امروزاول بهمن نه مهتاب می درخشد و نه شب به انتها می رسد... اینجا،سرزمین بی طلوع گذشته هاست! تو را می بینم بی احساس، ایستاده بر فراز بلندترین قله ی محبت خود نه پایین را می نگری و نه شوق نگریستن داری! خودم را می بینم در انتهای جاده ی دراز و خاکی خیال در انتظار تو... با دست هایی قوی،اما #مه آلود!!! و چشم هایی سیراب، اما #خسته
من به بهمن های بی فیلتروسیاه عادت کرده ام حتی اگربرف کویردلم راسفیدپوش کند من به خنجرزدست دوست خوردن عادت دیرینه دارم ... نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد ایـن روزهـــا ســـــَــــردم ... مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد مثـل زمستــــ ـــــان احســــــاسـم یـخ زده آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه امیــــــدم زیــر بهمــن ِ ســرد ِ احســاساتم دفــــــــن شـده نه به آمـــــدن ی دل خوشــم و نه از رفتـــــن ی غمگیــن ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم
یـــــه عمره با خودم میگم خداروشکر خوشبخته خداروشکر خوشبختی چقدر این گفتنش سخته ...
مى خواهى بروى؟ بهانه مى خواهى؟ بگذار من بهانه را دستت دهم.. برو و هرکس پرسید چـــرا؟ بگو لجوج بود! همیشه سرسختانه عاشق بود.. بگو فریاد مى کرد! همه جا فریاد مى کرد که فقط مرا مى خواهد.. بگو دروغ مى گفت! مى گفت هرگز ناراحتم نکردى.. بگو درگیر بود! همیشه درگیر افسون نگاهم بود. بگو بی احساس بود! به همه فریاد ها، توهین ها و اخم هایم، فقط لبخند می زد.. بگو او نخواست! نـخـواسـت کـسـى جـز مـن در دلــش خـانـه کـنـد.....
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت
کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده
کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد. پیر مرد
صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف
های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن
بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود! .............. قدر کسایی که به زندگیتون معنا میدنو بدونید تا دیر نشده... |