توی ترکم ترک اغوشی که فقط برای من نبود

یکنفرازآرزوهایش گفت ودلبری کردودلی راوابسته خودکردو...رفت!

یکنفرزجرکشیدوناکام شدبزوردلکندو...اماماند!

من نمیدانم چرااین روزهازودمیگذرندحتی فرصت عشق ورزیدن راازماگرفتندومن فهمیدم کودک نامشروع درونت وشایددرونم

بعدگذشت ۱۰ماه کذایی دیگربی تابی نمیکند!!!

این ماههابرایم هرشیش شب یلدابودامابیشترازتبریکی که منتظرش نیستم بخاطرایام پیش روبه دلم بایدبگویی تسلیت دل صبورم!!!

خب لااقلش میدونم شب یلدابرات شب خاصی بوده ودراندک خونه های روشن شهردرظلمات شب چراغ خانه شوماروشن ترازگذشته بوده وحیات بیشتردراطرافیانت درجریان بودآخه فک کنم اولین شب چله ویلدات درکنارشایدشوهریانامزدت بوده وبرای هم سنگ تمام گذاشتین وتوخوشحال ترین دختراین شهربودی...

ازتومیخواهم بگذاری کودک درونم درآرامش زندگی کندکه من به اوآموختم ناله نکند!ازتومتنفرباشدوبااین حس زندگی کند...

آخرنمیدانی این آمدن این رفتنت چه بلایی برسرش می آوردوقتی که بهانه ات رامیگیردمن مجبورم بگویم مرده ای یاازاین کشوررفته ای!!!

پس باتمام خیانت ونامردی وبی وفاییت وحتی نمک نشناسی ات کنارمی آیم اگربگذاری آخراین جاده وپایانش دیداردرقیامت باشدحسن ختام این عشق نافرجام ویکطرفه...

ساعت جدایمان روی ساعت 10صبح شکسته وبی حرکت مانده هرروزش ساعت 10وهرشبش شب یلدای نامبارک بود

تمامش کن اگرخداحافظی نمیدانی لااقل بگذارساعت خوابیده دل شکسته ام رادوباره کوک کنم بگدارتارعنکبوت های دلم را

خانه تکانی کنم وبه زندگی بعدازتوبعدازساعت ۱0برسم وبرگردم مدتهاست نمیدانی قبل وبعدازساعت 10چه برسردلم آمد

10ماه بعدازاولین دیده خون بارم بعدازاولین خوردن قرص اعصاب بعدازاولین نفرینهاباخودم حساب کردم تعدادهم آغوشی هایت رابایارجدیدت وحس میکنم حتی اگردرآغوش هرکسی باشی مراهمان لحظه بیادخواهی آوردمیدانم اگردرکوچه پس کوچه های خاطراتمون عبورکنی بادلبرت وقتی دست تودست هم هستین یادمنوباهم بودن لحظه ای بیفتی وبدانی دیگردعای من نیست که همراهته بلکه...وفعلاهمین مرابس که خیال سنگین من که عذاب وجدانت روزی خواهذشدوبه همه عذابهایی که بعدازشکستن دلم ونامردی بهم کشیدی برسی خواهی فهمیداین آه منه




خسته ای ؟

دلت گــرفته ؟
دلت تنگ شده میگی کــاش بود ...
آدمای عاشق و دو فنره ی دورو برتُ میبینی یاده روزای خــوب خودت میُفتی ؟
میگی اگه اونم الان بود ماام مثل همه دست تو دست
توی این شب ســرد میرفتیم قدم زنی ....
اره یهو تمام خاطرات میاد جــلو چشمات ...
حلقه ها ی اشک چشتُ پــر میکنه ولی حیــــف حتی نمی تونی گریه کنی ....
فقط ُ فقط میتونــی یه نفــس عمیق بکشی
همیــن!
فقط میتونم بــگم گذشــت تا الان از این به بعدشم میــگذره!
بلاخــره ماام خدایی داریم .........


گیرم که یلدا هم بیاید.

شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد.
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم.
چه یلدایی؟
چه برفی؟
چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست.
همه شب سرد است.
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو


 صد سال نماز عشق می خونم ، قربه الی الله ، الله اکبر ، بسم عشق .......

 


 


من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :

هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را

هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو

هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم

و در آخر هر دو پی بردیم

تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو

آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود...




مرا نمی بینی و می دانم....
مرا نمی خواهی و می دانم....
مرا از خود میرانی و می دانم ....
این روز ها عجیب از دانسته هایم بیزارم !!!



ساده که باشی آدم ها خیلی زود دوستت می شوند و تو خیلی دیر میفهمی دشمنت بودند ...
ساده که باشی آدم ها با همه کمبودهایشان به غرورت حمله میکنند و با همه غرورشان مچاله ات می کنند ...
ساده که باشی تو همیشه رو بازی میکنی و آدم ها همیشه بازیگرانِ پشتِ پرده می مانند ...
ساده که باشی اوقات بیکاری آدم ها را با سادگی ات پُر میکنند و خود در لحظه های اندوه ، تنها می مانی ...
ساده که باشی سادگی ات را حماقت می خوانند ! کسی نمی فهمد که تو از فرطِ " آدم بودن " ساده ای ...




ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ !!...
ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﮑﻨﻨﺪ !!...
ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﻨﺪ !!...
ﺑﺪﺟﻮﺭ * ﺧﺮﺍﺏ * ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !!...
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﮐﺴﺎﻧﺖ !!...
ﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﺎﻧﺖ !!...
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !!...
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ !!...
*ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺰﯾﺰ ﻧﺒﻮﺩ !!...*
ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ !!...
ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸـــﺘﺮ !!...
ﺣﻮﺍﺳﺶ !!...
ﺑﻪ ﺗﺎﺛﯿﺮ ِ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﺑﻮﺩ




ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻧﺪ !
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ . . .
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ !
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ . . .
ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﺍﻧﺪ..



من باختم به خودم

باختم به آدم های فرشته نما

باختم به شاهزاده های شهر قلبهای سنگی

و حال ، در گوشه اتاقم ، تنها ، حماقت هایم را میشمارم

و آرام این جمله زاده میشود :

سنگ باش تا سنگ سار نشوی . . . !




چقدر سخته: تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه

زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و

نفرت باشی حس کنی که هنوزم دوسش داری



بعد از سفری که نامه اش آمد

نامه ی تلخ و جانگدازی بود

سخنش گرمی گذشته نداشت

خالی از هر شکوه و رازی بود

در کلامش چو نامه های قدیم

مهر و لطف و صفا نمیجوشید

لحن گرمش به ظاهرآرایی

سردی نامه را نمیپوشید

نامه ای تلخ بود و هر سطرش

داستانی ز بی وفایی بود

هرچه با مهربانیش خواندم

نامه اش نامه ی جدایی بود

چیزی از دوریش نمیگذرد

که چنین سرد و بی وفا شده است

قصه ای بیگانه وار میگوید

باکسی شاید آشنا شده است….



آن روز هــــر دو فـــاحشه ایــــم...!

آن روز که هــــــــــر دو

جایی دور ، در آغــــوش دیگری بـــی قرار هـــم هستیم . . .



روزگاری جاده بودم!
جاده ای غرق تردد.
جاده ای که از رفت و آمد،لحظه ای خالی نمی شد!!!!
من که بسیاری رفیقان را به آبادی رساندم،عاقبت خود ماندم و ویرانه ی تنهایی شدم!!!!


در قلب کوچکم فرمانروایی میکنی
بدون هیچ نائب السلطنه ای
نمیدانی چه لذتی دارد
بهترین پادشاه تاریخ را در دل داشتن


گفتی : ببخش .... باید بروم !

من اما هر چیز با ارزشی که بود

به تو بخشیده بودم ...

عشقم .. غرورم .. دلم ...

سادگی ام .. باورم .. و زندگیم

دیگر چیزی برایم نمانده !

به جز " تـو "

تـو را هم بخشیدم

به سلامت برو ....


شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

چندشم می شود از لک انگشت دروغ

آن که می گفت که احساس مرا میفهمد

کو کجا رفت ؟

که احساس مرا خوب فروخت !!



با هر خداحافظی، محکم باش

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر؛ و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند. کم کم یاد می گیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری....

... باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد می گیری که می توانی تحمل کنی که محکم باشی، پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.