دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

میگن بدجوردیوونست!!!آخه مگه دیوونه آدم نیست..

یه وقتایی که دلت گرفته ؛

بغض داری ،
آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ی هیچکسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که :
اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت ... !!!

فقط میخوام بگم تاآخرعمرمدیون کسی خواهی بودکه دیگه تاابدعاشق نمیشه وبکسی اعتمادمیکنه!!!

دیگه اسیرکسی نمیشه توفاتحه خوندی به انسانیت به ایمان وباورهام به هرچی عشقه...

میدونین هر کسی برای خودش خیابانی داردکوچه ای،کافی شاپی و شاید عطری و شاید آهنگی و شاید شنیدن اسمشوشاید دیدن فردی شبیه به اوو شاید شنیدن تیکه کلامش از شخصی دیگرو شاید دیدن اون خیابونی که با هم زیر برف و بارون قدم زدن

که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند

من ماههابخاطرهمین خاطرات خودم رازندانی کردم ویادت هربارتمام حبس مرابه چالش میکشید...سلول انفرادی که برایم ساختی اعتصاب غذاوخودکشی روواسم بارهاآسون کرده بوداماکورسوی امیدی مرازنده نگه داشت ومن درپی روزنه ای هرروزمنتظرصدای زندان بانی بودم که میگفت بیاملاقاتی داری...اماافسوس که تنهاهم دم من چوب خط های روی دیواردلم شدوشمارش روزهای جدایی سیگارونوشته هایی ازسرناامیدی ورنج...

ببین من جملاتم آخرش روبانقطه چین ناتمام میگذارم این یکی ازاثرات مخرب خیانت ونامردی توست وناتمام ماندن همه قصه عاشقی وجدایی ما!!!اماآنگاه که این ماجراختم شودمن هم نقطه چین هایم تبدیل به نقطه خواهندشد.

این چرندیات که مینویسم و کَسی نمیخواندشان ..همه شان برای روز مباداست ..وقتی بیایی این هارا پرت میکنم جلویت ..

تا بدانی که چه میگذشت وقتی نبودی...تابدانی وقتی هم که بودی قدرندانستی...

خودت میدونی بدجوردیوونت بودم آنچنان که هرگزاشکت ودرنیاوردم آنقدرکه...ببین چه کردی بایک دیوونه درگیرعشق وتنفره توی این دنیایی که توهم توش نامردشدی ومن آخرین بازمانده این رابطه یکطرفه شدم وبازنده همه ساده دلترین انسانها
راستش را بخواهی فاجعه ی رفتن تو چیزی را تکان نداد
من هنوز هم چای نمیخورم

قهوه وجامی اززهر

سیگار می کشم , کار می کنم

قدم میزنم , می نویسم ...هستم اما
تلخ تر ... تنهاتر ... بی اعتمادتر

آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی !
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی
آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی !
باعث میشن از یه سری از فکرهای قشنگت پشیمون بشی !
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگ نری !
آدمها باعث میشن اونقدر از حس های قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن، که از بین ببریشون !
آدمها یهو میان میگن:پس کو اون حس ها و فکر ها و حرفهای قشنگ ؟

 

همه گفتن:احساسی بهت نداره
گفتم:می دونم..
گفتن:این یعنی دوستت ندارها
گفتم: می دونم..
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی!!!
گفتم:می دونم..
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم.....!


با هـــم بنایِ دوســـتی را گذاشــــتیم

مــــا غیــــرِ هــــم هـــیچ کـــسی را نداشــــتیــم

کـــم کــم تمـــامِ زندگـــیِ یـــک دِگـــر شدیـــم

از رازهـــای زنـــدگیِ هـــم‚ با خبـــــر شدیم

کـــم کـــم گذشـــت،رابطـــه مـــان عاشقانه شد

تصــــویرمـــان در ذهـــنِ هــــم جاودانـــه شد!

هـــر صبــح با صدای هــم بیدار میــشدیــم

تــا شــب درونِ ذهــنِ هـــم..تکــرار میشدیــم

یــــک روز آمــــدی و حــرف از سفــــر زدی

ســــنگی نشــــانـــه گرفتــــی.. بـــر جــــگر زدی!

گــــفتــم کــجـا؟!... مــرا تنـــها گــذاشتـــی!؟!

در بـــُهت و نـابــاوری ام جـــا گذاشتــــی!؟

گفتــــی صـــلاح نیســـت بمانـــم،خــــدا نخـــواست!

مـــن مـــــیروم وُ ایـــن دگــــر،مشکلِ شماســــت!

اشکــــــم چکیـــد، تــو رفتــــی وُ مــــن مانـــدمُ خــدا...

حـــــالا تــــو ای تــــمامِ زندگــــی ام... رفتـــــه ای کــــجا؟!

زیـــــبا.. چـــــراغِ قلــــــبِ مــــرا خـــامـــوش کــــرده ای

مـــن عـــاشقـــم ولـــی، تــو فـــــــراموش کـــرده ای

مــــــن هـــم فرامـــوش میکنــم ایـــن عاشــــقانه را

هر لحظــــه دوره میکــــنم رســـمِ زمــــانــه را

باید فقــــط تو بمــــانی در ذهــــنِ خســــته ام

باید شکســـــته بمانـــــد،قلــــبِ شکســــته ام

هـــــر شـــب میـــانِ عقـــل وُ دلــــم جنگ می شود

باشــــــد...ســـفر بــه خیـــــر.. دلــم تنــگ میشـــود!

دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد...
نه التـــمـاس هـــایم را...
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را...
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی..
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم.. !!!

متنفرم ؛
از این تصمیم گرفتن های یک طرفه ،
از این "رفتن های به خاطر خودت" !
از این آدم هایی که "به نام من" و "به کام خود" عمل میکنند ... !!!


چــــــــــرا....

از قـسمت و حکـمت

حــرف مـی زنـــــــــــــــی؟!!

تــــــــو که اصلا

معــنای ِ طـاقـت را نمی دانــــــــــــــــــی.....
صدایــــت را نــــمی‌شنـــوم!
درســـت از هــــمــان روز کــه گــفتـی تنـــهایت نمـــی‌گذارم.
مـــی‌نویــــسم شــاید بخـــوانی
امــــا حـــالـــا دیــگر خوانــدنـت هـــم دردی را از مــن دوا نمــی‌کند،
می‌دانـــــی؛
روزهــــا می‌گــذرند
مــــاه هــا می‌گـــذرند
وسال‌ها نیــــــــــز خواهنـــد گذشت
امـــا چیـــزی در مـــن تغیـــیر نــمی‌کند.
هیچ چیـــــــــــز،
انــــگار که چیــزی را گـــم کــرده باشم،
هر روز به دنبـــــالــش می‌گــردم.
نمــــی‌دانـــم گم کـــرده‌ام
یــــا جایــی جــا مانـــده است
یـــا شایـــد تـــو آن را با خـــود بـــرده‌ای.
جایــــش خالــی است


می‌ســـــــــــــــــــــــوزد!!!!!
زدی....
نزدم....!!
تــــا...
حرف هایت را زدی....
زدی....
تا....
زدی زیر همه شان!
حرف هایم را نزدم....
نزدم...
تا...

زدم زیر اولین بارانی که زد

وقتی که خیالت بسرم زد...



مغـــرور و خــود شیفته نیستم ولی یـــاد گرفتم که تـو زندگیم منت احدی رو نـکشم. خــــداحـــافــظ تو فرهنگ لغت مـــن جوابش فقط یـــه کلمه است "بـــه ســـلامــت
دفه ی دیگه که چشامو میبندم
نمیخوام ببینم خواب تورو
دفه ی دیگه که دارم من میخندم
نمیخوام بکنم یاد تورو
من بودم با دلم تنهاو اومدی
یهویی این دلم مال تو شد
ریشه کردی توی قلبمو نمیری
بذار که بمیرم پاشو برو...

خیلی سخته دلت "بودنش" رو بخواد ،

وقتی داری به "نبودنش" عادت می کنی .
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چه جوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنه پیدا میکنه

پس برو

قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...



دم از بازی حکم میزنی!
دم از حکم دل میزنی!
پس به زبان "قمار" برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم که "تکِ دل" را با "خشت" برید!!!!!جریمه اش یک عمر"حسرت" شد!
باختِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید " بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت که با "خشت"، "تک بــُری" نکنن...!!

متنفرم از خودم ...
که همیشه نگران کسی میشوم

که اگر بمیرم هم ...

به چهلمم نخواهد رسید.


.
هی غریبه
دوباره عاشق نشو
می دانم به تقاص کاری که با من کردی
روزی دلت بدجور می شکند
طاقت دلشکستگی ات را ندارم اما
خداست دیگر
حواسش خوب به بنده هایش جمع است


ﺷﮑﺴﺘﻢ
ﻧﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ..
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ..
ﻫﻴﭽـــ ﻛﺴــ
ﻭﻳﺮﺍﻧﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺣﺴـــ ﻧﻜﺮﺩ
ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻨــــــــﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃــــــــــﺮ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﮐﻔــــــﺶ ﻫﺎﯾــــﺖ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐــــــــﺮﺩﻩ ﺑــــﻮﺩﯼ . . .
ﻣﺒـــــﺎﺩﺍ ﺻﺪﺍﯾـــــﺶ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾـــــﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫـــــــــﺪ ! ! !
ﻧـــــﻮﮎ ِ ﭘﺎ ، ﻧـــــﻮﮎ ِ ﭘﺎ ﺩﻭﺭ ﺷــــﺪﯼ
ﺍﺯ ﻫﻤﯿـــــﻦ ﮔﻮﺷــــﻬـ ﮐﻨــــﺎﺭ
.
.
.
ﻭ ﺍﻣــــــــﺮﻭﺯ
ﺑﯽ ﺳــــــﺮ ﻭ ﺻـــــــــﺪﺍ ﭘﯿﺪﺍﯾـــــﺖ ﺷﺪ
ﺗـــــﺎ ﺑــــﻪ ﺭﺥ ﻧﮑﺸـــــــــﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗـــــــــــــﻢ ﺭﺍ
ﺍﯾـــــﻦ ﺑـــــﺎﺭ ﮐﻔــــﺶ ﻫﺎﯾـــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﻡ
ﻣﺒــــــــــﺎﺩﺍ ﻓﮑـــــﺮ ِ ﺭﻓﺘــــــــــﻦ ﺑﻪ ﺳـــــﺮﺕ ﺑﺰﻧــــــــﺪ

دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوبترینِ خاطره ها بی رحم ترینشان می شود …

ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯوماههﻣﻨﺘﻈﺮﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ،
ﻣﺪﺍﻡ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﮏ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﻤﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯽﺯﻧﻪ ،
...
ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻭﯾﺒﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺗﮑﻮﻥ
ﻣﯽﺧﻮﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﻗﻄﻊ ﺑﺸﻪ ،
ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪٔ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﻩ ... ﺁﺩﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﺧﻨﺜﯽ
ﻣﯿﺸﻦ


لعنت به تو ای "دل"!!!همیشه جایی میمانی ک تو را "نمیخواهند"

بعضی اشک‌ها هستند، بی‌دلیل، بی‌بهانه، یک‌دفعه‌ای، نصف‌ شبی ...

عجیب، آدم را آرام می‌کنند ...

می گویند این اشک های بی بهانه سندشان به نام خـــــداست

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:29 ق.ظ http://sepide-bienteha.blogfa.com/

به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز

فرو ریخت پرها نکردیم پرواز

ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای

ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم

ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست

ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست

نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده است و تا دشت بیداریش می کشاند

و ما کمتر از آن نسیمیم

در آنسوی دیوار بیمیم

ببخشای ای روشن عشق....بر ما ببخشای

بپایان رسیدیم اما ...نکردیم آغاز

فرو ریخت پرها ....نکردیم پرواز

سپیده شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:55 ب.ظ http://sepide-bienteha.blogfa.com/

سلام عصربهاریتون بخیر
آدما زود به شرایطی که دارن عادت میکنن به نبودنها به ازدست دادنها فقط بعضی چیزا بهای سنگینی دارن گاهی ممکنه فقط یه چیزو ازدست ندی به همراهش تمام احساسای نابی که تووجود بعضی ها هنوز زنده ست ازبین بره..دیدگاهت به همه عوض بشه دیگه واست خیلی چیزامهم نباشه من دوست ندارم اینطورباشم گاهی میگم بدشدن و بدبودن خیلی بهتره هرچقدر چند رنگ باشی کمتر ناراحت میشی..بهرحال من ازپس اینم برمیام امیدوارم که اشتباه کنم و دیدگاهمو عوض نکرده باشم این برام خیلی مهمه..ممنون وقتتونو گذاشتین بازهم بهم سربزنید..روز خوبی داشته باشید

حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی
هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد...
سلام عصربخیر
خب اینم یک راهیه شایداینجوری کسی جرات نکنه بدلت آسیب برسونه کمی بدبودن هم لازمه شایدکسی که میخوادت بپذیره باهمین شرایط بهترقبول کنه تااینکه بفهمه چندرنگی وداری نقش بازی میکنی یک رنگ باش اماحتی اگه بهترین وکاملترین هم نبودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد