روزی که کشته شدم...
امروز روز مرگ من است...مرگ احساسم...مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود بی آنکه بداند به حد پرستش دوستش دارم!!
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
.
ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم …
من ، تو و رقیبم
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی… گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی … … گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات… گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که… گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای -گوشه ترین گوشه ای…! که می شناسی بنشینی و” فقط” نگاه کنی… … گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود… گاهی دلگیری…شاید از خودت …شاید
هَر چـِـﮧ بـــےوَفایــے کَرد ..
بـِـﮧ دِلخُوشــے ِ بودَنَش با خُود گُفتَم ..
اینْ نیزْ بُگذَرَد ..!
لَعنَت بـِـﮧ مَنْ....
کـِـﮧ حَتــے یـِک بار با خُودْ نَگُفْتَم ،
او نیز بُگذَرَد ...!
باورت بشه یا نه!؟
روزی میرسه که دلت برای هیچکس به اندازه من تنگ نمیشه،
برای نگاه کردنم،
خندیدنم، اذیت کردنم، مهربونیم، صداقتم،
برای تمام لحظاتى که درکنارم داشتی،
روزی میرسه که درحسرت تکرار دوباره من خواهی بود.
اما..........
از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم
نگـــــ رآنِ شب هـــــ آیم نبــــ آش . . .
تنهـــــــآ نیستـــــَـ م !
بـ آلــِـشــَـ م. . .
هــــِـ ـق هــِـ قِ سـُـ ـکوتـــَم. . .
قـــُرص هــ آیـَم . . .
پــ آکـَتِ سیگـــ آرَم . . .
لــ ـــَـ ـرزِشِ دَستــــ آنـَم . . .
هَمـــــ ه هَستـــَ ـن ، تـَنهـــــ آ نیستـــَــ م . . . !
"حوا"
تو
مگر سیب را پوست کندی و خوردی
که روزگار این چنین پوستمان را می کند
گاهی وقتا فقط کافیه چشماتو ببندی تا کسی رو که دوسش
داری ببینی...
دستو بذاری روی قلبت تا حسش کنی...
اگه از ته دل دوسش داشته باشی میتونی وجودشو کنار
خودت حس کنی...
اونوقته که باید تو دلت به فاصله ها لبخندی بزنی و بگویی :
خودت رو خسته نکن، اون اینجاس....!
نامردا بدونن!!!!!!!!!! |
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
|
آنقدر مرا از رفتنت نترسان
قرار نیست همیشه بمانیم
روزی همه رفتنی اند...!
ماندن به پای کسی معرفت میخواهد نه بهانه
و ماندنم معرفتی بود برایت
نه بهانه ای برای ماندنت...!
حالا میگویم بلند میگویم
رفتی به درک ....
لیاقت ماندن نداشتی!!!!
و دیگر دوستت نخواهم داشت تا ابد
...
حالم را حتی نپرسید که بگویم رو به راهم !
اما رو به کدامین راه ! خدا می داند
هر که خوبی کرد زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
باستان کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
هرچه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
اندک اندک عشق بازان کم شدن
نسلی از بیگانگان آدم شدند
در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟
نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
تقدیم به ............ |
|