تنهایم گذاشتی تنهاشدم! در تنهایی تنهاییت امیدوارم تنها بمانی
امروز دیگر تو را ترک خواهم گفت . اصرار نکن دیگر نمی مانم. بعد از این همه
که مرا آزردی حالا در این دقایق آخر با من مهربانی می کنی؟
این اشکهای گرم و سوزانی که در چشمانم غلتانست با تو چه می گویند و از من
چه می خواهند؟ جز اینکه تنها وفاداری را آرزو می کنند؟ ولی من آنها را
مایوسانه از خودم می رانم چون وفایی در تو نمیابم. آری می روم خداحافظ .
دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صدای قهقه خندهایت را بگوشم نشنوم.
بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمی دانم به من چه خواهند گفت در
حالیکه با دلی شکسته و پریشان باز می گردم و با تو چه خواهند کرد آن ناز و
عشوه هایی که تو را مجذوب کرده است. بر دل ها آتش می زنی اما باز گناه را
به من نصبت خواهند داد و تقصیر را بر گردن من خواهند نهاد . راست است که یک
دل و یک عشق تو را کافی نیست. توباید دلها بسوزی . بدبخت من ، که جز یک دل
و یک عشق نداشتم.
خداحافظ ، گریه نکن که باور نمی کنم مرا دوست بداری . شاید این اشکها بخاطر
تنهایی باشد ولی نترس تو را تنها نمی گذارند . این من هستم که باید بگریم .
تنها من هستم که جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمی خواهی .
من باید آه بکشم و اشک بریزم ولی کجا در تو اثر خواهد کرد؟ می خواهم بروم
دیگر این سوگندها که در پیشم یاد می کنی و قسم ها که پی در پی بر زبان می
آوری نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
فراق تو برایم زیاد سخت است زیاد ، ولی بیش ازاین تاب بی وفایی و بی مهری
هایت را ندارم. کجا برایم عزیز و دوست داشتنی تر از کنار تو بود اگر با من
کمی مهربان می بودی؟ حال که مرا دوست نمی داری ، حال که با من بی وفایی می
کنی ، حال که من پناه گاهت نیستم ، حال که.... دیگر خداحافظ .
آن زمان که دوستمان می داشتند ، دوستشان نداشتیم. آن زمان که قدرمان را می
دانستند ، قدرشان را ندانستیم و آن زمان که ما را گرامی می داشتند ،
گرامیشان نداشتیم . و حال که به قدر وارزششان پی بردیم آنها هستند که ما را
ترک خواهند گفت . زیرا کاسه صبر هر چه قدر هم که بزرگ باشد سرانجام روزی
لبریز خواهد شد
تو می توانی عشق مرا نپذیری . می توانی مرا از خود برانی . می توانی روی
از من بگردانی و برای همیشه مرا از دیدار خود محروم کنی ... منهم می توانم
تو را نبینم . می توانم روز ها و شبها بدون دیدار تو بسر برم . می توانم
چشمانم را از سر راه تو بگردانم و به سوی تو خیره نشوم . می توانم زبانم را
وادارم تا نام تو را بر خود جاری نکند . می توانم گوشم را از شنیدن آهنگ
صدایت بی نصیب نمایم . ولی ....قلبم.... او دیگر در اختیار من نیست . او تا
زنده ام بیاد تو خواهد طپید او در درون خود بخاطر تو خواهد نالیدوبذرنفرت راهمیشه بارورمیدارد
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻪ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻪ . . .
زجرمن وقتیست که سوختم اماخاموشم نکردساختم خرابم کردزخم خوردم نمک شدبرجانم