ساعتهاروزهاوماههادرگذرندومن فقط یادی ازمعشوق بی وفایم رادرذهن دارم وزخمی ناسوربردل. آه که گذرزمان فقط برغمهایم می افزایدوچاره سازی برای فراموشی ام نیست،فراموشی که ملزم به صبرم و گذشتم سوختنم تنفرم میباشد،امامن گاهی مشتاق به عشق ومهربانی ات بردلم مرهم میشوم وامیدبازگشتت رامیدهم!آرزوی خوشبختی تراداشتم امانه به قیمت بدبختی خود! ای یارزدست رفته چطوری روزی عاشق هم بودیم؟یعنی اشتباه کردیم!چطورتومسیرزندگی سالهاکنارهم بودیم باحداقل ناراحتی وغم!کی میتونست مث من اینجوری کنارکسی باشه! توکه امروزبامن بیوفایی وبی مهری کردی یادت باشه فقط یک دل مهربون روازدست ندادی تویک عشق حقیقی یک حامی روازخودت راندی یه دلشکسته یک زخم خورده ازجوروجفایت رارهاکردی که هرآه ونفرینش گیراست گفتی 4ماه قبل بازبون وادبیات خاص منونمیخوای ومن اون لحظه فقط مبهوت ماندم اماکم کم فهمیدم توکفشت چه ریگی بود...بی وجدان...رفتم دلت تنگ بشه سنگ شد گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی، روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد؟ افسوس! کاشکی می دیدم! من به خود می گویم: "چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟" (حمید مصدق)
کنارم نشسته ای، اما میانمان اقیانوسها فاصله است با هر آهی که می کشی موجی به پیکرم می خورد و به عقب پرت می شوم. به خود که می آیم در ساحلی دور افتاده ام ساحلی در قطب شمال که همیشه شب است و همیشه سرد!!
اگر او برای تو "ساخته" شده، من برای تو "ویران" شدهام … !!!
ای خالق هرقصه من این منواین توبرسازدلم زخمی بزن این منوهرلحظه جداازتوبرام ماه وسالی باهرنفسم دادمیزنم جای توخالی انگار بعضی وقتها احتیاج به تنهایی دارم حتی اگر عزیزترین کسانم در کنارم باشند انگار بعضی وقتها آن موجود لطیف درونم می خواد جلوی آینه بنشیند و با خودش بیشتر آشنا شود. اسمم را منزوی نگذارید من آدم گریز نیستم من در حال معاشرت با "خودم" هستم!
گریه دوای هیچ دردی نیست گریه می کنیم چون بعضی وقتها هیچ کار دیگری نمی شود کرد! فقط همین.
دلـتنگی یعنی : پاک کردن مسیج هایی که یه روزی برات یه دنیا معنی داشته … خیلی سخته !! خیـــــــلی …….
|