی منو بذاری سرت؟داره اذیتم می کنه.
 و.... ..................
روزنامه های روز بعد: موتور سیکلتی با سرعت 120کیلومتر بر ساعت به ساختمان
اثابت کرد .موتور سیکلت دو نفر سر نشین داشت اما تنها یک نفر نجات یافت
حقیقت این بود که:
 اول سر پایینی پسر متوجه شد ترمز بریده اما نخواست دختر بفهمه در عوض
خواست یه بار دیگه از دختره بشنوه که دوستش داره(برای آخرین بار)

تق تق تق!!!

هنوز کسی اینجا هست؟؟؟



تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم


....کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند طوطی شکایت کرد و خداوند او را زیبا کرد ولی کلاغ گفت : هر چه از دوست رسد نیکوست و نتیجه آن شد که می بینی .طوطی همیشه در قفس کلاغ همیشه آزاد....


 هیچ انتظاری از کسی ندارم..

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...

مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است..


رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر...

صدایش در صدای باد گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد...

 

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند..

حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد.

حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند...

ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود ، دیر شده...

نظرات 1 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ق.ظ


یه راه حل دیگه یادم اومد
من تا جایی که میتونستم سرم رو شلوغ کرده بودم اینقدر که شب که می خواستم بخوابم از خستگی بی هوش میشدم!
با اینکه اصلا احتیاج نداشتم عصر هم یه جا کار میکردم بعد کلاس ورزش و زبان و نقاشی میرفتم، یعنی اینقدر کار ریخته بودم سرم و فکرم رو مشغول کرده بودم که اصلا وقت نمیکردم بهش فکر کنم.
تو هم امتحان کن

راستی من یه مدت نمیتونم بهت سر بزنم ولی تو بنویس!
من برگردم میخونمت. امیدوارم وقتی برگردم از خوشی و گردش و شادی هات نوشته باشی

مرسی گلم بقول معروف میگن آدمهاروتوسختی میشه سنجیدشون همین که منت گداشتی اومدی مطالبم وخوندی ممنون من نمیونم بهت چی بگم وقتی کسی یک مشکلی واسش اتفاق میفتخ اونم مث من مغزه هنگ میکنه.باورکن من هرگزآدم ناامیدی نیستم وامیدواروخوش بین به آیندم هرگزموج منفی نمیدم این اولین لحظات خودت تجربه کری منم مشکلم کنترل احساسمه باهمه جورآدم کنارمیام اماکسی روبه خلوتم راه نمیدم اگه الان منوتوتوی این خلوت ازرازهای هم باخبریم حاصلش به دل نشستن حرفهاته زیبایی جملاتت ودردمشترکه و...
آره سعی کردم خودم سرگرم کنم ازاینترنت سریال دارم میگیرم وحتماورزش هم میرم بایداراده کنم
هرجاکه هستی خوش باش وسلامت مرررررررسی ازتشریف فرمایتون به بلاگم به امیدروزهایی بهتر
نمی دانم باور کنی یا نه!!!!

این دنیای کوچک بارها و بارها مرا شکست...

مرا سیلی های سرد و سختش را "یاد" هست...

مرا شکست اما هرگز نتوانست از پای درآرد...
میدونم تاشقایق هس زنگی بایدکرد.

خداوندا ! تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است .
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد