چه بی هوامیای ومیری حتی برای ثانیه ای ونمی فهمی این آمدن این رفتنت منودیوونه میکنه منوهوایی وخراب میکنه چی میدونی ازدل من دلی که مجنون ترین مجنون زمان خودبود. من ازانتهانمی ترسیدم من ازبی وفایی نمیترسیدم بلکه ترس من ازضربه ای بودکه بعدازاعتمادبتومیخوردم ومی ترسیدم ازنفرین های دل شکسته ام ضربه بخوری... بذارروزگارم خالی ازهوای توبشه دیگه بسه هرچی بایادت نفس کشیدم!نه که فک کنی هوایی تازه میخوام نه اماتوچرابی هواگاهی میای ومیری مگه نمی فهمی هوای داشتنت وندارم ازبس که نبودی تنهایی هام ویادم رفت وباخدای خودم تقسیم کردم.یادم نیست کی باتوخندیدم امامیدانم که توبه من خندیدی ... اگه کوه دردهم که باشم بازهم توبازی باقلبم شکستم ازرفیق خودم رودست خوردم دیگه چشمهای خیس وقلبهای شکسته تواین دنیامشتری ندارندودل سنگی شده مرام آدما.
گشتم بود!! دیگرنمی گویم گشتم نبود اتفاقا گشتم بود ولی برای من نبود
گاهی دلم بی هوا هوایش رامیکند....... هوای او که هرگز هوایم رانداشتوقتی صدای خردشدنت آوای دل انگیزی برای عابران باشد... دیگر چه فرقی میکند که یک روزبرگ سبز کدامین درخت بودی……!
عزیز دست نیافتنی من این را میدانی که دلگیرم وتوهم دلگیر دلگیر از تووتوازمن از منی که خیلی دوستت دارم از منی که دیگراز تو خبر نمیگیرم یادت هست به من گفتی من که رفتم دیگر به یادم مباش دارم ازدواج میکنم؟؟ روزی ، روزی خودت خواستی بری ... من که بودم ، هستم تو نیستی دلگیر مباش عزیز دست نیافتنی ... چیزی بودکه خودت خواستی من بی دفاع ترین عشق دنیا خانه بی سقف من رابارفتنت خراب کردی رفتی عزیزدست نیافتنی اما ترکشهای یادت تیرهای نامردی ات هنوززخمم میزند
این روزها پر طرفدارترین بازی در بین آدمها ، بازی با “احساسات” است
می خواستم بمانم ، رفتم … می خواستم بروم ، ماندم … نه رفتن مهم بود و نه ماندن ؛ مهم من بودم که نبودم …
سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی … او از نژاد جاده باشد و رفتنی … آری روزها گذشت ؛ همان شد : او رفت و من شکستم …
بارالها … “زخم”ها ، “رحم” میخواهند … فقط این دو نقطه را بردار …
ای ﮐﺎﺵ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻭﻧﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺣﯿﻒ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯾﻢ ﺣﺴﺎﺱ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻫﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺭﻭ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ
|