یکی بود یکی نبود عاشقش بودم، اومدوگفت دیگه هیچ حسی بهم نداره
..می گفت از من بیشتر عاشق اوست.
اصلادارم ازدواج میکنم ومن
از عشقم گذشتم،عشقم بود غمش برایم درد بودوشادیش شادی من... جلوی چشمانم عشقم را پر پر کرد،مرا فروخت،از پشت خنجر زد..فقط و فقط به خاطره هــوسش.
در آخر عشقم را فاحشه خواند چون ارضایش کرده بود.
دلم وشکست و...
و من دلکندم بظاهراز معشوقی که ارضا کرده بود رقیبم راباگفتن بله درازدواج حالا باید تا ابد در این آتش بسوزم،که عیب ازمن بودیاتوزیاده خواه بودی؟ عشقم از دستم پرید،روشنایی هایم تاریک شد،شیرینی هایم تلــــخ.دست کسی به اندامش میخوردومن!!!!! این است سزای من،سزای کسی که برای رسیدن به عشقش سستی کرد.....!
این سزای من بودکه برای داشتن عشقش همه داشته هایش راروکرد....
به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند.. می گویند داستـــــــــــــــانی که نوشتی قابل باور نیست اما من..... فقط خاطـــــــراتم را نوشــــــتم...
دلتنگی سهم ماست از خاطراتی که یه روز ، خاطره نبودن ، زندگی بودن .
او هـــــم آدم اســـــت اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت غـــــصـــــه نـــــخور اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد یک روز شکــــستن را درک مــــیکند آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .
ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ " ﺗﻮ ﺭﺍ " ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ " ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﻢ " ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ
ﭼﻪ ﺁﺷﻮﺑﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ . . . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﻢ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﮑﺮﻣﯽ ﮐﻨﯽ
خیالت تخت !!! چشمـانِ هیـزِ هـرزه ات حــریـفِ سر به زیـری هایـم نمی شود . . .
بساطت را جمع کن!!! چندسالیست به کـوری چشم هـای هـرجـایی ات گــوش هــای درازِ دلـــم را بـریـــده ام !!!
تو رفتی . . . انگار که من از اولش نبودم ! ولی من می مانم . . . انگار که تو تا آخرش هستی
یادته میگفتی نفسم؟ چیشدبنداومدم؟ زدی توکار نفس مصنوعی؟ اونم دهن به دهن غریبه؟
بایدآرام رفت آنقدرآرام که روزی دلش برای صدای قدمهایت تنگ شود آنقدرآرام که ازاین آرامشت دق کند این سزای کسی است که قدرت رانمیداند
هی فلانی! دیگر هوای برگرداندنت را ندارم… هرجا که دلت میخواهد برو… فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری… و اما من… بر نمیگردم که هیچ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم، که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی
میبوسم میگذارم کنار : تمام چیزهایی که ندارم را دستهایت را....... شانه ات را..... عشقت را .... همه را فقط یک خواهش : این دم اخر لطفی کن و دهانت را ببند و نگو تو بد بودی و قسمت نبود خودم بهتر میدانم انچه نبود ( لیاقت تو ) بود
همیشه رو به نور بایست اگر میخواهی تصویر زندگیت سیاه نیوفتد.... همیشه خودت را نقد بدان تا دیگران تو را به نسیه نفروشند..... سعی کن استاد تغییر باشی نه قربانی تغدیر...... در زندگیت به کسی اعتماد کن که بهش ایمان داری نه احساس..... و هرگز بخاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...... مردم شهری که همه در آن می لنگند/به کسی که راست راه می رود می خندند!
گــــــور پدر تمام لحـــــــــظه هایی که نفهمیدی چقــدر دوست دارم....
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر
دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتمبا تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من بهش گفتم دوستت دارم! باور نکرد! گفتم تنهام نذار تنهام گذاشت! یه روز اومد پیشم! برام گل آورد! گریه کرد گفت پشیمونم !گفت دوستت دارم ! میخواستم بغلش کنم بگم بخشیدمش ، اما اون رفتو خیسی اشکاشو رو سنگ قبرم گذاشت
یک روز میرسد... یک ملافه ی سفید پایان میدهد... به من... به شیطنت هایم... به بازیگوشی هایم... به خنده های بلندم... روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند و میگویند: دیوانه، دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده...
هستن کسایی که نمیگن دوستت دارم چون صبر میکنن تابهت ثابت شه... هستن کسایی که خیلی جاها باهات نیستن اما اینقدرهواتو دارن که پشتت بهشون گرمه.... هستن کسایی که باهات قهر و دعوامیکنن اما نه واسه ناراحت کردنت بلکه واسه آگاه کردنت... هستن کسایی که حاضرا" بمیرن تا غمتو نبینن اما به روت نمیارن... نه اینکه غرور داشته باشن یا فکر کنن از حسشون سوء استفاده میشه که به زبون نمیارن...نه اینطوری نیست...!!! آدم حسه واقعیشو به زبون نمیاره و سعی میکنه بهت با کاراش ثابت کنه.....!!!
امان از روزی که میبــــــینی... چیزی...... برایت نمانده...!!!! جـــز... یک بغل تنهــــایی...! چنــــــــد خط حرف ناگفتــــه...! و ...... یک دل پر...
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش.`باز
باران با ترانه میخورد بر بام خانه 、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ
ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ
ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│
│╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ
`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام
کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی
کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین
من ، فقط یک واسطه بودم ...!! دل را خدا داد . . . و تو بردی ...
خدا همینجاست... بینِ من و تو... قاضیِ خوبیست... نیازی به دعا و نفرینهایمان دیگر نیست...
تحقیرت هم کنم کافی نیست… تفریقت میکنم از تمام زندگی ام خدایاامان بده تافراموشش کنم
|