هرگزبودنم رانفهمیدی! پس مرگ مراباورکن
ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻭﺣﺸِﯽ.ﺗﻨﻬﺎﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳتم ﺩﺍﺭﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﯿﻘﺒﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﭙﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﭘﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﻩ

ﮐﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﻪ آری وآنگاه که ازبهارتقویمی بماندازمن فقط استخوانهایی که توراروزی دوست میداشت اماروحم درآرزوی جهانی دیگروروزمحشرمنتظرت خواهدماندتاجوابی برزخمهایم باشی که چراوقتی بودم مرحمم نشدی!!!منی که مرحمت بودم تکیه گاهت بودم اما...

به سکوتم نگاه نکن بغضی مبهم گلویم را گرفته که اگر بترکد دریا دریا برایت گریه دارم واگر بشکند کتاب کتاب برایت حرف دارم

به سکوتم نگاه نکن روزهایم راباتظاهربه بی تفاوتی وبی خیالی میگذرونم وشبها...دل‌ تنگم دل‌ تنگ خیلی چیزهادل‌تنگ همه گذشتن‌ های بیهوده روزها و شب های رفته تمام آن‌ چه به من گذشت و هرگز بازنگشتی حتی پشت سرت راببینی که بی توبرمن چی گذشت...
دل‌تنگ عهدهایی که ناعهد شدقول‌ هایی که داده نشدقرارهایی که فرار شدتمام چیزهایی که می شد باشه و هیچ‌ وقت نبود
تمام بودن‌ هایی که نبوددلتنگ اونایی که دل شون برای من هیچ‌ وقت قد من تنگ نشدو دلتنگ فردای دوست‌ داشتنی‌ ای که بی تو هرگز شروع نشد ...

فک میکردی میشه یک رابطه عاشقانه تبدیل به رابطه ای خواهربرادرانه بشه این ازمحالات بودقلبی که عاشق ومجنون وشیدایت بودحسی جزاین داشته باشد!!!میشد جداشدتاابد...وباخاطری خوش ترکم میکردی پایانی بهتربرای دک کردنم میافتی اماتوازدری واردشدی که نقطه ضعف یک عاشقه احمق مث من بود...

وای وامان ازآن روزشوم ساعت 9ونیم صبح روزیکشنبه من بتوصبح بخیرگفتم وبی خبرازهمه جاتوگفتی که داری ازدواج میکنی دیگه مزاحمم نشو!!!!!!!!!!ومن آیامزاحمت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه من مردم ودم نزدم چه برمن آن لحظات گذشت وبعدآن شایدسختی اش مث جان دادن وشب اول قبربودومن بعدازآن دیگرخودم نبودم...

حالا بهت دوباره یادآورمیشوم ﯾﺎﺩﺗﻪ

ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩم تکیه گاهت شدم خودم فدات کردم

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ پرﺭﻧﮕﺘﺮ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﺸﻘﺖ ﺭﻭاحساست روتقدیمش کردی ﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ نگه نداشتی نمک خوردی و...

البته این زندگی خودته امابخاطرش ببین زندگی مرانابودکردی این جنایت بود

خوشبختی بهرقیمتی!؟من هرگزسدراهت نمیشدم اگرازهمان لحظه اول حقیقت رادرست میگفتی شایدکمی گریه امابرایت آرزوی خوشبختی میکردم و...ولی اکنون ...آهی کشیدم که شایدباگریه هایم وفریادهایم درآن لحظه شوم عرش خداهم لرزیدآنقدرگریستم تاچشمه اشکم خشک شدن آنقدرمشت به دیوارکوبیدم وبه سینه ام کوبیدم که بی هوش شدم اون لحظات گیج ومنگ بودم وباورم نمیشدکه کاخ آرزوهایم فروریخته باشدومن به توعشق وباورهایم به احساسم به خدایم به زندگیم به همه وهمه چی کافرشدم ومن دیگرخودم نبودم...

ازکیک هاوپاستیل هاازعطرهاوماشین اصلاح ازکفش ولباسهاازهمه آنچه که بتومربوط میشدبیزاربودم ازرنگ صورتی ازاردیبهشت لعنتی ازکلاسهای آشپزی ازبافتنی هاوحسابداری ازاتوبوس هاوکافی شاپهامتنفرم ...

ببین درده هنوزهم تازه هست ودلم که حالیش نیست ونمیتونه درک کنه دلیل رفتارات هاروآخه این دلم پراست اززخمهایی که مرورزمان نتهاالتیامی نشدبرآن بلکه تازه ترشدن ...همه اون احساساتم گریه هایم سوختن وشکستنم هایم برایت بازی بودوتوبی خیال ترین دخترروی زمین دیدی که میسوزم امارفتی وشعله آتش درونم رابیشترکردی...تومث همون آدمایی هستن که دارن حکم بازی میکنندوتازه آخربازی میپرسندحکم چی بود؟آری رفتی...


افکار جورواجور به ذهنم میاد، این آدمایی که اینطور رفتار میکنن اصلا دچار عذاب وجدان میشن که با یه بنده خدایی چطوری رفتار کردن؟ اصلا چطوری میتونن روزگار بگذرونن؟ حالا اون بنده خدا هم همون کسی بود که یه وقتی داشتن عاشقانه ها واسش می سرودن! خب مگه عشق تاریخ مصرف داره. نمیدونم! حس و حالی که من نسبت به عشق دارم شاید با آدمای دیگه متفاوت باشه، شاید بعضی ها باشن بعد یه مدت از این حس خسته بشن ولی واسه ی آدمایی مثل من یه چیزی مثل پله پله تا آسمونه که هر چی میری بیشتر دلت میخواد بری تا به عظمت عشق برسی...! (یاد کتاب پله پله تا ملاقات خدا افتادم از دکتر عبدالحسین زرین کوب)

نفرین نمیکنم این باراماسوالی دارم؟چگونه دلت آمدبهارم زمستانم باشی؟چگونه توانستی منواینهمه آزاربدی؟رنج کشیدم کنارت اون اواخر.وبعدازآن جان کندم ازاون همه بی مهری ونامردی ات مدتهافکرمیکردم بازیچه شدم تحقیرشدم توفقط نظاره گربودی!!!باتمام دلهای شکسته دنیاتمام مدادرنگی های کودکی ام تابه امروزباهرنفس درآخرین روز نوشتم دوستت دارم ومیمیرم برات اماترکم کردی ولی اینک فقط بایک حرف ساده میگویم ازتونمیگدرم ودوستت ندارم نامرد...خیلی بدی خیلی بی وفایی!!!

خیلى بده احساس کنى مثل دارویى فقط وقت نیاز ازت استفـاده کنندیا سراغی ازت بگیرند

آدمــها کنــارت هستند . . .تا کـــی ؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . . .کدام روز ؟وقتی کســی جایت آمد !دوستــت دارند . . .تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !
نه ! . . .فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود . . .و این است بازی باهــم بودن ! .

 


آﻫﺎﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺘﻮ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺁﺭﻩ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩِﺗَﻢ
خاطرجم باش بهت برنمیخوره حرفم پس بخونشون
در زندگیم خیلی پیش بینی های اشتباه کردم... اما احمقانه‌ترینش این بود که خیال میکردم یه روزی متوجه میشی که چقدر در حقم بد کردی....

فکرمیکردم که میدانی حلالت نخواهم کرد...

نمی بخشمت ....بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ....بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی ....
نمی بخشمت .... بخاطر دلی که شکستی .... بخاطر احساسی که پرپر کردی .....
نمی بخشمت ....بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی ....
و نمی بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی!!!بخاطرخیانتت بخاطرهمه ذروغات پنهان کاریهات تحقیرات...

هرگزتورابهرقیمت نخواستم امابرایت میمردم...نمی بخشمت بخاطرقطره قطره اشکهایم

اشک ها قطـره نیستنـد !
بلکه کلمـاتى هستنـد که مى افتنـد ....
فقط بخاطـر اینکه :
پیـدا نـمیکنند کسى را
که معنــى این کلمـات را بــفهمـد ... !!!توبادیدن اشکهایم فقط میگفتی وااای که چه بدم می آیدازمردی ضعیف...!!!

خب لامصب من عاشق بودم وتوفارغ علت اشکهایم توبودی وقلبی که بارهاشکستی...

مسافر هم وقتی میخواد از تاکسی پیاده بشه به راننده میگه : من پیاده
میشم ؛ونوقت تو که یه عمر سوارِ دلِ ما بودی ، یه پیاده میشم هم نگفتیو . . .
پیاده شدی...



وقتی تو می گویی
فراموش کن
من ناخواسته
همه آن چیز هایی که فراموش کرده بودم را
به یاد می آورم.
خوبی هایت جایی بدیهایت راپرکرده اند
وجودم پرازنفرت وکینه ...صبوری میکنم تابعدمرگم لب به شکایت بازکنم باخدایم...
بدم میاد از کسایی که میگن من میرم ولی تا آخر عمر بیادتم . . . نمیخواد بیادم باشی کاش بامن بودی
ماجرای روزگـــــار ما همین است :
مدتی برای دل بستن به این و آن می گذرد . . .
و عمری برای دل کندن و از یاد بردن !!
زندگـــــــی داره می گذره بدون اینکه بفهمیم . . .!!
بدونه اینکه حس کنیم چی میگذره . . .
میروم با دل نیمه جان ، که بر دوشم است
من
گذشتم از تو !
-
باشد
خنده های پرفریبت

ارزانی دیگری ..



چه دنیای غریبی ست!!!
میروند..
تنها می گذارند..
اسمش را می گذارند..
تقدیر...!!



هروقت دیدین نمیتونین از شر کسی خلاص شید
وانمود کنید که عاشقش شدید.خودش ولتون میکنه.

وکاش عاشقت نمیشدم...



دیــــــــــــــــدی...!
بی من رفتی قولهات یادت رفت
گفتم که قولهات یادت می ره ی روزی
حتی وقت رفتن نموندی گوش بدی به حرفام
دیگه بــــــریــــــــدم از بس که قلبم رو شکستن
رفتی لعنتی...
آخر ی روز آمد که رفتی بر نگردی...
تو که می خواستی نمونی چرا منو وابسته کردی؟
چرا دوسم نداشتی لعنتی...؟
اشکام روندیدی رفتی...!؟
خیلی راحت گفتی دیگه دوسم نداری!
دیــــــــــدی...!
دلت جای من نبود راحت از من گذشتی
آره الان باورم شده که دوسم نداشتی
خیلی راحت دل کندی!
دلم پرپر شد اونم ندیدی!؟
دوسم نداشتی
لـــــــــــعـــــــنـــــــــتــــــــی
دیــــــــــــــــدی!
حالا من هستم و این نیمکت تنهایی...



نمیدانم ,
مهربانیت دروغین بود,
یا دروغهایت مهربانی!؟
نمیدانم ,
زیبائیت دروغین بود,
یا دروغهایت زیبا!؟
تنها
میدانم
هر دو شکستند,
یکی غرورم
ودیگری,
دلم را...



ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﺮﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻭﻓﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ...
ﺍﺳﯿﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﮑﺎﻥ می دهند



گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

و گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند




شاید این یک حقیقت باشه که :
همیشه ...
خوشبختی یکی در گرو بدبختی یکی دیگه س !!!




ﮔﻔﺖ:ﻗﺮﺹ ﺑﺮﻧﺞ!
ﮔﻔﺘﻢ:ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ، ﺳﯿﺎﻧﻮﺭ!
ﮔﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ،ﺩﯾﺎﺯﭘﺎﻡ!
ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺩﺍﺭﺩ،ﺳﯿﺎﻧﯿﺪ ﭘﺘﺎﺳﯿﻢ!
ﺩﺭﺩﺳﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﺩﺍﺭﺩ، ﺳﻘﻮﻁ ﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪﯼ!
ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﺎﻉ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺁﺗﺶ!
ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﺪﺯﯾﺴﺘﻦ
ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﯿﻎ!
ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ!
ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ؟ ﮐﻪ ﭼﻪ؟
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ
ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ
ﮐﺮﺩ…



این بار مفصل می نویسم..

برای تو که خیلی مختصر گفتی
منو نمیخوای!!
این که نیستی ,,,,,, خیلی بد
اما دیگه درد های بزرگتری اومده سراغم
که یاد تو مرهم میشه
نه , حرف هامو فهمیدی
نه , خوب منو شناختی
امیدوارم از تصمیمی که گرفتی , پشیمون نشی
دروغگو نبودم , اما باعث شدی خیلی بد بشم
خلاصه اینکه...
تو خوب و من بد عالم
از این حس تو خوشحالم !!!!




چقــــבر بـבه ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ
sMs بـבیــــ جوابتـــو نـــבه

ســآعتهـــا نگرانشـــــ باشیــــ

بعد بآ یه خطــ בیگهـــ بهشــــ زنگـــــ بزنیــــــ با בومینــــــ بوق گوشیـــــ رو برבآرهـــــ

اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ

اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ בیگهـــ בوستتـــــ نـבآرهـــ

آבمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ



دیگـــــــر به کسی نمی گویم: دوســتت دارم...

انگار دوستت دارم های من؛

خداحافظ شنیده می شود...!



بی تــفاوت بــــاش ...!!!
بــه جـهنم ...
مــــگر دریــا مُـــرد از بــی بارانی ...؟!



چه تراژدی غمناکی است وقتی برای کسی همه کس توست هیچکس نباشی …



میدونی چرا باختی !؟
چون وقتی خواستی من ببازم ؛
یادت رفت ،
که من یارت بودم !
نه حریفت ... !!!



سنگسارم کرد..با همان سنگ هایی که برایش سنگ تمام گذاشتم !!!!



تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!

رفیق داری...

همــــــــدرد نداری!

خانواده داری...

حمــــــــایت نداری!

عشق داری...

تکیـــــــــه گاه نداری!

مثل همیــــشه....

همه چــــــی داری...

و هیـــــچی نداری!



رفتنت
آنقدرها که فکر می کنی
فاجعـه نیست !
من مثل بیـدهای مجنـون ایستـاده می میـرم...