دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

از همون روزای اول میدونستم نمی مونی.....


من کسی را میشناسم که دوستش دارم و دوستم ندارد، شب ها بیتاب خیره به یک عکس مینشینم, حرف میزنم ,دلتنگ میشوم... و او نزدیک و نزدیک تر میشود به کسی دیگر و در ارزو تمام شدن احساس . . .
من کسی را میشناسم که دوستم دارد و من دوستش ندارم هر روز هزار قدم برای راضی کردنم بر میدارد و من هزااااااااااااار قدم دور میشوم . . .
کسی را میشناسم که یک زمان دوستش داشتم و دوستم داشت و امروز فقط یک خاطره است، بی هیـــــــــــــــــچ احساسی . . .
کسی را میشناسم که یک روز دوست ترین من بود نزدیک تر از خودم به خودم و امروز دشمن ترین و دورتر از هر که تا امروز شناختم . . .
آری . . .
تمام زندگی همین است!


خدااا !!
مگه دنیارو نیافریدی تا بنده هاتو امتحان کنی ؟؟؟
نگاه کن !...
خیلیا اینجا دارن تقلب میکنن ...
بعضیا خیلی راحت دل میشکونن ...
بعضیا روزشونو با یکی میگذرونن شبشونو با یکی دیگه ...
یه عده خیلی راحت دروغ میگن ...
بعضیا خواب بقیه رو میگیرن ولی خودشون راحت میخوابن ...
بعضیا با حرفاشون اشک آدمارو در میارن ...
خدایا پس چرا ساکتی ؟؟


با چشم هایت حرف دارم می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم از بهار، از بغض های نبودنت، از نامه های چشمانم…که همیشه بی جواب ماند …باور نمی کنی؟!… تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت… رهایم نمی کند، به راستی… عشق بزرگترین آرامش جهان است امابرای من جزرنج وغذابی بودوبس واین جواب همه مهربونیام بود


 


سکوت می کنم

دقیقه ای ساعتی
حتی روزھا …
می ایستم این ساعت ھمین لحظه ھمین جا ..
به احترام مرگ تمام احساسم …



اگر وقت نداری حالم را بپرسی،

درکت میکنم؛
اگر وقت نداری با من صحبت کنی،
درکت میکنم؛
اگر وقت نداری مرا ببینی،
درکت میکنم؛
اما اگر بعد از تمام اینها، دیگر دوستت نداشتم، اینبار نوبت توست که درکم کنی!

خسته‌ام میفهمی؟؟؟
درک میکنی خسته بودنم را؟؟؟
میفهمی خفه کردن بغضم چه دردی دارد؟؟
انقدر خسته بودنم را ندید گرفتم که خودش از پا درآورد مرا...
آهنگ شاد گوش میدهم فایده ندارد...
انگار باید همان آوای قدیمی پخش شود و مرا غرق کند...
هی میخواهم ندید بگیرم نمیشود ...
میخواهم بخوابم، اما خوابم نمیبرد...
خواب ابدی میخواهم...
کاش کسی درکم میکرد... کاش کسی بود که نمیپرسید چی شده؟؟
نمیگفت چته؟؟ کاش کسی بود وقتی این حالم را میدید
فقط به چشمانم خیره میشد و سرم را در آغوشش میگرفت و میگفت هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس...
هیچی نگو فقط در آغوشم گریه کن ...



بگم به سلامتی؟
بسلامتی چی؟
سلامتیه روزگار که پیرم کرد.
سلامتیه زندگی که هیچ جوره باهام راه نیومد.
سلامتیه عشقم؟
که گذاشت رفت.
سلامتیه دل بزرگم که شکسته و هزار تیکه شده؟
سلامتیه چشمام که یکیش اشکه یکیش خون؟
سلامتیه دستم که بی نمکه؟
سلامتیه آدمای اطرافم ک هیچکدومشون دوسم ندارن.
سلامتیه چی؟ بذار بگم سلامتیه قبرم که با همه بدبختیم بالاخره یروز
تمام وجودمودرآغوش میکشه...


شکستن دل به شکستن استخوان دنده می‌ماند !
از بیرون همه‌چیز رو به راه است اما هر نفس درد ا‌ست که میکشی و من چه درد می کشم !!!


دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگشده ها را، عاشقتم ها را…
این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش، پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا رفت کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگشده و عاشقتم مانده، که خرج کسی نکرده ای
و روی هم تلنبار شده اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بکشی اش…
شروع میکنی به خرج کردنشان...
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاه شرا دوست داشتی،
توی رقص اگر پا به پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند،
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد،
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد.
برای یکی، یکدوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی، یکدلم برایت تنگ میشود، خرج میکنی.
یک چقدر زیبایی، یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی، به مخ زدن به اعتماد آدمها،
به سوء استفاده کردن، به پیری و معرکه گیری.
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه شان لبریز شود آن وقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند.
غریب است دوست داشتن
و عجیبتر از آن است دوست داشته شدن
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده.

در عرض یک دقیقه میشه یک نفر و خرد کرد ولی
تو منو درعرض سی ثانیه خورد کردی
سکوت کردم نه بخاطر اینکه حق با تو بود...
چون تو اون ادمی نبودی ک من ازت ساختم پس ترجیح دادم باهات کلنجار نرم...


ﭘﯿﺮﯼِ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ. . ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﯼ. . .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺰﺍ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ
ﭘﯿﺮﯼِ ﻣﻦ
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ .


وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من در انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد

من شروع شدم.

وقتی که او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مـــــردن!


ﺧﺴــــــــــﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺍﺯ ﺻـــــــﺒﻮﺭﮮ ﺧﺴــــــــﺘﮧ ﺍﻡ ...
ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫــــــــﺎﯾﮯ ﮐﮧ ﺩﺭ ﮔــــــــﻠﻮﯾﻤـ ﺧــــــــﻔﮧ ﻣــــــﺎﻧﺪ ...
ﺍﺯ ﺍﺷـــــڪ ﻫــــــﺎﯾﮯ ﮐﮧ ﻗــــــﺎﻩ ﻗــــــــﺎﻩ ﺧـــــــﻨﺪﻩ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺣـــــﺮﻑ ﻫـــــﺎﯾﮯ ﮐﮧ ﺯﻧــــــﺪﻩ ﺑﮧ ﮔـــــــﻮﺭ ﮔﺸـــــﺖ ﺩﺭ ﮔــــــﻮﺭﺳـــــﺗﺎﻥ ﺩﻟــــــﻢ !!..
ﺁﺳﺎﻥ ﻧـــــﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﮮ ﻣﺼــــــﻨﻮﻋـــــــﮯ،،ﮔﺮﯾﮧ ﻫـــــــﺎﮮ ﺩﻟـــــﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑـــــــﮯ ﭘـــــــﻨﺎﻫﯿـــــــﺖ ﭘـــــﺸﺖ
ﻫـــــــــﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﭘـــــــﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨــــــﮯ !!...
ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــــــﺎ ﻣﻌـــــــﻨﮯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔـــــﮯ ﺣﺬﻑ ﮐــــــﺮﺩﻩ ﺍﻡ ..
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻓﺮﻗــــــﯽ ﻧﻤـــــﯿﮑﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫــــﺎﯾـﻢ ﺭﺍ ﭼــــــــﮕﻮﻧﮧ ﻗﺮﺑـــــــﺎﻧﮯ ﮐــــﻨﻢ !!!...
ﺧــــــــــــــــــــــــــــﺲﺗﻪ ﺍﻣـ !!!!


«بل‌که پنجاه سالِ دیگر...»

یک روز،
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
در ایوانِ پاییز
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
که در جوانی‌ات
عاشقِ تو بود.

شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می‌توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدسِ نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد...

یک روز
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود... //


ﺗﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮﺩﯼ
ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﯼ ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ...

چشمانت را ببند و فقط لحظه ای خود را به جای من بگذار…

حس می کنی چقدر تنهایم؟!

وقتی میان این همه ادمک چوبی شانه ای نیست که تکیه گاهم باشد

وقتی که اغوشی نیست که از همه دل خستگی ها در بر بگیرم

وقتی دست های گرمی نیست که دستانم را شریک شود

یا اشکانم را با سر انگشت هم دلی پاک کند

وقتی که هیچ چشم منتظری در این دنیا برای من پلک نمی زند

وقتی صدایی نیست که خستگی لحظه هایم را با لحن گرمش دل داری دهد

وقتی که هیچ گوشی نیست که این همه دل نوشت را بشنود

حس می کنی تنهاییم را؟؟!!

اگر حس کردی

تو بگو چه باید کرد؟!



آدمی که دوستت دارد
خیلی زودبرایت عادی می شود،
حرف هایش، دوستت دارم هایش...
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش.
و چون تصور میکنی که همیشه هست، همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی

نگرانش نمیشوی،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست

اما

او هم آدم است...
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود...
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی

اما

جوابی نمی آید...
فقط
برایت
جای پایش می ماند !



غمگینی آدم هایی کـه دوستشـــان دارم غمگینم میکند.
گاهی دلـــــم می خواهد با انگشتم گوشه لب شان را بالا ببرم
شاید خنـــــــده یــادشــان بــیاید!!!
اینکه کاری از دستــــم بر نمــی آید......
اینکه زورم به دنــــــیا نمی رسد ، تلـــــخ است !
خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی تــــــــــــــلخ .........


میگویند نوشته هایم درد دارد. . . آری،درد دارد
جای من نیستی بدانی لحظه لحظه ی زندگی ام درد دارد

. . . درد دارد اشکهایت مترســـــک لبخندهایت شوند

درد دارد دلــــــــت را میان اسباب بازیهایش پیدا کنی
درد دارد با دیدن کوچکترین شباهتها
تمام بنــــــای وجودت به یک باره فــــــرو بریزد
و . . . تو بمانیو خرابه ی وجـــــــودت
. . . دردــــــــــ دارد


ﺩﻟﻢ ﺗﻨـــﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺩﻧﯿـﺎ ﭼﺮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻤـﯽ ﺩﺍﻧـﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺷﻌـﺮ ﻏـﻢ ﺍﻓـﺰﺍ ﺭﺍ ﺷﺒﯽ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ
ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺍﻓﺴﻮﻧﮑﺎﺭ
ﻗﺴــــﻢ ﺑﺮ ﭘﺎﮐـﯽ ﺍﺷﮑـــــﻢ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻫﺎﯾـﻢ ﺳﺮﺁﻏـﺎﺯ ﻏﻤــﯽ ﺟﺎﻧﮑــﺎﻩ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻏـﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫـﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺸـﻮﯾﺶ، ﮔﺮﯾﺎﻧـﻢ
ﺑﻬــﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣـﻦ ﻫــــﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﯾﯿــﺪﻡ
ﮐﻨـﻮﻥ ﺑﺎ ﻏﺼـــﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾـﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧـﺪﺍ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﻢ
ﺑﻪ ﺳـﻮﯼ ﺩﺭﮔـﻪ ﻫﺴﺘــﯽ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻟﻬﯽ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﯽ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾــﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺣﺪﯾﺚ ﮐﻬﻨـﻪ ﯼ ﻏﻢ ﺭﺍ
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺗﻨـــﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﺮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺯ ﺧﻮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﻢ...

ضعــــیف بُــودنِ حافــــظه یه حـــُـسنِ نه یه عیـــــب . . .


آرامـــشَمو مـَــدیون آدَمـــایَم کـــه تـــو زندگـــیم نیـــستَن . . . !!


..ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!..ﮔﺎﻫــــــــﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫــــــــــﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــــﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــــــﯽ ﺩﺭ ﺗﻨـــــــﻬﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳــــــﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﮕــــــــﻮﯾﻢ :ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤــــــــﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭﺱ " ﺁﻣﻮﺧــــــــﺘﻪ ﺍﻡ !!..."ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤـــــﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!...ﺷﺎﯾﺪﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ !!...ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺩﻗﻢ ..ﻣـــــــــــــﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!...ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ...



امروز که محتاج تو ام جای توخالی است
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم که به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ،‌ بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالی ست
فردا که میایی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای ناهموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهایم کن از این تکرار
سر آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست


کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:
هرجور راحتی



به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی


سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

                            دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی

از دل من تا لب تو راه چندانی نبود

                            من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود

                            آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی

شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام

                            قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی

دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده

                            جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی

پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود

                            روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی

خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد

                            بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی




میدونی کی بیشتر از همه درد و دل ادم رو میفهمه ؟ کسی که تا اوج مرگ با ادم قاطی شده باشه سرت درد میگیره تا صبح بالا سرت بیدار میمونه و مواظب هست . اگه ازش بپرسی چرا بیداری با اینکه نمیدونه میگه بخواب من فعلا خوابم نمیاد ولی هم خودش و هم خود ادم میدونه که داره دروغ میگه


توخواستی دوست بمانیم

اماعشق من همه چیزراخراب کرد!!!!!!!!!


ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻗﺴﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ . . ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ ،ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻗﺴﻤﺖ ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ . . . ﺍﻣﺎ ﺗﻮ . . . . . ﻣﻌﻨﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﺭﺍﻣﯿﺪﺍﻧﯽ . . . ﻣﮕﺮﻧﻪ ؟؟؟



خدااا !!
مگه دنیارو نیافریدی تا بنده هاتو امتحان کنی ؟؟؟
نگاه کن !...
خیلیا اینجا دارن تقلب میکنن ...
بعضیا خیلی راحت دل میشکونن ...
بعضیا اصلاقدرخوبی رونمیدونن ...
یه عده خیلی راحت دروغ میگن ...
بعضیا خواب بقیه رو میگیرن ولی خودشون راحت میخوابن ...
بعضیا با حرفاشون اشک آدمارو در میارن ...
خدایا پس چرا ساکتی ؟؟


سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

                            دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی

از دل من تا لب تو راه چندانی نبود

                            من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود

                            آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی

شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام

                            قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی

دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده

                            جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی

پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود

                            روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی

خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد

                            بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی


نفرت دارم خدایا...
نفرت دارم ازهرچی بانام عشق ربط داره
نفرت دارم ازکسی که وعده داد و وفا نکرد
نفرت دارم ازکسی که مرا عاشق شخصیت دورغین اش ساخت
نفرت دارم از تو که آبروی مرا زیرپاکردی
نفرت دارم ازتو که نشناختمت
نفرت دارم ازاین دنیا
نفرت دارم ازاین زنده گی
خدایا یاخودت بیا یامرا پیش خودت بخوای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد