دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

هرگزبودنم رانفهمیدی! پس مرگ مراباورکن

ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻭﺣﺸِﯽ.ﺗﻨﻬﺎﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳتم ﺩﺍﺭﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺭﻓﯿﻘﺒﺎﺯ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﭙﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﭘﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﻩ

ﮐﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﻪ آری وآنگاه که ازبهارتقویمی بماندازمن فقط استخوانهایی که توراروزی دوست میداشت اماروحم درآرزوی جهانی دیگروروزمحشرمنتظرت خواهدماندتاجوابی برزخمهایم باشی که چراوقتی بودم مرحمم نشدی!!!منی که مرحمت بودم تکیه گاهت بودم اما...

به سکوتم نگاه نکن بغضی مبهم گلویم را گرفته که اگر بترکد دریا دریا برایت گریه دارم واگر بشکند کتاب کتاب برایت حرف دارم

به سکوتم نگاه نکن روزهایم راباتظاهربه بی تفاوتی وبی خیالی میگذرونم وشبها...دل‌ تنگم دل‌ تنگ خیلی چیزهادل‌تنگ همه گذشتن‌ های بیهوده روزها و شب های رفته تمام آن‌ چه به من گذشت و هرگز بازنگشتی حتی پشت سرت راببینی که بی توبرمن چی گذشت...
دل‌تنگ عهدهایی که ناعهد شدقول‌ هایی که داده نشدقرارهایی که فرار شدتمام چیزهایی که می شد باشه و هیچ‌ وقت نبود
تمام بودن‌ هایی که نبوددلتنگ اونایی که دل شون برای من هیچ‌ وقت قد من تنگ نشدو دلتنگ فردای دوست‌ داشتنی‌ ای که بی تو هرگز شروع نشد ...

فک میکردی میشه یک رابطه عاشقانه تبدیل به رابطه ای خواهربرادرانه بشه این ازمحالات بودقلبی که عاشق ومجنون وشیدایت بودحسی جزاین داشته باشد!!!میشد جداشدتاابد...وباخاطری خوش ترکم میکردی پایانی بهتربرای دک کردنم میافتی اماتوازدری واردشدی که نقطه ضعف یک عاشقه احمق مث من بود...

وای وامان ازآن روزشوم ساعت 9ونیم صبح روزیکشنبه من بتوصبح بخیرگفتم وبی خبرازهمه جاتوگفتی که داری ازدواج میکنی دیگه مزاحمم نشو!!!!!!!!!!ومن آیامزاحمت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه من مردم ودم نزدم چه برمن آن لحظات گذشت وبعدآن شایدسختی اش مث جان دادن وشب اول قبربودومن بعدازآن دیگرخودم نبودم...

حالا بهت دوباره یادآورمیشوم ﯾﺎﺩﺗﻪ

ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩم تکیه گاهت شدم خودم فدات کردم

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ پرﺭﻧﮕﺘﺮ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﺸﻘﺖ ﺭﻭاحساست روتقدیمش کردی ﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ نگه نداشتی نمک خوردی و...

البته این زندگی خودته امابخاطرش ببین زندگی مرانابودکردی این جنایت بود

خوشبختی بهرقیمتی!؟من هرگزسدراهت نمیشدم اگرازهمان لحظه اول حقیقت رادرست میگفتی شایدکمی گریه امابرایت آرزوی خوشبختی میکردم و...ولی اکنون ...آهی کشیدم که شایدباگریه هایم وفریادهایم درآن لحظه شوم عرش خداهم لرزیدآنقدرگریستم تاچشمه اشکم خشک شدن آنقدرمشت به دیوارکوبیدم وبه سینه ام کوبیدم که بی هوش شدم اون لحظات گیج ومنگ بودم وباورم نمیشدکه کاخ آرزوهایم فروریخته باشدومن به توعشق وباورهایم به احساسم به خدایم به زندگیم به همه وهمه چی کافرشدم ومن دیگرخودم نبودم...

ازکیک هاوپاستیل هاازعطرهاوماشین اصلاح ازکفش ولباسهاازهمه آنچه که بتومربوط میشدبیزاربودم ازرنگ صورتی ازاردیبهشت لعنتی ازکلاسهای آشپزی ازبافتنی هاوحسابداری ازاتوبوس هاوکافی شاپهامتنفرم ...

ببین درده هنوزهم تازه هست ودلم که حالیش نیست ونمیتونه درک کنه دلیل رفتارات هاروآخه این دلم پراست اززخمهایی که مرورزمان نتهاالتیامی نشدبرآن بلکه تازه ترشدن ...همه اون احساساتم گریه هایم سوختن وشکستنم هایم برایت بازی بودوتوبی خیال ترین دخترروی زمین دیدی که میسوزم امارفتی وشعله آتش درونم رابیشترکردی...تومث همون آدمایی هستن که دارن حکم بازی میکنندوتازه آخربازی میپرسندحکم چی بود؟آری رفتی...


افکار جورواجور به ذهنم میاد، این آدمایی که اینطور رفتار میکنن اصلا دچار عذاب وجدان میشن که با یه بنده خدایی چطوری رفتار کردن؟ اصلا چطوری میتونن روزگار بگذرونن؟ حالا اون بنده خدا هم همون کسی بود که یه وقتی داشتن عاشقانه ها واسش می سرودن! خب مگه عشق تاریخ مصرف داره. نمیدونم! حس و حالی که من نسبت به عشق دارم شاید با آدمای دیگه متفاوت باشه، شاید بعضی ها باشن بعد یه مدت از این حس خسته بشن ولی واسه ی آدمایی مثل من یه چیزی مثل پله پله تا آسمونه که هر چی میری بیشتر دلت میخواد بری تا به عظمت عشق برسی...! (یاد کتاب پله پله تا ملاقات خدا افتادم از دکتر عبدالحسین زرین کوب)

نفرین نمیکنم این باراماسوالی دارم؟چگونه دلت آمدبهارم زمستانم باشی؟چگونه توانستی منواینهمه آزاربدی؟رنج کشیدم کنارت اون اواخر.وبعدازآن جان کندم ازاون همه بی مهری ونامردی ات مدتهافکرمیکردم بازیچه شدم تحقیرشدم توفقط نظاره گربودی!!!باتمام دلهای شکسته دنیاتمام مدادرنگی های کودکی ام تابه امروزباهرنفس درآخرین روز نوشتم دوستت دارم ومیمیرم برات اماترکم کردی ولی اینک فقط بایک حرف ساده میگویم ازتونمیگدرم ودوستت ندارم نامرد...خیلی بدی خیلی بی وفایی!!!

خیلى بده احساس کنى مثل دارویى فقط وقت نیاز ازت استفـاده کنندیا سراغی ازت بگیرند

آدمــها کنــارت هستند . . .تا کـــی ؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . . .کدام روز ؟وقتی کســی جایت آمد !دوستــت دارند . . .تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !
نه ! . . .فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود . . .و این است بازی باهــم بودن ! .

 

ادامه مطلب ...