کجای!کجایی وقتی که ازبس گریه های بی امانم راه گلویم رامسدودمیکردوقتی که همه دستمال های
جادستمالی راصرف اشک میکردم حتی سرآستین لباس هایم ردآن هق هق برویش نمایان بود! آه امان
ازهجمه خاطراتت که حتی اندک شباهت هامرایادتومی اندازد!مراهوای تودرسرمیکندواندیشه ام سوی
توبی اختیارمیرود،آری فقط اندیشه ام اماقلب وروحم دیگرهلاک توعاشق سینه چاکت نیستن آنگاه که
شکسته بدست توهرگزتالحظه مرگم ازتونمیگذرند.
میدانم همه میگویندفراموش کن اون که نامردبودپس چراهنوزازش مینویسی!؟
مینویسم چون عاشق بودم وعشق هرگزفراموش نمیکند،نه دردهانه غمهانه شادی هاونه نامردی را!
فراموش نمیکندآنچه که درچکاچک ضربه هایت برقلبم کوبیدی آری فراموش نمیکندحتی لحظه های اندکی
راکه برهمان قلب مرهم بودی.مینویسم برای بعدازما!هرکه عاشق شدسرنوشتش اینست دیگرشیرین و
فرهادهالیلی ومجنون هاقلابی شدنداینترنتی چت رومی شدنددیگه دوستت دارم واسه همون لحظه
است معشوق هاپولکی شدند!
اندازه عمرعشقم برایت چقدراندک بود!تاریخ مصرف دلم،خودم وجونم
چه زودبرایت اتمام پیداکرد!اماکجایی وقتی که بنددلم پاره میشدوقتی صدایت رااسمت رامیشنیدم میلرزیدم
وگاهی نفس نفس زنان ازخودبی خودمیشدم...ولی
إمان ازروزی که دلم راشکستی...
به سلامتیه اونی که جوری داغون شد که دیگه هیچوقت نمیتونه به کسی دل ببنده ...