دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...
دنیای نامرد(bahar61)

دنیای نامرد(bahar61)

اونایی که بهشون خیانت ونامردی شده بیان تو...

زندگی جایی برای جان کندن نیست، یا باید زنده بود یا مُرد...!


حرفهاودردودلهای مخاطبانم  مث قرص آرام بخش واسه حال من ونوشته های من تجربه ای تلخ یاکه شیرین برای شماکه شایدبرایتان اتفاق افتاده باشدویاخواهدافتاد!

امابرای من یک نکته خیلی مهم باارزش وجودداشت که حرفهاواتفاقات وتجربیات عزیزانی راکه برایم زحمت میکشندمیفرستندرومیخونم وگاهی درحدسوادخودم جواب میدهم وسعی میکنم هم پای کلام زیبایشان حرفی نکته ای وجمله ای بنویسم ...درجواب عزیزی که نوشته بود:حرفهام اگه ناراحتتون میکنه اگه بدتر آزار تون میده اینو بهم بگید یا حتی اگه نظر نوشتن من...میخوام بدونیدحتی اگه عیب وایرادم روهم بگیدناراحت نمیشم پس خیالتون راحت.اماخطاب به دوسته عزیزومهربانم با تکه‌ای که از تو در دلم دارم، زندگی‌ام ادامه می‌یابد... طعمت تکثیر می‌شود در من؛ در من زندگی می‌کنی...

ومن راه راباکلام تووخاطرتوپیش میبرم

خوشحالم باوجودت وبلاگم خاک گرفته نیست وزندگی توش جریان داره ...

درسته زندگیمون سخته اوضاع مملکتمون خرابه وگرونی ودزدی دروغ وخیانت بیدادمیکنه درسته بین آدمافرق میذارن آزادی

روازمون دریغ کردن بنام دین سرعاشق وقت نمازهم مبرن یااینکه کوفیان هم مث معشوق من روزی هم پیمان علی گشتند

امادوستش داشتم وپای تمام قول وقرارهام بودم وماندم حرف نبودثابت کرده بودم... فراترازهرچه داره شکل میگیره درقلب زندانی مااینجاروحم آزادترین روزهای خودش راسپری میکندچون احساس رضایت میکنه وجودم اینجاآخه چیزی اینجاواسه منووشومایکطرفه نیست دلواپسی هاودوستاشتنهاواحساس هامشترک

آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …

اینجاهمه چی دوطرفه است...


 انگشتانش خالی نخواهد ماند ازدستان تو که دستانم را واحد کرده بود.هیچوقت نمیبخشمت
به خاطر زمانهایی که باید می بودی ونبودی به خاطر روزهایی که بی دلیل آزارم دادی به خاطر شبهایی که برایت اشک ریختم و ندیدی به خاطر حسی که به بازیش گرفتی به خاطر تمام بی توجهی هایت به خاطر بغض هایی که باید درکشان میکردی و نکردی به خاطر تمام فریادهایی که نشنیده گرفتی به خاطر غرور شکسته ام به خاطر اشتباهاتی که از آنها گله کردم نفهمیدی نفرینت نمیکنم اما از خدا می خواهم که هیچوققت کسی به اندازه ی من دوستت نداشته باشد
چه پاداش گران بهایی در ازای همه ی عمر عشقم پیشکش ام کردی، دست دلت دردنکند.
*نفرین به عشق دروغ و آلوده به خیانت...*
یادم میاداون روزها:مرورهمون خاطرات همیشگی یاده روزی که باتمام شکستگی ام باماشینم توخیابون وحشیانه گازمیدادم

هق هق کنان به زمین زمان فحش میدادم دیگرهیچ چراقی برایم سبزنبودومن همه چراغ قرمزهاراردکردم

میدونستم این چندمین باربودکه ترورم کردی ومن مرده ای بیش نبودم که رویاهام یک آن ویران شدند...

من از همه گذشتم به خاطر تو ،

 چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تودیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم وعهدی با من بستی ، وفادار بمانم وعشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ،؟ من که نکرده بودم گناه!
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ،پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی
و در حسرت روزهای با من بودن میمیری…....
فقط بدون تا همیشه بدون تا روز ی که زندگی برایمن و تو به پایان می رسد...من تو رو با تمام وجودم می پرستیدم
چقدر مغرورانه غرورم رو شکستی و خندیدی  یادت نره که چگونه با
خندهای مغرورانه ات شلاقی به احساساتم زدی...یاد او اشکی که برایت ریختم و تو درمقابل می خندیدی...
کاش همیشه این جور به زندگی لبخند بزنی ولی نه برای شکست دلی یا غروری...
یادت هست می گفتی تو نفس من هستی...من بدون تو نمی تونم یک روز هم نفس بکشم....
بدون تو می میرم...بس چی شد که از گریه و التماس نفسم برید ولی
تو بی تفاوت رفتی....چی شد که قلبم  رو آتیش زدی و انگار نه انگار...
که داری قلبی رو از تبش باز می داری...البته من زود باور بودم ...
نمی دانستم....نمی دانستم که....من همیشه دوست داشتم تو رو با دست های خالیم به اوج برسونم
ولی تو اونقدر غرور و ....غرق در سنگدلی و بی خیالی شده بودی
که رحم و وجدان از گرفته شده بود...که من همش . هر لحظه شکست می خوردم برای تو ولی تو بی خیال من...کاش هیچ وقت بر نمی گشتی و نابودم کنی ولی خالا باور می کنم که دوست دارم جمله ای هست که آدم های سنگ دل به وقت تنهایی به لب میارن...حالا باور کردم که تو عشق دیگری هستی...
باور کردم که همه عمر و زندگی خود رو باختم به عشق بوچت باور کردم که به هیچ کس نباید اعتماد کرد....
باور کردم که هیچ کسوفا ندارد....آدم ها چه زود گذشته رو به هیچ میدن....
قلبت رو می شکنن و راحت میرن تا قلب کسی دیگر بشن...این چه و کی بود که قلبت رو از سنگ کرده بود
قلبی که اسمم رو روی آن حک کرده بودی...التماسم رو به هیچ گرفتی....
به خدایی خدا هر چه هم که باشه یک روز برات تموم میشه ...
مثل من که برای تو تموم شده بودم...ولی التماس کردنم رو یادت نره....چه حقیرانه یکبار دیگر شکستم دادی...
امیدوارم ارزش شکستن قلب عاشقت رو داشته باشه...باور کردم که تو عشق یکی دیگه هستی...
دیگر می دانم نباید منتظر کسی باشم...می دانم که انتظارم برای همیشه به بایان رسیده...
و حال در انتظار مرگ هستم شاید این یار باوفاتر از تو باشد...چی و کی باعث شد همه انتظارم رو به هیچ بگیری و با غرور و
خند هایی که هر لحظه داغونم می کنه به بازی بگیری...چه شب هایی که با خیالت با گریه خوابیدم...
و با افسوس بیدار شدم....ولی امیدی داشتم که یه روز برگردی و من و از دوران سخت
و نا امید کننده زندگیم نجات بدی و در اغوش گرمت همه سختی ها روبه دوش فراموشی سپارم...
ولی برگشتی و خوشی زندگی من تو تمام عمر توی دو روز بودروزی که بعد از کلی انتظار تلخ دیدمت
خدایا فکر می کردم خوابم باور نمی کردم....شب از خواب بیدار شدم گفتم شاید خواب میدیم ولی نمی دانم راز این برگشت چی بود...؟می خواستی باز شکستم دهی و بری...بهت گفتم برای چی برگشتی...؟گفتی برای با تو بودن زندگی دوباره....
ولی کدوم دوباره ....نابودی دوباره بود....اره من مال شادی و خوشی نیستم...من زاده غم و جدایی و شکستم....
منی که از همه چیزم گذشتم بخاطر عشق بوچ تو یک عمر به عشقت موندم
با تمام دربه دری هایی که کشیدم شب و روزم رو به سیاهی بردی گناه دوست داشتنم این بود...
بخاطر توترک خانه و کاشانه و همه کردم چرا سراغم روگرفتی و دوباره دربه در و آوارم کردی...
منی که برای ادامه زندگی خود نا امید بودم رفتنت روداشتم باورونبودنت روتحمل میکردم  امابادرخواست دیدنم وآمدنت همانذره امیدی که داشتم ازم گرفتی من چیز زیادی ازت نمی خواستم فقط خودت و وجودت رو می خواستم
تا با تو این زندگی سرد و بدون روح رو با بودن تو جان دوباره بدم ولی تو چقدر دلت از سنگ شده بود
که سوختنم و هر آن خودکوشیم برایت بی معنی شده بودمگه نیومدی که در کنار بمونی بس چرا دلت از سنگ شده بود...
و نسبت به من سرد بودی  فقط خواستی دوباره آواره ام کنی تو این رو دوست داشتن می گویی...
برگشتی نه بخاطرمن بلکه بخاطرخودت ودرخواست حل یک مشکلی دیگرازخودت... من بخاطر تو برگشتم بس چی شد..به تو چه کرده بودم گناه دوست داشتنم چی بود...اومدم دیدمت ومشکلاتت رودوباره حل کردم امابرمشکلات خودم افزوده شد...
با زخم هایی که بهم زدی میسازم و می سوزم بابی توجهی هات باسردی هات باخیانت ونامردی هات
 تا زمانی که از این دنیایی پر از خیانت راحت بشم و برای همیشه درونگور سرد جایم دهند...
این شکست حتما من رو برای همیشه از با در خواهد آوردولی تو بی خبر از من....
گرچه جسم واستخوانهایم سراپاهستن اماقلب وروحم رو...
شاید روز بیایی که دیگه خیلی دیر شده خیلی...حالا من مانده ام و عکس های تو و گریه های شب و روزم..
ولی تو بی خبر از دل شکسته ی من ولی قسم بهخدای یکتا به خدایی که تنها کسی هست که در تنهایی هام کنارم هست
این رو بدون به خاطر تو خودم رو نابود کردم که تو رو داشته باشم دیگر کسی نخوایی یافت که مثل من دوستت داشته باشد
و دلسوز تو کسی دیگر نمی یابی که از همه خواسته ایش بزندتا تو راحت باشی....
خدایا چقدر روزها برایم سیاه و تلخ هست... خدایا به خدایت از این دنیای بر از خیانت راحتم کن..
خدایا چه روزهای بدی برایم ساختبرایم تحمل کردن این روز ها سخت است
خدایا به بزرگی ات قسمت میدم از این دنیایی بر از خیانت راحتم کن...
الان که دارم اینها رو برایت می نویسم دیگر نای نوشتن ندارم...
فقط بدون دوستت داشتم.اماهمیشه جواب عشق ودوستاشتنم کنف شدن بود
دوستت داشتم بیشتر از هر چه هست ونیست...اماالان ازهمه حماقتهاودوستاشتنهام بیزارم
امیدوارم در کنار هر که هستی .... ....
اماآرزوی برایت قلبانمیکنم نه خوشبختی نه بدبختی ات 
بنویسید بعد مرگم روی سنگ آنکه اینجا در زیر این سنگ هم آغوش با خاک شده
عاشقی دل خسته بودعاشقی که عشقش را هیچ گاه فراموش نکردعاشقی که عاشق او بود...
بنویسید بعد از مرگم روی سنگ
آن که خاک را نقاب چهره اش کرده
عاشق کسی بود که او را از بحر غم نجات داده
و فرشته ی نجاتش تنها او را یک دوست می دید نه یک معشوق...

ادامه مطلب ...