کاکتوس هم که باشی نوازشت میکنم حتی به قیمت زخمی شدن انگشتانم...

هر کسی برای خودش خیابانی دارد…کوچه ای…کافی شاپی..و شاید عطری…که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!ومن درقصراحساسم درقصری که توآتش نامردی وخیانت سوخت کسی راجزخداوتونیافتم تویی که بهترین مخاطبم شدی تویی که آبی برروی آتش دلم شدی نشستی پای حرفهای من دلدادی من باتوهمه چیزروفراموش کردم

یادت باشه

نباید یه مو از سرت کم بشه!

حق نداری اخم کنی، همیشه باید بخندی!

اجازه ناراحت شدن نداری!
باید خیلی مواظب خودت باشی فهمیدی؟
حق مریض شدن نداری!

باشه؟

گریه بی گریه

چون تو ..... منی...


توچه گفتی سهراب؟قایقی خواهم ساخت...
باکدوم عمردراز؟
نوح اگرکشتی ساخت عمرخودراگذراند،با تبر روز و شبش،بردرختان افتاد سالیان طول کشید،عاقبت اماساخت،پس بگوای سهراب...شعرنوخواهم ساخت بیخیال قایق...
باکه میگفتی...
تاشقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
باشقایق باشی...زندگی خواهی کرد
ورنه این شعروسخن
یک خیال پوچ است پس اگرمیگفتی... تاشقایق هست حسرتی باید خورد،جمله زیباترمیشد
توببخشم سهراب...
که اگردرشعرت،نکته ای آوردم،انتقادی کردم بخدا دلگیرم،ازتمام دنیا،ازخیال ورویا بخدا دلگیرم،بخدامن سیرم،من جوانی پیرم
زندگی رویانیست
زندگی پردرداست
زندگی نامرداست،زندگی نامرداست...



 


 

وقتی برای خودت زندگی می کنی ؛

وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی، تنها باشی ؛

وقتی بخوای فقط با صفرها باشی؛

عمر تو، مثل یک خط منحنی، روی خودت دور می زنه.

مثل صفر، باز از آخر می رسی به اول !
می مونی ! می گندی! مثل مرداب! مثل حوض! بسته میشی! مثل دایره!

مثل "صفر"...

***

اما اگر جلو "یک" بنشینی ؛

اگر بخوای فقط برای یک باشی ؛

از پوچی و از تنهایی در بیای ؛

همنشین "یک" بشی ؛

باید برای دیگران زندگی کنی !

عمر تو، مثل یک خط افقی، پیش میره .

مثل راه ! مثل رود‌ !

وقتی از "خودت" دور بشی ، از آخر، به آبادی می رسی . مثل راه...

از آخر، میریزی به دریا . مثل رود ...



لرزش لب هایم را می بینی؟
از بغض نیست از درد است
درد حرفهایی که ناگفته ماند و تو رفتی...


کسانی که در تاریکترین شب ها شما را تنها نمی گذارند
 همانهایی هستند که لایق همنشینی در روشن ترین روزهایتان هستند...



خدایا مگذار!
مگذار قلبم سریال عاشقانه ای که فقط چشم و قلب بازیگرند را بپزیرد...



تاحرف عشق میشه من میرم من سخت ازاین حرفادورم منم یه روز عاشقی کردم

 ازوقتی عاشق شدم اینجورم داروندارم پای عشقم رفت چیزی نموندجز درد نامحدود

این جای خالی که توسینم هست قبلا یه روزی جای قلبم بود....




پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم، معنی غربت دل را به خدا میدانیم
 گرچه دوریم زهم باهمه خاطره ها به امید خبری تازه زهم میمانیم...!!!


خدا ان حس زیباییست که در تاریکیه صحرا زمانی که
هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی مثل نسیم دشت میگوید کنارت هستم ای تنها...



تاحرف عشق میشه من میرم

من سخت ازین حرفا دورم

منم ی روزعاشقی کردم

از وقتی عاشق شدم اینجورم

دارو ندارم پای عشقم رفت

چیزی نموند جز درد نامحدود

این جای خالی که تو سینم هست

قبلا یه روزی جای قلبم بود

این روزگار بد کرده باقلبم

کم بوده ازاین زندگی سهمم

دلیل میبافم برای عشق

برای چیزی که نمیفهمم

از آدمای شهر بیزارم

چون با یکیشون خاطره دارم

به من نگو با عشق بی رحمی

من زخم دارم تو نمیفهمی...

غریبه ام با این خیابونا

من از تمام شهر بیزارم

از هرچی رابطه ست میترسم

ازهرچی عشقه من طلبکارم

همین ک قلب تو مردد شد

ازدل من خاطره ای رد شد

ازوقتی عاشقش شدم ترسیدم

از وقتی عاشقش شدم بد شد!!


هرگز به گذشته برنگردید!

اگر سیندرلا برای برداشتن کفشش برمیگشت

هیچگاه یک پرنسس نمیشد...


بی تفاوت نیستم!!!!!!!!!!

فقط دیگر کسی برایم متفاوت نیست.......(جزتو ...)


از دردهای کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شود آدم ...


دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:
تو را چه ب عشق؟!!!
گفتم چرا؟؟؟
گفت : تو خوابی و عشقت در اغوش دیگری...
لبخندی زدم و گفتم:
خدایا این مخلوق توست!!!!
شاید تو در خوابی, خبر از رسم دنیا نداری...


خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم"
دیدم طاقت شنیدن اسم هایی که می گویی را ندارم "


دلم آدم چه زود خرمیشه،بایک دلخوشی،بایک هستم... بایک نترس... بایک نوازش...بایک آغوش،وچه راحت خردمیشه...................بایک
نگاه متفاوت،بایک حرف نامتعارف


هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند ... حرف نمیزنند ... راه می روند ... نفس میکشند ... ولی چیزی حس نمیکنند !
فقط فکر میکنند و
فکر میکنند و
فکر میکنند ...!




اینجا سرزمین واژه های وارونه است
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد هـــمان "دزد" اســـت
درد هـــمان "درد"
و گـــرگ همـــان گــرگ...

هیچ زنی را ،
در هیچ کجای دنیا نمی توانی پیدا کنی که به
یکباره عاشق مردی شود!
.
زن ها آرام آرام در یک مرد جوانه میزنند.
اما
امان از وقتی که زنی ، در وجود مردش ریشه بدواند .
این جور عشق های یک زن را ، هیچ تبری نمی تواند از پا در بیاورد .
حالا میخواهد تبر زمان باشد ، یا حتی تبر مرگ ...
.
اما چرا ...
همیشه یک استثنا وجود دارد
و آن برای از ریشه خشکاندن یک زن ،
.
.
.
"خیانت "به عشق اوست !


آنقدر مرا سرد کرد از خودش .. از عشق ..
که حالا به جای دلبستن یخ بسته ام...


تعجب نکن ک چرا ھنوز فراموشت نکردم،
آدمہا ھیچوقت بزرگترین اشتباہ زندگیشونو فراموش نمیکنن...ھیچوقت!


ساکت نیستم،
زبانم هم نسوخته است،
تنها .. !!! تمام من تاول زده از آشی که نخورده ام...........!!!!!!!

بی حوصلگی واگیر دارد...
از یک روز به روز دیگرت سرایت می کند.
از شنبه به جمعه
نه واکسنی می تواند متوقف اش کند و نه آرام بخشی تسکین اش دهد.
وقتی هیچ چیز سر جای اش نیست و هیچ کس پای حرفش نیست ، بی حوصلگی ات کش می آید...
آن قدر کش می آید که وقتی چشم باز می کنی می بینی تبدیل شده ای به یک آدمی که هیچ چیز سر کیفش نمی آورد؛
دلت می خواهد دنیا وارد یک سکوت عمومی شود و تو مدت ها بخوابی تا خستگی ات دربرود...
دلت می خواهد دست از سرت بردارند و آن قدر در سکوت ات دست و پنجه نرم کنی که آرام آرام حل شوی.
این روزها دنیا همین سر و شکل را دارد،
پر از بی حوصلگی و پر از آدم هایی که حوصله ات را مدت هاست سر برده اند


گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده،کیستم،اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی به یاد نیاورم که فرقی هست،فاصله ای هست،فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم روی دست خدا مانده ام خسته اش کرده ام.
میدانم راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم...بروم.ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم کجا...?!
کجا را دارم٫ کجا بروم؟