آنکه خنجر بر پشتم فرو کرد بویش آشنا بود ؛ آن عطر را خودم برایش خریدم !
بامن زاده شدوقتی که دستش راگرفتم همپاشددروجودم درجانم همه آرامشش بودم رام وسجده گرش بودم اینقدر

عاشقش بودم که خدای دومم شد!بامن زیست وبامن نفس کشیدهمنفسم شد.

دردستانم دربسترم درآغوشم جسم وروحم شد...همه دقایقم دل مشغولی ام هم پدزومادرهم خواهروبرادروهمسرم

همه کس وکارم شده بودبااوخوابیدم وبرخواستم هرچنددورامااین حس من بودوهمه ایمانم شده بود

امانمیدانم تاوان کدامین گناه بودکه بامن غریبه گشت ونامردشده بود!!!

کلماتم گریه هایم التماسم شکستنم رادیدوبرایش این زجرعادت شده بود

مینویسم ومیگویم اماهمه چیزهایم دیگربرایش گنگ شده بود


من دیگر حوصله مقابله ندارم
من حوصله خواستن و خواسته شدن ندارم
من حوصله راضی کردن هم ندرم
ای تو نسیم زندگی یا مرا به ساحل برسان یا مرا رها کن
که من حتی حوصله فکر کردن به تورا هم ندادم


اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد میشی برمیگرده نگات میکنه،بدون براش مهمی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت،بدون براش عزیزی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری میخندی برمیگرده نگات میکنه بدون براش قشنگی.
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی باهات اشک میریزه،بدون دوستت داره.
اکه یکی رو دیدی که وقتی داری با یکی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه بدون عاشقته.

 


 

خیلی سخته که باشی اما نباشی.خیلی سخته که نخوای باشی و بخوان که باشی....خیلی سخته ببخشی و هرگز نفهمند که بخشیدی...خیلی سخته که بفهمی هنوز چیزی عوض نشده و این تویی که که تصور می کردی عوض شده......



راستش اینه که آدم هیچ وقت نمی دونه چی می خواد. آدم فکر می کنه یه جور آدم مشخصو می خواد و بعد یکیو می بینه که هیچی از چیزهایی که می خواسته رو نداره و بدون هیچ دلیلی عاشقش می شه !


سالهاست دنیا رابا تمام جاذبه هایش
پشت درب این خانه منتظر گذاشته ام
وقتی بیرون میروم
خودم را نمیبرم......
وقتی برمیگردم
خاطره ی جدیدی به خانه نمی آورم
ساکتمو تنها صدایی که از دیوار در می آیدتیک تاکِ ساعت است
برو و باور کن
تنهایی هیچ وقت برای دو نفر جا ندارد...



عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما!
عشقبازی به همین آسانی است .....
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است .....
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آن‌ها بزنی
مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است .....هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است


چشمانت شاعرم کردعشقم
ودلم را ابستن انچه نباید...
چه فرق می کند
این کودکان نامشروع کجا زاده شوند
چه فرقی می کند
شنا سنامه داشته با شند یا نه
انگار
حتی مشروع
یا غیر مشروع بودنشان
هم فرقی ندارذ
وقتی تو نیستی
دیگر
دلم برای نگاه هیج هرزه ای نمیلرزد

دلت آبستن که میشود

اینحا!

بی تو
نولد فرزندان عشقمان را

جشن می گیرم

هرچندکه دیگرپدرشان نیستم

اما

برایشان شناسنامه می گیرم

مشروع یا نا مشروع
این حق من است...
وشاید توجایی دیگر
تمرین مادربودن می کنی......



می خواهم بگذرم ،
بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم
تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم
ساختم و تو خراب کردی
و من چقدر تشنهء حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی
اشک ریختم ،
برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودی
برای خودم که چگونه غرق تو شدم
و به یاد آوردم ،
خودم را
که چگونه پر از تفکرات بزرگ بودم
چگونه پرواز را دوست داشتم
و تو را
که بالهای مرا شکستی
همچون قلبم
می خواهم بگذرم ،
از تو