دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

تو... آن گناه منی که مرتکب نشده ام... هرگز!!!


گاهگاهی که دلم می گیرد .باخودم می گویم:به کجا باید رفت؟؟؟به که باید پیوست؟؟؟به که باید دل بست؟؟؟به دیاری که پر دیوار است؟؟؟؟به امینی که امانت خوار است؟؟؟یا به افسانه ی دوست؟؟؟؟.......... گریه ام می گیرد ......

خیابانهاوکوچه هابرایم همیشه خاطراتی رابازگوکردندوبارش این باران که همینک درحال بارش است درغروب 3شنبه 9اردیبهشت هم نمی تواندیادتلخی هایم راازبین ببرد...این حس من حسی زودگذرمث همین باران نیست دائمی وهمیشه گیست شایدگاهی بندبیایداماادامه داره مث بارونهای مدیترانه ای گاهی سیل میشه گاهی سونامی ...

قلب من نمیتونه یه چیزایی روفراموش کنه ...

اشتباه نکن منوبانامردیت مغلوب نمی کنی منووقتی مغلوب شدم که به تودلت اعتمادکردم وباورت کردم!!!تویی که شایدزیباوجذاب نبودی  اماقلبت وباورکردم که زیباترینه خب اشباه کردم وخواستم قلب زخمیت رودرمان کنم اماگرفتارت شدم

خواستم آتش درونت روخاموش کنم خودم سوختم واین بی رحمی بودوقتی که می سوختم ازعشق و وابستگی به تووتوتنهانظاره گرسوختنم وگریستنم بودی ومن مظلومانه فقط میگریستم چون تحمل ناراحت کردنت رونداشتم گفتم نامردیه تنهات بذارم تواین دنیای پلیدی که گرگهادرکمینت بودنداماخودقربانی شدم وتوفارغ ازهجمه دردهایم وغافل ازاینکه چه برسردلم آوردی رفتی تکه پاره کردی قلبم را....وتوای زیبای من لحظه به لحظه زشت ترشدی دردرونم...

من همه آنچه که دروجودم بودنثارت کردم جان دادنم وعشق ورزیدم فداکاری اماتوندیدی...ندیدی نخاستی ببینی که زیرباران عشق ترافریادمیزدم وتودربرویم می بستی ...اماامرزوم ودرکوچه پس کوچه های خاطراتم دیگربدنبالت نمیگردم دیگرکمترازهروقتی تراحس میکنم وچشمانم راخیس ...نیستی که ببینی خانه تکانی ات کردم ومشتاق بازگشتت نیستم!!!سرنوشت بامن ومن باتقدیرم جنگیدم وحال بعدشکستم می پذیرم که نتوانستم مغلوبت کنم زیرااوباتوهمدست بودومن تنهاواوبالشگری ازنامردی بی وفایی همراه.

من بازنده سربلندی بودم که هرگزخطانکردم من اگرتراازدست دادم اما100هانفررابهترازتویافتم که درلینکده دلم پیوندی دارندصادقانه فرندهایی ازجنس عشق وفاهرچندمجازی

روزی که سقوط کردم بدست خنجرنامردیت باخودعهدکردم و سکوت کردم نوشتم نوشتم مشق خطایم راروزی صدبارگفتم زدل دادنهاعاشق شدنهاوابستگی هاغلط کردم منم بنده درگاهت خدادردی دروجودم هست درمان هم هست امامن راضی ام

به همین مصیبت که تحملش آسان تراست چون وجدانم راحت است اگرروزی صدبارمردم وزنده شدم اون اوئل جدایی لیکن

دردهایی ازعزیزان دیده ام وشنیده ام که دیگرمهم نیست دردهایم

توی این دنیاتشنه هستیم وفقط درکاسه هم آب میریزیم به قلب شکسته مرهم پس من وبه دنیای پس ازتوسلاممیکنم و

...حالا پلکم را می بندم

می خواهم خیس از خاطرات خوبم شوم
باران حالا تندتر می بارد

روزهاییست که دگراحساس تنفرنمی کنم

همین که ازت بیخبرم شکرخدامی کنم


 

وقتی تمامه احساس دلتنگیت را با یک ""به من چه "" پاسخ میگیری ..."""به کسی چه"" که چقدر تنهایی ...


تو...

آن گناه منی

که مرتکب نشده ام... هرگز!

اما هرشب

مجازاتم میکند

وفاداری ام

خیانتت را

به این جرم کثیف..!!

یه زندگی ایده آل یعنی:
قبل اومدنش براش آرایش کنی
عطر بزنی
لباس نو تنت کنی
وقتی اومد بپری بغلش
بوسش کنی
دستتو دور گردنش بندازی
نگات کنه
نگاش کنی
بگه خانومم عاشقتم
بگی مرد من دیوونتم
با صدای مردونه تو بغلت بخنده
با ظرافت زنانه شیطونی کنی
وقتی جلو آینه وامیسته برات فیگور میگیره میگه عضله رو نگا
بخندی بگی تو قوی ترین مرد جهانی
از تو آینه چشمک بزنه بگه وروجک توهم خوشگل ترین دختر دنیایی
بیاد دنبالت فرار کنی
بزور بگیرتت
بلند بخندین
یهو آروم شین
یهو ساکت شه تو گوشش بگی دوست دارم
تو گوشت بگه میمیرم نباشی
وقتی از حموم میای موهاتو خشک کنه
وقتی میخواد بره حموم تو ریششو بزنی
بگه اخه کوچولو تورو چه به این کارا برو غذاتو بسوزون
لج کنی
نازتو بکشه
زندگی یعنی باتمام سختیاش خوشبخت باشی به شرطی اونی که باید باشه
باشه..



چه زیباست محبت دیدن و محبت کردن و جز آن نیــاموختن.

به همه چیز از دریچه زیبایی نگــاه کردن و همه چیز را از دریچــه زیبایی شنیدن.

اما چه غم انگیز است نفرت.چه زشت است کینه و چه شکننده است کدورت!!!

چه خوب است کینه ها را دور ریختن و محبت را جایگزین کردن.

تلاش به خاطر موفقیت دیگران زمانی که در آن کار ناموفق بوده ایم.

براستی چه نیکوست از شکست به عنوان تجربه یاد کردن و تجربه را بکار گرفتن.

و باز هم چه خوب است از مرگ عزیزان به عنوان تقدیر و سرنوشت یاد کردن.

و چـه خوب است از زندگی نـــــا امیــد نشـدن.


سلکشن آهنگ ها با من... ماشین با من...جاده‌اش با من...
صدای بلند پخش و سرعت بالا توی جاده با من...
پایین دادن شیشه‌‌ی سمت تو و پیچیدن باد لای موهای تو با من...
جنگل خیس و بارون خورده با من...جمع کردن هیزم با من...
درست کردن آتیش با من...املت دونفره با من...دوباره جاده با من...
دیوونه بازی ها با من...شکلک در آوردن ها با من...سیــــــــــــــــــــــگار با من...شراب،ویسکی،ودکا،عرق سگی، هرچی که بخوای با من...
مستی با من...خاموش کردن پخش و واست خوندن با من...
دریا با من...غروب با من...دوباره آتیش درست کردن با من...
ماهی سیخ کشیدن با من...واست لقمه گرفتن با من...
گرم کردنت با من...بوسیدنت با من...مست کردنت با من...
توی بغل گرفتنت کنار آتیش رو به دریا با من...خوابوندنت با من...
تا صبح آتیش روشن نگه داشتن با من...
صبح واسه دیدن طلوع خورشید بیدار کردنت با من...
یه دنیا خاطره و حس خوب برات ساختن با من...++++

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای....


مولانا می گوید :

گشاده دست باش ...
جاری باش ...کمک کن ... مثل رود

با شفقت و مهربان باش ...
مثل خورشید ...

اگر کسی اشتباه کرد ...
آن را بپوشان ... مثل شب

وقتی عصبانی شدی ،
خاموش باش ... مثل مرگ

متواضع باش ...
و کبر نداشته باش ... مثل خاک

بخشش و عفو داشته باش ... مثل دریا

اگر روزی مهربانی را به گرگ یاد دهم از گرسنگی خواهد مرد

با این حساب خیلی ها هستند که از گرسنگی میمیرند


سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیستسکوت
هزار شاکی خودش داره
خودش گیر گرفتار
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما

که کاره ما گذشته از شکایت
هنوز هم بایبندیم در رفاقت
میریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمیخواد قصه ها شو

کسی جرمی نکرده گر بما این روز ها عشقی نمیورزه
بها یی داشت این دل بیشتر ها که در این روزا نمی ارزه

سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره

دکتر می‌گوید دهانت را باز کن. می‌گوید این طوری نه، گنده باز کن! باید دندان عقلت را بکشی. به این فکر می کنم که تو، چقدر شبیه بودی به این دندان عقلی که دکتر می‌گوید. پوسیدگی نداشتی ولی سیستم من را ریخته بودی به هم و جای بقیه را تنگ کرده بودی.
دندانم مقاومت می‌کند، لثه‌ام هم. نمی‌خواهند از هم جدا شوند، بعد این همه سال ریشه دواندن و همسایه‌بازی. یاد تو می افتم باز، یاد خودم، بعد آن همه سال ریشه دواندن و همسایه بازی... اشکم می‌ریزد از گوشه چشمم. دکتر می‌پرسد خوبی؟ با سر اشاره می‌کنم که یعنی آره، می گوید: نباید درد داشته باشد با اون همه آمپول بی‌حسی.
دهمین گاز استریلی است که چپانده‌ام توی دهنم، خونش بند بیا نیست. دست‌هایم شده‌اند یک تکه یخ، سرم داغ است، گیج می‌خورد و درد می‌کند، دهانم طعم خون می‌دهد، حرف نمی‌توانم بزنم، می‌خواهم صدسال سیاه جای بقیه باز نشود!
گریه می‌کنم. درد می‌کنه مگه؟ سرم را تکان می دهم. دلم می خواهد بگویم «هنوز هم آره» ولی آدم با حرکت سرش فقط می تواند بگوید «آره»، نه بیشتر.
دکتر می گوید که یخ بگذار روش، می‌بنده خون رو. نه دکتر، فایده نداره، من قبلا، سال ها قبل امتحان کرده‌ام، یخ هم جواب نمی دهد... طول می کشد... زمان می برد...
همکارم می گوید: لابد تو بدزخمی، من کشیدم دو ساعت بعدش تمام شد، بسته شد، تو دو روز و نیم است که کشیدی، هنوز مثل ساعت اولش خون می آید. چه خوب که همکارم از تکان دادن سر فقط می گیرد که یعنی آره...
دکتر می گوید: دهانت را باز کن، باز می‌کنم. می‌گوید این طوری نه، گنده باز کن! می‌گویم: ببین، هم زخمش بسته شده، هم این که چه تر و تمیز جای بقیه باز شده.
جای خالیش هنوز درد می کند... دکتر نمی داند.
      

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد