انگار امشب تمامی دردهای غربت ،با آغوش باز مرا صدا میکنندو صدای زنگ الود هی هی اش دیوار سکوت خاطرم را بیدار میکندانگار باز باید به قلبم تسکین درد باشم،و قلبم را بر زخمهای اندیشهام ترمیم...باز امشب فکرهایم پای کوبی میکنند بر قلبم امشب،جشن درد است؛ دردی که سالیان است میخواهم خاموش ...خاموش بماند؛ امّا هر از گاهی آتشش گلویم را میسوزاندو گلویم همدردی میکند با اندیشه و صبوری قلبم! باز امشب چهام شده؟عشق، تکانم میدهد؟باز درد به سویم راهی شده؟باز هم جویبار اشکم را باید راه باز کنم تا در جریان باشد؟چرا تمام ذهنم را علامتهای مجهول تسخیر کرده؟ مقاومتم بر چیست و چرا...؟!با کدامین دروغ عشق را تسخیر کرد...!باز کدامین صدا اندیشهام را به غنیمت گرفت؟؟..... تو به ناا امیدی من دلخوش باش...!امروز ؛ روز تو هست...بازی کن ، بازی بده،متولدشو... ولی فردایی هم هست...! زندگی باز جریان دارد ،در من. فکر خود باش وامیدی واهی ومن در من مردآن زمان که چهره ای معصومانه ات تبدیل به گرگ شدودل وروح وجگرم رادرید.
رنجِ 5 سال نمردن به خدا شوخی نیست... بی تو سیگار، فقط سُرفه و خاکستر بود ترسِ تنهاییِ تو خانه خرابم می کرد ترسِ تنهاییِ من داشت به من می خندید عشقِ تو بینِ دوتا ترس کبابم می کرد بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من قصه ی نان و کباب از همه سو کور َش کرد شاهدم پُک به پُک اندوهُ غمِ قلیان هاست تو نمی خواستی و وسوسه مجبورش کرد بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من خودکُشی کردنِ تو دغدغهای کوچک بود آه ... یک عمر فقط با کلمه جنگیدی... کاغذِ شعر فقط عاقبتش موشک بود! بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من تو بغل خواسته بودی و سرَت بالا بود من شبیهِ توامای شعر ! ... تو را می فهمم: عشق میخواستی امادلش نازا بود ... بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من هر که با دستِ تو بالا برود می میرد بعدِ 5 سال به این حادثه عادت داری ماهیِ تُنگ به دریا برود... می میرد بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من رنجِ 5 سال نمردن به خدا شوخی نیست وحشتِ شعر٬ تو را مثلِ هیولا کرده حجمِ تنها شدنِ من٬ به خدا شوخی نیست! بی خیالش بشوای ذهنِ خیالاتیِ من
درخت سنگ صبور تنهایی من قامتت ،در آغوش آسمان خفته است پرندهای که لانه کرد بر روی شانههای تو جوجههایش را کلاغ ربوده است دختری که از عشق آواز میخواند برای تو هر شب با شرابی ناب به خواب میرود تا شاید عشقی که عقاب با خود برد بی کبریت بسوزاند ،مذاب کند در سرمای هولناک فراموشی چه تحملی ست ترا درخت....! غوغا به پا کن وقتی که چنگ وحشی باران غمگینت میکند صمیمانه اعتراف کن، برهنه کن تنهایی و اندوه خویش را.. پروا مکن ز رعد و برق سر بکش رو به آسمان امید که یگانهای و تنها ای درخت... سنگ صبور دردهای من پریناز رحیمی عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند ! بی آنکه بخواهی . . . می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی !
برای دوست داشتن یک نفر وقت لازم است . برای نفرت گاهی فقط یک حادثه ، گاهی یک ثانیه کافی است ! از کسانی که از من متنفرند سپاسگذارم. آنها مراقوی ترمیکنند.. از کسانی که مرادوست دارند ممنونم. آنهاقلب مرا بزرگ میکنند... از کسانی که مرا ترک میکنند متشکرم. آنان به من می آموزندکه هیچ چیز تا ابدماندنی نیست... ازکسانی که بامن میمانند سپاسگذارم آنان به من معنای دوست واقعی رانشان میدهند... کوروش بزرگ
بعضی وقتا .... بعضی خاطرات گوشه ی ذهنمون می مونن ! که یادمون بیارن که یه زمانی خریتمون در چه حدی بوده ... !!!
با فانوسهای کوچکمان با نفسهای گرممان به دنبال خورشید گشتیم و فکر کردیم خورشید حتمن جایی پشت همین سایهها به خواب رفته است من تو را بارها در مزر رویاها دیده بودم که کنارم چه زیبا در نور می درخشی و در ستایش باران سخن میگفتی از بیداری ترانهها آواز میخواندی اما چه زود وقتی فانوسها شکست چشمهای من به مرگ معجزه عادت کرد من باور کردم دراین آسمان پر ستاره هرگز ستارههای کوچک خورشید تابناک نمیشودند
از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا؟ آدمها وقتی نمی توانند دلیل دلتنگیشان را بیان کنند دلشان میگیردحسـرت واقعـی را آن روزی میخــوری کـه مـی بینـى ، بـه انـدازه سـن و سـالت ، زندگـى نکـرده ای ... نمیدانی؟ نمیفهمی؟ که باران اتفاقی نیست نسیم آنقدرها هم دوست با برگ اقاقی نیست صدای گریه ها و خنده ها قاطی ست شکفتن بعد از این ها آرزوی هیچ یاسی نیست به غیر از التماسی نیست از این غمها خلاصی نیست نمیدانی؟ نمیفهمی؟ که از جنس زمان دوریم پریم از حسرت و لبخند بر روی لبان داریم به زیر قهقهه دنیایی از هق هق به جان داریم میان اینهمه دلقک چه خود را قهرمان سیرک میدانیم نمیدانی؟ نمیفهمی؟ خدایان را شفاعت نیست که قدیسان، مجازی روی دیوار خیانت شعر میگویند گناه خود میان واژه هایی از هوس آلوده با نیرنگ میشویند نمیدانی؟ نمیفهمی؟ که خورشید عاشق است اما شعاع نور جدی نیست اگر می بوسدت از دور جدی نیست چرا که زندگی بی عاشقی بی شور جدی نیست.
|