دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

بخوان بهار...

یادم میاداین آخرامیگفت بیارابطمون فقط دوستی معمولی باشه ومن قبول نمیکردم آخه چطور...

یادم میاداین آخرامیگفت بیارابطمون فقط دوستی معمولی باشه ومن قبول نمیکردم آخه چطوریک عاشق میتونست دیگه عشق ونثارمعشوقش نکنه!چطورمنی که کاسه عشقم به اندازه اقیانوس لبریزشده بودمیتونستم فقط دوست سادش باشم.میخواست هرجورکه شده م کنارش باشم باشه قبول بازم حرفی نبودااچراسردبودی!حتی روزای آخراس دادی که بیامث خواهربرادرباشیم...امامن بازهم قبو نکردم...نمیفهمی اگه عشق تووجودم نباشه هیچ ونابودمیشم چطورمیتونی اینروبگی وقتی همزمان داشتی قرارازدواج بایکی دیگه میداشتی ومنوالاف خودت کرده بودی وهی عذابم میدادی...من بیخبرازهمه جاگیج ومنگ ازحرفاوکارات باخودم نمیتونستم هضم کنم چراروزبروزداری سردمیشی!من احمق اینقدربهت اعتمادداشتم که هرگزدلیل سردیت روخیانت نمیدونستم فکرمیکردم من بدهستم واشکال ازمنه عشق وعلاقه ام روبیشترکردم بازم فرقی نداشت تلاش کردم همه کاربکنم که رضایت داشته باشی ازم اماتودورترمیشدی...عملاازحرفای عاشقانم فرارمیکردی ازقرارهامون ازاس دادن وزنگ زدن ومن هی باخودم درگیربودم که چه کنم مهرت وگرمیت وبدست بیارم اماتو...حتی بهم گفتی اگه روزی ازدواج کردی بیارابطه خانوادگی برقرارکنیم ومن فقط ازحرفت لرزیدم!توفقط ازمن سواستفاده کردی ومن فقط صبوری کردم...



نجاتم بده ...

نجاتم بده ...

نجاتم بده ...

حتی موسی هم اسیر  ترس و اضطراب و استرس و پریشانی میشده است ...

نجاتم بده ... خدای موسی... خدای من... نجاتم بده ...

...



وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ   ﴿ 41 ﴾    

 و کسانى که بعد از ظلم دیدنشان (براى رفع آن) یارى مى‏طلبند بر آنان راه (نکوهشى) نیست.  

And whoso defendeth himself after he hath suffered wrong for such, there is no way (of blame) against th

ساده است... از من پروا کنید... حذر کنید... به قول قدیمیها حیا کنید!

و بعد اطاعت کنید... اطاعت...

چه دو فرمان ساده ای ! ساده... اما در عمل چقدر سخت...

می اندیشم... اگر از تو حذر میکردم... اگر حیا میکردم که تو همیشه و همه جا نگاهم میکنی ... چطور میتوانستم به زشتی ها روی آورم... چطور میتوانستم خیلی کارها را انجام دهم... و اگر اطاعتت میکردم چطور میتوانستم اینهمه نافرمانی ات کنم؟؟؟؟؟؟‌....

خوب دانستی ضعفم کجاست... نه تقوا دارم و حیا میکنم از اینکه در حضور توام... و نه اطاعتت میکنم... نمیدانم چطور رویم میشود بگویم دوستت دارم... میدانی.... دوستت دارم اما چقدر اسیر تنبلی و خواستن های این تنم...

آخ....


  

شب...  تاریکی ... فکر... خواب... آرامش...

شب...  استراحت ... خلوت ... سکوت...

شب...

لباس ... ... ...  پوشش عیب... پوشش زیبایی ها... و خود عامل زیبایی

مایه راحتی ... و گاهی هم ...

چقدر در این مثال حرف برای گفتن هست...

نمیدانم اگر شب نبود... دردهایم را کجا جا میگذاشتم برای فردا...

...

                                                                                                                                        


نظرات 4 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ

اگه دست من بود جمله " بیا دوست معمولی باشیم " رو به عنوان احمقانه ترین جمله ی دنیا انتخاب میکردم!!!!! آخه مگه احساس آدم خاله بازی یه؟!!
میدونم هنوزم دوستش داری برای همین چیزی درباره اش نمیگم ولی خیانت ِطرف آدم رو نابود میکنه!
به نظرم از اون بدتر اینکه که ندونی چرا؟ اونوقت هزار جور شاید و اما و اگر پیدا میشه و همش آدم امیدواره که شاید برگرده...
به من گفت نمی تونم دیگه! فقط همین!!!!!
میدونی، من یه سال و نیم بعد اینکه بدون هیچ توضیحی گذاشت و رفت، به این نتیجه رسیدم که آدمها همه شون فقط به خودشون فکر میکنن! اصلا براشون مهم نیست که تو در چه وضعی هستی یا چعه بلایی سرت میاد
من خوب میدونم نمیشه فراموش کرد، نمیشه دوست نداشت، نمیشه ولی باید به فکر زندگی خودت باشی.
اینو برای این میگم که من علاوه بر اون سالهایی که باهاش بودم یه دو سال بعدش رو هم حرومش کردم و حالا خیلی پشیمونم. باید همون چند ماه اول کلا قطع امید میکردم و مثه اون به فکر زندگی خودم میبودم. روزهای با ارزش عمرم صرف فکر کرن به کسی شد که حتی یه بار حالم رو نپرسید.
الان هنوزم دوستش دارم، هنوزم گاهی خاطراتش دیوانه ام میکنه ولی هر چی ازش داشتم رو از بین بردم و سعی میکنم فکر کنم اون مرده!!!! و دیگه هرگز بر نمیگرده

انصافازیباصحبت میکنی ونوشته هات آرومم کرد.من تنهاضعفم این بودکه نمیتونستم ازحقم دفاع کنم هرگزنمیتونستم بدباشم ودل بشکنم همیشه گفتم هرچی توبخوای تاکم بودی توعلاقم بهش احساس نکنه اینقدربهش بهادادم که بازیچه شدنم گریه هام زجرکشیدنام واسش معنی نداشت.من خیلی بااحساس بودم امابه احساس من میخندیدباورنمیکردیه آدم میتونه اینجوری باشه...میدونم واسه توهم خیلی سخته رفتنش بدون ذکردلیلش من آرزوی صبرواست میکنم دوست دارم بجایی برسی اینقدرتوزندگیت به خوشبختی وموفقیت برسی درعین سلامتی روحی وجسمی خاطرات تلخ گدشتت روفراموش کنی وخنده ازروی صورتت هرگزپاک نشه این باعث میشه تاکسی یاکسانی که باعث رنجشت شدن به خوشبختیت به حال خوشت حسادت کنن آرزوی قلبی منه.من خواستم جای همه چی روواسش پرکنم همه چی شدم واسش امابازم بی فایده بود...

بهار پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ

ببخشید که توی نظر قبلی اونهمه حرف زدم!
آخه داغ دل خودم تازه شد

می دونم الان وضعیت سختی داری ولی کم کم سعی کن یه ذره هم به خودت فکر کنی

راستش اینا رو بهت میگم ولی خودم خنده ام میگیره! آخه خوب میدونم نمیشه، ن می شه!

من نمیتونم مث توزیبابنویسم امامنم سعی میکنم کناربیام ولی واقعاسخته توی این سالهاهرگزسفرنرفتم تفریح نکردم نخندیدم باکسی نگاه به کسی نکردم چون خواستم تنهانباشه واسه یک لحطه خواستم احساس نکنه بفکرخودمم وبی خیالشم خودم محدودکردم تابفهمه چطورکنارشم خودم وقفش کردم اماهرگزنفهمید...
نمیخوام داغ دلت وتازه کنم امااحساس میکنم توغمت سخت ترازمن بوده نمیدونم اماهرچی که هست خداآسمونش وواسه ماهم آفریده بلاخره هیچ ظلمی بی جواب نمیمونه اونی که قدراین همه عشق وعلاقه نفهمیدورفت فقط خاطراین بودکه ظرفیت محبت بیش ازحدونداشت.

میدونین چرا آب همیشه به اونچیزی که میخواد میرسه ؟
1- دقیقا میدونه چی میخواد. (پایین رفتن)
2- اگه به به سنگ برسه اول سعی میکنه دورش بزنه، بعد اگه نتونست سوراخش میکنه
3- اگه به یه چاله رسید، آروم صبر میکنه تا پرشه بعد رد شه
بیاید ما هم در برابر مشکلاتمون مثل آب باشیم و مثل آب با مشکلات برخورد کنیم

[ بدون نام ] جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ

ممنــــــــــــــــون از آرزویی که برام کردی، مرسی امیدوارم تو هم خیلی زود به آرامش برسی و شاد و خوشبخت باشی.

راستی! یه چیزی یادم اومد که شاید درمورد تو صادق نباشه اما من اولش که حالم خیلی بد بود هی با خودم میگفتم شاید دوستاش که منو میبینن بهش بگن چه حالی دارم و اونم عذاب وجدان بگیره. بعد از اینکه حالم بهتر شده بود سعی میکردم با اینکه حالم بد بود خودم رو خیلی خوشحال و راضی نشون بدم تا آشناهای مشترکمون بهش اینو بگن و اونم حسودی کنه ... میبینی! همش برام مهم بود که اون چی فکر کنه!!!! بعدش فهمیدم اون اصلا رفته دنبال زندگی خودش و حتی ثانیه ای هم بهم فکر نمی کرده و نمی کنه! در حالی که من نه تنها همش بهش فکر میکردم که با اینکارام داشتم بازم برای اون زندگی میکردم

من دلم میخواد اینو به همه ی کسایی که مثه من یا مثه تو برای بقیه زندگی میکنن بگم که به من ثابت شده تا وقتی آدم در درجه اول به خودش فکر نکنه و خودش رو دوست نداشته باشه بقیه فقط ازش سواستفاده میکنن!
ببین این طبیعت آدمهاست که وقتی بهشون توجه و محبت بیش از حد بکنی، نمیفهمن که تو آدم با محبت و خوبی هستی! فکر میکنن خودشون یه پخی هستن. باید به هرکسی همونقدرکه به آدم محبت میکنه یا حداکثردو برابرش رو محبت کرد نه بیشتر...

میدونم تو هم بالاخره یه روزی به این نتیجه میرسی که قبل از هر کس و هر چیز خودت مهمی و باید به خوشبختی خودت فکر کنی. ولی دوست دارم قبل از اینکه مثه من چندین سال از زندگی ت رو هدر بدی اینو بدونی

وقتی حرفهات وداشتم میخوندم احساس گرماکردم شایدبارنمیکردم کسی حرفهاودردودلام وگوش کنه یابخونه بیشتربخاطردل خودم نوشتم شایدآروم بشم یاروزی بیادوبخونه امامن آدمی نبودم باکسی جزاوون دردودل کنم وهمیشه توخودم میریختم حالاخوشحالم میشه هم دردی روداشت حرفهاش رومث اون جمله ای که گفتی باطلا بایدنوشت.منم فکرمیکنم اگه هرچی باشم حتی یک شاهزاده واسش فرقی نکنه فقگ نمیدونم اگه دوبه تماس بگیره وچی بگم وچه واکنشی بهش نشون بدم واقعاباخودم درگیرم!
ممنون ازآرزوت.
یه زمانی بود اگر میخواستن دونفر دوست بشن ...

طرف می‌گفت :

قول می‌دی برای همیشه کنارم بمونی ...؟!

الان طرف می‌گه :

قول می‌دی آویزونم نشی ...

و هر وقت دلم خواست گورت رو گم کنی از زندگی‌م بری بیرون ... !!!
چقدردلشکستن وبیوفایی آسون شده منوتوبیخبربودیم..

بهار یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ق.ظ

من درکت می کنم وبرای همین میدونم این حرفی که الان میگم خیلی برات سخت و تلخه ولی واقعیته!
اون هیچ وقت نمیاد اینجا رو بخونه، حتی شاید هرگز حالت رو هم نپرسه و براش مهم نباشه که تو چی میکشی!

اگه تماس گرفت که من خیلی بعید میدونم، مطمئن باش برای آروم کردن وجدانش تماس گرفته و باز هم به خودش فکر کرده نه تو! چون اگه براش مهم بودی با تماس گرفتنش آزارت نمیداد!!!!
تنها راهش اینه که آدم واقعا فکر کنه طرف مرده! و با مرده هم نه میشه تماس گرفت و نه اون میتونه با کسی تماس بگیره ...

نمیدونم ی بگم وقتی اینقدرقشنگ روشنم کردی واقامرسسسسسسسسسسسد توحرفی روزدی که من به فکرم نمیومدشایدمغزم دگه کارنمیکنه نمیدونم ولی راست میگی حتمابخاطرآروم کدن وجدان خودشه من که نتونستم جمله ای بگم درخورکلام زیبات اماصمیمانه واست آرزوی عاقبت بخیری میکنم وسلامی .نمیدونم گفتنش درسته یانه اگه اون زنگ بزنه شایددلیلش بخاطرامانتی که دستش دارم ودرخواستی میکردمن اززیرسنگم واسش تهیه میکرم پول خاست نگفتم ندارم ماشینم وفروختم بدون منت واسش تهیه کردم امانگفتم بخطرتوبودشایدبگی دیوون هستم اماباتمام دلخوری هایی که ازش داشتم بازم واسم عزیزبود.میدونی دردم اینه که نمک نشناسه من واسم پول مهم نبودفقط دوست داشتم مهربون بشه و...اماهمچنان سرد.این یک نمونه کاری بودکه واسش کردم...آخ که دلم خیلی گرفته کاش...اشکام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد