دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

تو ای حقیقت شعرم ...مرا رعایت کن.

در قانون من چه بدانی چه ندانی،چه بخوانی چه نخوانی وقتی خون به نقطه ی جوش می رسد،
...شعر می شود...اما چند روزیست واژه ها خیال قافیه شدن ندارند!
شعر امشبم تنها یک جمله است است:

خیلی ها دلمو شکستن...ولی تو با همه فرق داشتی...آخـه یه ضرب المثلی هست که میگه :
کار را آن کرد که تمام کرد...

کاش هنوزم آن باورهاواعتمادهای گذشته وجودداشت امادیگرمیسرنیست وپل آروزهاوایمانم راتوخراب کردی!

تو ای حقیقت شعرم ...مرا رعایت کن...!!!!!!!!!ببین تمام زندگی وحرفهاونوشته هایم 3نقطه چین شدن مث خودم ناتمام...

نمی دانم چرا همیشه نگه داشتن سخت تر از بدست آوردن است نمیدانم چرا با داشتنت احساس غریبی می کنم

شاید ترس از دست دادن مرا به این روز انداخته است دلم می خواهد به ایستم ، مبارزه کنم و برنده این بازی شوم
دلم می خواهد برای نگه داشتنش حتی جان بدهم اما ....افسوس که قدرندانستی.

همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات فقط سه نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ، بدانی که می داند یعنی چه . . . !
همیشه باید کسی باشد تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات ، بفهمد !
باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ، بفهمد !
که اگر سکوت کردی ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر بهانه گیر شدی ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ، نبودن ، بفهمد !
باید کسی باشد که اگر حرف های بی معنی زدی ، بفهمد !
باید کسی باشد بفهمد که درد داری !
که زندگی درد دارد !
بفهمد که دلگیری !
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده !!!
اماافسوس اونفهمیداوقدرمحبت راندانست اصلااون درک ازعشق ومحبت نداشت ومعنی جان دادنم گریه هایم التماسهاوسوختنم رانفهمید...ومن بازنده تواین قمارعشق...

گویی همیشه برنده بازی از قبل تعیین می شود و تو باید بنشینی لبانت را طوری به هم بدوزی که صدای ناله ات جگر مادرت را نسوزاند...کوله بار خاطراتت را با همه سنگینی اش به روی شانه ات بگذاری
و کشان کشان خودت را از حقت اخراج کنی طوری اخراج شوی که برایت حتی حقوق بازنشستگی قایل نشوند
با ترحمی خانمان سوز کمی خاطراتت را باز خرید می کنند و به سلامت...چه سخت میشود این رفتن
هرقدر میخواهی مردانه بروی نمی شود انگار باید تا ته فلاکت خودت را بکشانی
زانو به زمین بسایی و صدای خنده شان را نوش جان کنی اما نمی شود ،نخاع عصبی ات را با احساس فلج کرده اند
هرکار می کنی پاهایت تکان نمی خورد دیسک خاطرات درست روی نخاع گیر کرده است
کمی به خود فشار بیاوری دیسکت پاره می شود و برای همیشه فلج عشق می شوی...نه ، نباید این طور شود
زمانه عوض شده است ، دیگر برای فلج بودنت کسی حتی تره ترحمی هم خورد نمی کند !!
آن وقت دیگر امید بازگشت دوباره را هم نخواهی داشت
راه حلی برایم باقی نمی ماند باید این بار گوش های خودم را با اشک شمع بسوزانم تا صدای خنده هایت بی تفاوتیت
همچو سنگی به اتاقک خالی خاطراتم نکوبد و من را موجی نکندآن وقت راحت میتوانم سینه به خاک بگذارم
و کشان کشان خودم را از خاطراتم بیرون بکشم...باشد ، باشد
حواسم را هم جمع میکنم تا سرم برنگردد و چشمانم به چشمانت گره نخورد و اشک هایم را نبینند....

آخراینجاخارج ازهرقانونی قلبهایی هست که برایم میتپدمراباورداردودرهمه مشکلات درکنارم هست ...جایی که دیگرجایگاه تونیست ولیست بلوکه ات رانوشته ومن درRecycle Binدلت ودرسیاه چاله دلت فرمان فرمتم رامیشنوم همانطورکه توهیچ چیزی رانمیشنوی...فریادوناله وهق هقم را!!!

ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻣﯽ ﺭﺳﺪﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿَﺶﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖﺑﮕﻮ . . ! .

حسرت نبودنت رامیکشم

غصه تنهایے هایم رامیخورم
امادیگرنمیگذارم بازگردے
چه بودنت ،چه نبودنت هردوبرایم عذاب است خودت میدانے چرا؟؟؟!!!


 

ادامه مطلب ...