دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

فریاد ها را... همه میشوند... اگر "سکوتم" را فهمیدی هنرکرده ای.


روزی که تورفتی من هرچه برسردل وعقل وجونم آمدروفقط خدامیدونست اماانقدرنبودی که به نبودنت عادت کردم به زندگی بدون توعادت کردم آنقدرچشم انتظارموندم بی قرارگریان ودردمندکه پوسیدم تجزیه شدم ودل کندم...

وقتی کنارم بودی دستپاچه میشدم خودم نبودم همه توبودی جزقدم زدن گرفتن بازوی من و

اون روزادعامیکردم که میشه الان صبح اس بده زنگ بزنه میشه دوباره همه چی درست بشه دلیل این همه بی وفایی وسردیت ونمیدونستم تااینکه رسمااعلام کردی دیگه منونمیخوای خب منم دیگه آرزویی نداشتم مات ومبهوت وخشمگین صبوری کردم وسکوت میدونستم این رسمش نبودحق من اینگونه رفتارنبود...دیگه دلم قرص نبودبه توبی اعتمادوشکسته بدنبال راهی برای آرامش دل دلخوشی ام رفت وحرص وغم وخودخوری تنهادارویی بودکه یاگریه همدمم شدتنهایی روترجیح دادم به همه آدمابه اونی که بالاترین اعتمادوداشتم توزردشدوای بحال دیگران...

میدونم امیدهیچ معجزه ای نیست پس من جان کندم تادل کندم

چقدر سخت است شب ها با اشک به یاد کسی بخوابی اما!او به لبخند کسی دیگر فکر کند.

خواستم بنویسم که ازچشم من افتادی روزی که خواستم باشی نبودی پس دیگرنباش من به این آمدن هاورفتن هاآزارمیبینم

وای بر من کسی رو پاشوره می کردم که از تب دیگری می سوخت...مرده ام،یا زنده ام دقیق نمیدانم!
حالم خوب است خوب...
مثل آن مریضی که میگفت:
خوبم!
اما فردایش مرد.

دلم ک میگیرد دفترم را باز میکنم و برایت درد و دل میکنم وصیت کردم ک بعد از مرگم دفترم را ب تو بدهند
تا زنده بودم ک ب حرف هایم گوش نمیدادی حداقل..بجای فاتحه آنهارا بخوان شاید فهمیدی چ بر سر دل تنهایم آوردی...

خدامیدونی یکی از افتخاراتم اینه که تا به حال دلی رو بازی ندادم پس چرابادلم بازی شدیادم میادچقدروسط خنده هایم میگریستم وقتی یادت می افتادم به ناگاه ببین خدادیگر نه به دنیا اعتمادی دارم... ونه به مردمش باوری...ببین اون بامن چه کرد!!!
من فقط زندگی میکنم که بگویم "راضیم" به رضای خدا...اینم همش تقصیرتوست.

همیشه یک سوال برایم است!اگرقراربود روزی تو را نداشته باشم..پس چرا خدا خواست که دوستت داشته باشم.

یه چیزایی رو تا عاشق نباشی نه میتونی بفهمی نه ببینی...........کاش خدا وقتی قدرت فکر به انسان داده دیگه کاری به سرنوشتش نداشت...تا هرکی دهن باز میکنه نگه خدا خواسته خدا صلاح دونسته.....واقعا این عدالت نیست...

هیچ میدانی غمگین ترین غروبهارابخاطرتوسپری کردم به امیداینکه مهتابم شوی دوباره امامن نیزغروب کردم وپرزدم ازاوج احساس وقتی که آب پاکی روریختی...ومن که فقط ازخداتنهاتورومیخواستم واماتوازخدانخواستنم رادلکندنت رادک کردنم را!!!

نمیدانی خداحافظیت ورفتنت چه دردی داشت آنقدرعذاب کشیدم که فقط خداحافظم شدوالاتابحال مرده بودم پوسیده بودم...

دیگه نه حسرت به دست آوردنت ونه غصه ازدست دادنت رامیخورم رفتی ومن تاقیامت برای جبران ظلمت صبرمیکنم هرچندکه نمیدانی چقدربجای توازدلم عذرخواهی کردم وامادلم هرگزقبول نکرد



"ناراحت شدن" از یک حقیقت هزار مرتبه بهتر از تسکین یافتن از یک دروغ است.

مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند...سینه را جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبدا...
لرزش دست هایش را ببینی...
مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
... ... نه بخاطر زورِ بازوها!
مثل تو دلتنگ میشود.. ولی،گریه نمیکند...
بچه میشود....بهانه میگیرد...
تو این ها را خوب میدانی....اماازهق هقم بیزاربودی...
تمام آرزویم این بود که سر روی پاهایت بگذارد...
تا موهایم را نوازش کنی..
که عاشق بویِ موهای توست
و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد.....
چون وقت تنهایی....
خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند.
 

اماتوافسانه شدی ورفتی باتلخی هم رفتی...

ادامه مطلب ...